🍁زخمیان عشق🍁
#شهید_احمد_خواجه 🌼نام پدر : حسین 🌼تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۶/۰۲ 🌼تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۶/۰۵ 🌼محل تولد : آبا
#خاطره از #مادر_شهید
مادر شهید احمد خواجه در حالی که اشکهایش را از چهره می زادید میگوید فرزندم قرار بود بعد از اتمام دوره سربازیش با دختر عمویش ازدواج کند ولی قبل از تمام کردن دوره سربازی به درجه رفیع شهادت نائل شد .
و میگوید پسرم حلقه دامادیش را با علاقه و شوق فراوان در بندر ماهشهر بازار شهید اسماعیل موحد خریده بود و در اینجا به گریه میافتد و میگوید احمد در نامزدی خود ناکام ماند اما در عشق دومش که همان #شهادت بود شادکام شد
میگوید بعد از احمد کمرم شکست و از اخلاق خوب آن پسر بزرگوارش سخن میگوید و پسرانش را دنباله رو راه آن شهید می داند و میگوید پسرم در میان خانواده الگویی برای برادرانش بود .
بر این پدر و مادر افتخار میشود که چنین فرزندی را به جامعه اسلامی تقدیم میکنند .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
#نشر_بمناسبت_سالروز_آسمانی_شدن
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید
در دوران نبرد خیلی کم غذا میخورد می گفت: شاید بقیه رزمندگان همین راهم نداشته باشند
خیلی کم میخوابید، در واقع خودش را برای #وصال آماده کرده بود...
شیخ هادی در خط نبرد وظیفه ی روحانیت و مبلّغ بودن خود را فراموش نمی کرد به هر کس وظیفه ی خودش را یادآوری می کرد او انسانی مومن، عابد، زاهد، صالح، متواضع، شجاع و برای جمع ما خیر محض بود
با عمل خداپسندمان به تو لبیک می گوییم ای شهید...
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 🍁زخمیان عشق🍁
🌸🌾
#ظهور نزدیک است:
سالها گذشتہ امّا... !!
هنوز عادت نڪرده ایم به دردِ دوری!
هنوز عطرِ خاڪریزها و سنگرها
مشاممان را مےنوازد...
#مردان_بےادعا
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 🍁زَخـــــــمیٰانِ عِــــــــــشقْ 🍁
#شهیدانہ🌹🍃
شهید شُدنـ💔 یڪ
اتفـــ👌ـاقـ نیستـ‼️
بـایـد خـونـ دلـ❤️
بخورے....
دغدغہ هاےِ هیأٺـ👥
دغدغہ هاےِ ڪار
ِ جِهـ👨ـادے
دغدغہ هاےِ تـَرڪِ گـُناھـ🌚
دغدغہ هاےِ شهادتـ💔
وَ تـَفـریح سالمـ⛄️...
#اللهــــمارزقنــــاشهــــادتـــــ❤️
#زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید
💠امداد غیبی
در منطقه حمیدیه، شب بچهها به آقای نیک عیش اعتراض کردند. آقا، نیروهای عراقی عقب نشینی میکنند، شما چرا دستور حرکت به جلو را نمیدهید. ایشان گفت: یه کم صبر کنید تا ببینید چه میشود بعد حرکت میکنیم. توقف تا صبح ادامه یافت. صبح به قدرت خدا باران آمد ؛ مینهای کاشته شده دشمن نمایان شد. آقای نیک عیش با دیدن این صحنه گفت: نگاه کنید؛ اگر دیشب حرکت میکردیم همه کشته میشدیم. حالا وسایلتان را جمع کنید، و به هر جا که میخواهید بروید ...
📎 مسئول محور طرح و عملیات لشگر ویژهٔ شھدا
#سردارشهید_غلاممحمد_نیکعیش🌷
#سالروز_ولادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🕊 پدر میگفت : کمرم یکبار شکست ...
آن هم لحظه ی بوسیدنش بود !!!
.
مقصد پسر آسمان بود...ایستگاه آخر پدر جلویش را گرفت ملاقاتش کرد و صورتش را بوسید...بهمن ۱۳۶۵_ آخرین وداع حاج رجبعلی لیوانی با پیکر پسر شهیدش #محمدرضا_لیوانی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
گوشۂ لعل لبم یک غزل الهام شود وصف لبخند قشنگت به غزل شیرین است شاعر #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رم
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
🌸💜 #حوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #شصت_وهفت
سمیرا در حالیکه با گل توی دستش ور میرفت گفت:
_میای باهاش فال بگیریم😅
نگاهم درحالیکه به گل بود گفتم:
_فال؟!!!😕
+آره دیگه، همین که گلبرگاشو بکنیم
_وای از دست تو دختر، اون از کارات تو گلزار شهدا، اینم از فال گرفتنت🙁
خندید و گفت:
_مگه چیه، چیکار کردم خب😄
خندیدم😁 و فقط سری از تاسف تکون دادم، یعنی این دختر آدم نمیشد ..
قرار بود امروز بریم 🎥سینما که من پیشنهاد دادم بریم 🇮🇷گلزار،🇮🇷
گرچه سمیرا اول مخالفت کرد ولی تونستم راضی اش کنم،
البته آخرش پشیمون شدم از دست کارای سمیرا ..😆
انقدر تو گلزار اومد و رفت،
یه بار گل بخره برا خودش،
یه بارم گیر داده بود با شهدا یه بستنی بزنیم،
یه بار هم شروع کرد به سلفی گرفتن که ترجیح دادم دیگه برگردیم خونه
قبل اینکه اوضاع بدتر بشه ..😆😅
نفسمو دادم بیرون که گفت:
_خب شروع میکنم،
کمی فکر کرد و گفت:
_ آهان!
گلبرگ اول رو کند و گفت:
_یه خاستگار خوب میاد برام😄
گلبرگ بعدی:
_یه خاستگار بد میاد😄
و همینجور ادامه میداد،
دیگه واقعا از خنده نمیدونستم چیکار کنم😂
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜
قسمت #شصت_وهشت
من- سمیرا خیلی دیوونه ای
به صورت خیلی جدی گفت:
_حواسم رو پرت نکن جای حساسشه😐😄
من فقط به کاراش می خندیدم😂
دیگه گلبرگ ها داشت تموم می شد، آخریش رو کند و گفت:
_یه خواستگار خوب میاد😄
بعدم با خوشحالی گفت:
_ آخ جووون😍
خندیدم و گفتم: 😁
_آخرش من دیوونه میشم از دستت دختر
کمی هر دومون خندیدیم😄😁 که پرسیدم:
_حالا خاستگار خوب از نظرت یعنی چی؟؟
- یعنی اینکه خوب باشه دیگه، خوش اخلاق، پولدار، خوش قیافه، با شخصیت، تحصیل کرده…😎😜
- خب حالا اگه همه شرایط رو داشته باشه بجز اینکه خیلی ام پولدار نباشه چی؟!😇
یه کم قیافشو کج و کوله کرد و گفت:
_خب حالا باید ببینم اخلاق و شخصیتش خوب هست یا نه!!😌
- خب اگه یه کمی هم رو حجابت حساس باشه چی؟!!😊
نگاهم کرد و گفت:👀🙁
_وای یعنی یه دیوونه باشه مثل تو
- خواهش میکنم عزیزم، پذیرای توهینات سبزتان هستیم😁✋
- خب راست میگم دیگه، آدم این همه عبادت میکنه که چی، پس خودمون چی، عشق و حالمون چی میشه☹️
- خب سمیرا جان، ما عبادت میکنیم که شاید تو مسیر بندگی قرار بگیریم، اصل عبد شدنه نه عابد شدن!! 😊☝️
- اینا که گفتی یعنی چی؟!!!😟
سرمو تکون دادم و گفتم:
_هیچی ولش کن😊
کمی تو سکوت قدم زدیم تا کوچه مون راهی نمونده بود،
تو این سالها که با سمیرا دوست بودم تمام تلاشمو تو موقعیت های مختلف بکار میبستم که بتونم کمکش کنم تا #تغییر کنه،
ولی نمی خواستم مستقیم وارد بحث بشم،
اما هر بار هم تقریبا با شکست روبرو میشدم،🙁
باید یه چیزی دل سمیرا رو میلرزوند ..💓🙈
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh