eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
355 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ الهی ناتوانم و در راهم گردنه‌های سخت در پیش است و رهزن‌های بسیار کمین ‌و بارِ گران بر دوش .. ‌- علامه‌حسن‌زاده‌آملی ‌ ‌
‌ ‌ ‌ سُبْحَانَکَ‌یَا‌مُغِیثُ‌ تَعَالَیْتَ یَاغِیَاثُ أَجِرْنَامِنَ‌النَّارِیَامُجِیرُ پاک‌ومنزهى اى‌فریادرس‌بلندمرتبه.. - دعای‌ِمجیر ‌ ‌ ‌
سائلان کاسه به دستان همگی جمع شوید... 🎊
اول پدر به حضرت حیدر تو گفته‌ای پیش‌از همه به‌فاطمه مادر تو گفته‌ای 🎊
❤️✨کانال زیبای زخمیان عشق 🌸✨رمان عاشقانه و مذهبی : 🧡به قلم فاطمه باقری ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی : 📙 به قلم: فاطمه باقری 🌱 واااا ساناز یه حرفایی میزنیااا من همچین آدمی کجا پیدا کنم؟ ساناز : عزیزم بگرد ،هستن همچین ادمایی که دوست دارن از ایران برن ولی پولی ندارن تو هم تک دختره حاجی همه با کله قبول میکنن - نمیدونم باید بگردم ساناز : اره عزیزم بگرد پیدا میکنی ،فقط مواظب باش حاجی نفهمه - باشه عزیز،شرمنده مزاحمت شدم ساناز : این چه حرفیه ،مواظب خودت باش میبوسمت - همچنین گلم فعلا این چه کاریه اخه ،بابا جان میزاشتی مثل ادم میرفتم دیگه لباسامو عوض کردم رفتم پایین ،شروع کردم به غذا درست کردن ،ساعت ۹شب بود که در خونه باز شد - سلام بابا جون بابا رضا: سلام سارا جان خوبی بابا؟ - مرسی، برین لباساتونو عوض کنین شام اماده است بابا رضا: چشم بابا موقع خوردن شام من سکوت کرده بودم بابا رضا: سارا جان درس و دانشگاهت خوبن؟ - ) یاد یاسری افتادم( بله بابا جون همه چی عالیه بابا رضا: میخواستم بگم واسه عید میخوایم بریم مسافرت - کجا بابا رضا : خونه عمو حسین - جدی چه خوب ،ای کاش مامانم بود ،همه سال با مامان میرفتیم عید بابا رضا : ) یه آهی کشید و چیزی نگفت( دستت درد نکنه بابا خیلی خوشمزه بود - نوش جونتون ظرفا رو جمع کردم و شستم ، رفتم توی اتاقم هم خوشحال بودم هم ناراحت ،خوشحالیم این بود که میریم عید خونه عموحسین ناراحتیم این بود که شوهرو چیکارش کنم ) عمو حسین و بابا هم دوستای زمان جنگ هستن ،عمو حسین به خاطر شغلش رفته ترکیه ،نمیدونم دقیقن چه شغلی داره بابا هم توضیح خاصی نمیده ولی خیلی ادم مهمیه و خیلی هم به کشورای دیگه سفر میکنه ،،عمو حسین یه دختر داره با دوتا پسر،،،،، دوتا پسراش ازدواج کردن و لبنان زندگی میکنن دخترش هم اسمش سلماست هم یه سال از من بزرگتره ،دختره فوقالعاده مهربون و فهمیده و باحجاب ،خاله ساعده هم مامان سلما هم مثل مامان فاطمم مهربون و دوت داشتنی هست،،، ما هر سال عید میریم خونشون اونا هم تابستونا میان ایران ،موقع خاکسپاری مامان فاطمه ،بابا رضا گفته بود که اومدن ولی من اصلا متوجه کسی نشدم ، خیلی خوشحال بودم که میخوایم بریم خونشون ،خیلی دلم برای اتاق سلما ،حرفهای سلما تنگ شده بود( اینقدر ذهنم در گیر بود که خوابم برد صبح با ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم آماده شدم رفتم سمت دانشگاه ،رسیدم دم کلاس درو باز کردم دنبال جا واسه نشستن میگشتم جایی پیدا نکردم دیدم یه صندلی کنار دست یاسری خالیه همین لحظه استاد هم رسید مجبور شدم برم همونجا بشینم دستام میلرزید ،میترسیدم یه دفعه یه کاری کنه ....چشمم به استاد بود ولی تمام فکرم این پسره بود یه دفعه دیدم یه کاغذ گذاشت رو کتابم نگاه کردم عکس به قلب گذاشته زیرش هم نوشته ilove you sara وایییی خدااا اینو دیگه واسه کدوم کاره اشتباهم نازل کردی کاغذ و مچاله کردم خواستم بندازم زمین ،ترسیدم چون اسمم نوشته بود دیگران فکرای بدی کنن کاغذ مچاله شده رو گذاشتم داخل جیبم ده دقیقه بعد دیدم دوباره یه کاغذ گذاشت روی کتابم دیدم ادرس یه جایی رو نوشته که بعد تمام شدن کلاسا برم اونجا دیگه نمیتونستم تحمل کنم بلند شدم - استاد ببخشید حالم خوب نیست میتونم برم بیرون استاد: بله بفرمایید &ادامه دارد .... 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فردا خدا به کل جهان عرضه می‌کند سبکی جدید از کرَم اهل بیت را... دروازه‌های آسمان گشوده میشود و زمین، در ستاره بارانِ میلادی بزرگ به هلهله مینشیند. در نیمه‌ی ماه رمضان رایحه‌ی شکوفه‌های یاس است که کوچه‌های مدینه را آکنده... 🎊 🌹🌹🌹
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور