eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
13.9هزار ویدیو
156 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
بنوش نوش جانت آقاجان... #دست یک دستِ تو در آتش و یک دست تو بر آب دندان به جگر گیر و به پا کن عَلمَت را اقتداربی نظیر امروزِ انقلاب اسلامی و جهان تشیع مدیون مدیریتِ بی نظیر شماست . خدا برای نصرت اسلام حفظت کنه ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سند شهادتم امضا شده🌸 به محسن گفتم: تصمیمت واسه رفتن جدی ؟؟؟ با اطمینان گفت آره . با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت: مطمئن باش من #شهید میشم ☺️🕊 منم گفتم هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست. دوباره گفت خودم خواب دیدم و میدونم سند #شهادتم #امضاء شده...✨ عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود. شهید مدافع حرم محسن قوطاسلو🌹 💞
🔸 سیدمحمد مهدی حاتمی که مدال نقره شصتمین المپیاد جهانی ریاضی ۲۰۱۹ لندن را کسب کرد در اقدامی تحسين برانگيز روي پل لندن نماز خود را اقامه کرد. 🔹 حسینی، سرپرست وزارت آموزش و پرورش در پیامی ضمن تمجید از این دانش آموز اقامه نماز روي پل لندن را نشانه تربيت كامل اسلامي و موجب مباهات وافتخاربرای ایرانی ها دانست. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گر جمله جهان جان شوند باز هم #تُ جان و جهانی #شهید_رضا_حسنی‌داویجانی🌷 #سالروز_شهادت #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
گر جمله جهان جان شوند باز هم #تُ جان و جهانی #شهید_رضا_حسنی‌داویجانی🌷 #سالروز_شهادت #کانال_زخم
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂دم آخر از شما برادران و خواهران و پدران و مادران ايران خواهانم که دست از پشتيباني امام و اسلام و اين انقلاب برنداريد و پشتيبان اين کشور باشيد پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا دشمنان نتوانند بر شما رخنه کنند و بر شما حکومت نمايند . و دعاهاي دسته جمعي و نمازهاي جماعت را ترک نکنيد . در دعاها مرا ياد کنيد و دعاي توسل محل را هر هفته برگزار نمائيد و در آن مرا هم ياد کنيد و مرا هم دعا کنيد . هيئت را دوباره برگزار کنيد اگر با پنج نفر هم شده آنرا خالي نگذاريد و مراسم را برپا کنيد.🍂 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
『♡』 گرچه آهو نیستم...! اما پر از دلتنگیـم ، ضامن چشمان آهو به دادم می‌رسی؟♥️🌱 #السلام‌علیڪ‌یا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا✨ #التماس_دعا🌹 💌 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 11 🌱من 4 روز قبل از شهادتش خواب دیدم روی گوشی خودش که دست من بود و همیشه به این شماره تماس میگرفت پیام اومد. پیام از یه شماره نا آشنا بود که به اسم ذخیره نشده بود پیام رو باز کردم داخل صفحه فقط یه خط نوشته بود: شهادتت مبارک! 🌱دو روز بعد از این خواب با من تماس گرفت. خیلی خوشحال بودم که خوابم رویای صادقه نبوده و ایمان سالم هست. داخل تماس آخر با رمز بهم گفت که تا هفته دیگه خونه هست. 🌱من گل خریده بودم؛ شکلات برای استقبالش؛ بعد از قطع تلفن با وجودی که صدایش را شنیده بودم دلم میخواست دوباره بهم زنگ بزند. از اون شب تا زمانی که خبر شهادتش را شنیدم هم هر شب چندین بار از خواب میپریدم بدون اینکه خواب ببینم. آیت الکرسی میخواندم و میخوابیدم. 🌱آخرین تماسش دو روز قبل از شهادتش بود هر موقع زنگ میزد به من و من با نگرانی بهش میگفتم مواظب خودت باش شهید آوردند، میگفت: الهه من امید دارم زندگی کنم میخوام برگردم، تو اصلاً نگران نباش؛ ما اینجا هیچ کاری نمیکنیم، چهار تا مرغ داریم هر روز میریم به اینا سر میزنیم؛ جامون امن هستش... ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاشقانه دو مدافع🕊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاش
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ احساس خوبی داشتم اما یه غمی تو دلم بود چشمامو بستم و گفتم: علی جان وسایلاتو آماده کردی؟ جوابمو نداد شونه کردن موهام که تموم شد شروع کرد به بافتنشون برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردی پوفی کردو سرشو انداخت پایین - جمع نکردم _ إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم باشه واسه فردا الان هم من خستم هم تو حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم اصلا کاش صبح نمیشد... دلم راضی به رفتنش نبود، اما زبونم چیز دیگه ای رو به علی میگفت نشست بالا سرم و گفت: بخواب - تو نمیخوابی مگه چرا ولی باید اول مطمئن بشم که تو خوابیدی بعد خودم بخوابم _ إ علی دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچی نگو بخواب خانوم جان پلکامو به نشونه ی تایید بازو بسته کردم و لبخند زدم دستی به سرم کشید و گفت: مرسی عزیز جان خسته بود، چشماشو بازور باز نگه داشته بود خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودمو زدم به خواب چند دقیقه بعد برای این که مطمئن بشه که خوابم صدام کرد میشنیدم اما جواب ندادم آهی کشیدو زیر لب آروم گفت: خدایا به خودت توکل انقدر خسته بود که تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم برگشتم سمتش چه آروم خوابیده بود گوشه ی چشمش یه قطره اشک بود موهاش بهم ریخته بود و ریشهاش یکم بلند شده بود خستگی تو چهرش میشد دید بغضم گرفت ، ناخداگاه اشکام جاری شد دلم میخواست بیدار شه و باهام حرف بزنه، تو چشمام زل بزنه و مثل همیشه بگه اسماء من هم بگم جانم علی لبخند بزنه و بگه چشمات تموم دنیامه هاااا منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین... خدایا من چطوری میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده من تازه داشتم زندگی میکردم _ حاضر بودم برگردم به اون زمانی که علی نیومده بود خواستگاری همون موقعی که فکر میکردم یه بچه حزب الهی خشک و بد اخلاقه و ازمن هم بدش میاد اخم کردناش هم دوست داشتنی بود برام علی اونقدر خوب بود که مطمئن بودم شهید میشه... وااای خدایا کمکم کن از جام بلند شدم رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم، نسیم خنکی به صورتم خورد و اشکامو رو صورتم به حرکت درآورد درد شدیدی تو سرم احساس کردم پنجره رو بستم و به دیوار تکیه دادم که تو همون حالت خوابم برد باصدای اذان صبح بیدار شدم یه نفر روم پتو کشیده بود _ به اطرافم نگاه کردم علی رو تخت نشسته بود و سرشو بین دوتا دستش گذاشته بود سرشو آورد بالا، چشماش هنوز قرمز بود اسماء چرا نخوابیده بودی؟ منو میخواستی گول بزنی؟اونجا چرا ؟میخوای دوباره حالت بد بشه؟من که گفتم تا دلت راضی نباشه نمیرم؟ چرا میشینی فکرو خیال الکی میکنی؟ _ الکی خندیدم و گفتم:اوووووو چه خبرته علی این همه سوال اونم این وقت صبح پاشو بریم وضو بگیریم نمازمون رو اول وقت بخونیم نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود این حالت هام بدون توجه به علی از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت دستشویی. تو آیینه خودمو نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهی کشیدم و صورتمو شستم _ وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علی و خودم و پهن کردم چادر نمازمو سر کردم و منتظر علی نشستم علی نماز رو شروع کرد الله اکبر با اولین الله اکبری که گفت: اشک از چشمام جاری شد... ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh