eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
7.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1.2هزار فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر ایتا @zameneashk1 باب الحسین ع https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات مقتل و دریافت کتاب شیعتی و مذبوح فرات @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
19 سلام علیکم خیلی عذر میخوام اگر به پیوی شما اومدم یه سوالی داشتم مقام حضرت حر آیا اندازه دیگر شهدا کربلا هست سلام علیکم در مقام شهدای کربلا هر کدام مقام خاص خود رادارند و نمی توان ایشان را با هم مقایسه کرد مقایسه باعث بالا بردن فردی و پایین اوردن دیگری است و در نتیجه ندیدن فضائل فرد است. در شب عاشورا امام حسین ع به همه فرمود من اصحابی با وفادار تر از شما ندیدم با دید امامت حر هم از اصحاب شد و با شهدای کربلا به ملکوت رفت. از فضائل عظیم حر ،باز کردن باب توبه برای خطا کار ترین افراد است که امید خود را از دست ندهند و به خیمه امام حسین ع متصل شوند حر شرح و تفسیر آیات توبه در قرآن است. حرکت حر از اسفل السافلین به اعلی علیین است. امام صادق ع فرمود:لرزشی که از توبه حر بر اندامش افتاد از شهادتش بالاتر بود. در کامل بهایی از کتب قرن ششم امده است امام حسین ع به حر فرمود من بی تو به بهشت نمی روم . ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk1
ذکر مصيبت اصحاب امام شيخ جعفر شوشتري - رحمة الله عليه - چنين مي‏گويد سلام کنيم بر اصحاب امام: اول سلام کنيم بر يکي از اجلاي (بزرگان) اصحاب امام، به نام ابوثمامه انصاري، در آن حالتي که بر زمين افتاد، و عرض کنيم: اي ابوثمامه! روز چهارم محرم بود که سيدالشهدا، در کمال سلامت، در خيمه‏ي خود نشسته بود لشکر عمر سعد، وارد کربلا شد. گفت: کسي بيايد و پيغامي براي حضرت ببرد. به هر کسي گفت، قبول نمي‏کرد و مي‏گفت: من، خودم نامه براي او نوشته‏ام، کجا بروم؟ خجالت مي‏کشم. ملعوني گفت: اگر مي‏خواهي، من مي‏روم. عمر سعد، پيغام را به او داد. آن شخص آمد تا نزديک خيمه‏ها رسيد. ابوثمامه او را ديد. به او فرمود: اجازه نداري با شمشير خدمت امام بروي. شمشيرت را بگذار. آن ملعون گفت: شمشيرم را از حمايلم جدا نمي‏کنم. ابوثمامه فرمود: دستم را به قبضه‏ي شمشيرت مي‏گيرم، آن وقت حرف بزن. آن ملعون، قبول نکرد. فرمود: پس برگرد. گفت: برمي‏گردم. مي‏خواهم بگويم: اي ابوثمامه! اين را نتوانتستي ببيني؛ اما کجايي که ببيني سنان بن انس آمد بالاي سر حضرت. هم نيزه داشت و هم شمشير و هم تير و کمان، و هر سه را به کار برد. امام باقر عليه‏السلام فرمود امام حسين عليه‏السلام را به گونه‏اي کشتند که پيامبر صلي الله عليه و آله از کشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهي کرده بودند: «لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجارة و بالخشب و بالعصا». [1] . سلامي مي‏کنم به جناب حر. بدانيد که اصل سبب هدايتش که او را منقلب کرد، استغاثه‏ي (کمک‏خواهي) اول حضرت بود که حضرت، فرياد استغاثه بلند کرد، در حالي که هنوز اصحاب بودند. چون حر آن صدا را شنيد، عمويش همراهش بود. گفت: عمو، «أما تنظر الي الحسين کيف يستغيث». ببين چه طور استغاثه مي‏کند! اي حر! استغاثه آن حالت او را ديدي، جان خود را فدا کردي؛ اما اگر مي‏ديدي استغاثه او را آن وقتي که در ميدان افتاده بود، چه مي‏کردي؟ سعيد بن عبدالله آمد خدمت حضرت، عرض کرد «يابن رسول الله هؤلاء قد إقتربوا منک» آقا جان اينها نزد شما شدند. من تاب ندارم ببينم؟ مرا اذن بده، بروم کشته شوم. يا سعيد بن عبدالله! تاب نداشتي ببيني لشکر دشمن، نزديک حضرت شوند. کجايي ببيني که لشکر داخل خيمه‏ها شدند. [2] . و اضافه کنم که خيمه‏ها را آتش کشيدند، در حالي که زنان و کودکان، در خيمه‏ها بودند و امام زين‏العابدين عليه‏السلام درون خيمه بود و از شدت بيماري، توان حرکت کردن نداشت. از آن ترسم که آتش برفروزد ميان خيمه بيمارم بسوزد از آن ترسم که آتش شعل گيرد ميان خيمه بيمارم بميرد لب تشنه کي کشند کسي را کنار آب گيرم حسين سبط نبي خدا نبود آتش به آشيانه‏ ي مرغي نمي‏زنند گيرم که خيمه‏ ي آل عبا نبود [1] کبريت الأحمر، ص 134 (يعني: با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا امام را کشتند). [2] مجالس المواعظ. ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk1
استغاثه امام و منقلب شدن حر بن يزيد رياحي و توبه نمودنش و ملحق شدن آن با سعادت به اردوي کيوان شکوه به نوشته ابومخنف همينکه از در خيمه ناله غريبي مظلوم کربلاء به هل من ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداي استغاثه و زاري آن بزرگوار در آن صحراي وحشتزا پيچيد و به گوش حر بن يزيد رياحي رسيد دلش از جا کنده شد، بدنش به لرزه درآمد و در درياي حيرت فرو رفت و غرق در بحر تفکر شد، بنا کرد در غرق حميتش به زدن و خون تشيعش در جوشيدن، نور هدايت در ساحت دل آن مقبل تابيد و صورتش مثل قرص قمر درخشيد و دست قدرت سبحاني وي را از جنگ وساوس شيطاني نجات داد و حضرت پروردگار خطاب به شيطان فرمود: ان عبادي ليس لک عليهم سلطان يعني وي از عباد مخلص ما است تو را قدرتي بااين صاحب همت نيست، پس حر دلاور تازيانه بر مرکب زد و خود را به پسر سعد بداختر رسانيد فرمود: أتقاتل انت مع هذا الرجل، آيا با اين غريب بي‏يار خيال مقاتله و کارزار داري يا اينکه اينها اسباب چيني است براي بيعت گرفتن؟ آن ناپاک گفت: اي و الله قتالا شديدا يعني آري به ذات خدا جنگي سخت خواهم کرد که آسانترش آن باشد که سرها از تن و دستها از بدن جدا شود. حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش کرده به عمل نخواهيد آورد؟ پسر سعد گفت: اگر اختيار با من بود هر آينه خواهش حسين را اجابت مي‏کردم اما چکنم حکم امير است يا بيعت و يا جنگ. رخسار حر زرد شد، سر بزير انداخت، خود را به عقب کشيد در موقف خود ايستاد، پسر فرخنده سيرش هم با سنان و سپر در لشگر ايستاده بود، يک طرف حر، قرة بن قيس رياحي که پسر عموي حر بود قرار داشت، حر به او فرمود: هل سقيت فرسک آيا مرکب خود را آب داده‏اي؟ گفت: نه يابن عم حر فرمود: چرا کوتاهي کردي، حالا نمي‏خواهي آب بدهي؟ قره از گفتار حر به خيال افتاد با خود گفت: اين شيرمرد مي‏خواهد از جنگ طفره بزند و با پسر فاطمه روبرو نشود گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد. حر گفت: پس من مي‏روم مرکب خود را آب بدهم، حر در اين خيال بود که ناگاه دو مرتبه ناله استغاثه و زاري حضرت به گوشش رسيد که مي‏فرمود: اما من مجير يجيرنا، اما من معين يعيننا، اما من ناصر ينصرنا. ابومخنف مي‏گويد: حر دلاور که اين نداي امام عليه‏السلام را شنيد رو کرد به قره فرمود: پسر عم آيا نمي‏شنوي صداي غريبي امام ابرار و ناله بي‏کسي سلطان بي‏يار را؟ اما تنظر الي الحسين عليه‏السلام کيف يستغيث و لا يغاث و يستجير و لا يجار آيا نگاه نمي‏کني چگونه در خيمه تکيه به نيزه بي‏کسي داده هر چه استغاثه مي‏کند کسي به فريادش نمي‏رسد فهل لک ان تسيربنا اليه و نقاتل بين يديه آيا مي‏تواني با ما يار شوي اين لشگر را بگذاري دست از اين عالم برداري با هم برويم خدمت جگر گوشه مصطفي اگر بناي کارزار شد ياريش کنيم فان الناس عن هذه الدنيا راحلة و کرامات الدنيا زائلة فلعلنا نفوز بالشهادة و نکون من اهل السعادة. اي پسر عم دنيا جاي ثبات و قرار نيست و نعمتهاي دنيا بر هيچ کس پايدار نمي‏ماند، شايد از دولت اين غريب دولت شهادت نصيب ما گردد و نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود در حشر با پسر پيغمبر محشور شده و از نعم باقيه مسرور گرديم. قره بي‏سعادت گفت: مرا با اين کار حاجت نيست. حر سعادتمند روي از آن بيگانه برگردانيد و روي به پسر فرخ‏سير خود آورد و فرمود: يا بني لا صبر لي علي النار و لا علي غضب الجبار و لا ان يکون غدا خصي احمد المختار. پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نمي‏توانم غضب حق تعالي را تحمل کنم و توان اينکه در فرداي قيامت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دشمن من باشد ندارم، شنيدي صداي استغاثه جگر گوشه پيغمبر را هر چه زاري کرد کسي ياري ننمود يا بني سر بنا اليه برو تا به سوي حسين رو نهيم. فرزند ارجمند حر گفت: يا ابه حبا و کرامة به چشم فرمان تو بر من مطاع است. فجعل يدنوا من الحسين عليه‏السلام قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابي حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، کم کم پيش آمدند و صفوف را شکافتند و از کنار اوس مهاجر عبور کردند اوس مهاجر پرسيد: اي دلير چه خيال داري، مي‏خواهي ميدان داري و اظهار شجاعت و دلاوري کني؟ حر جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافکل بدن حر در پشت زين مثل بيد مي‏لرزيد که صداي استخوانهاي بدنش شنيده مي‏شد. مهاجر گفت: اي حر بالله حالت تو را دگرگون مي‏بينم، من تو را در معارک ديدار کرده‏ام دليريهاي تو را سنجيده و پسنديده‏ام اگر کسي از اشجع شجاعان کوفه از من سؤال مي‏کرد من تو را نشان مي‏دادم حال چطور اين قدر مضطرب و ترسان مي‏باشي؟ حر گفت: و الله اخير نفسي بين الجنة و النار، اي مهاجر به ذات پروردگار خود را ميان بهشت و نار مي‏بينم ولي بهشت را اختيار مي‏کنم، اين بگفت تازيانه بر مرکب نواخت مثل باد صرصر تاخت. مرحوم سيد در لهوف مي‏نويسد: و يده علي رأسه و هو يقول: اللهم اليک انبت فتب علي ف
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
فایل صوتی استاد در ماه رمضان #باب_توبه_حر_بن_ریاحی 👇👇👇
‍ بسم الله الرحمن الرحیم مناسب برای ورود به شبهای احیاء به نوشته ابومخنف همينکه از در خيمه ناله غريبي مظلوم کربلاء به هل من ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداي استغاثه و زاري آن بزرگوار در آن صحراي وحشتزا پيچيد و به گوش حر بن يزيد رياحي رسيد دلش از جا کنده شد، بدنش به لرزه درآمد و در درياي حيرت فرو رفت و غرق در بحر تفکر شد، پس حر دلاور تازيانه بر مرکب زد و خود را به پسر سعد بداختر رسانيد فرمود: أتقاتل انت مع هذا الرجل، آيا با اين غريب بي‏يار خيال مقاتله و کارزار داري يا اينکه اينها اسباب چيني است براي بيعت گرفتن؟ آن ناپاک گفت: اي و الله قتالا شديدا يعني آري به ذات خدا جنگي سخت خواهم کرد که آسانترش آن باشد که سرها از تن و دستها از بدن جدا شود. حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش کرده به عمل نخواهيد آورد؟ پسر سعد گفت: اگر اختيار با من بود هر آينه خواهش حسين را اجابت مي‏کردم اما چکنم حکم امير است يا بيعت و يا جنگ. رخسار حر زرد شد، سر بزير انداخت، خود را به عقب کشيد در موقف خود ايستاد، پسر فرخنده سيرش هم با سنان و سپر در لشگر ايستاده بود، يک طرف حر، قرة بن قيس رياحي که پسر عموي حر بود قرار داشت، حر به او فرمود: هل سقيت فرسک آيا مرکب خود را آب داده‏اي؟ گفت: نه يابن عم حر فرمود: چرا کوتاهي کردي، حالا نمي‏خواهي آب بدهي؟ قره از گفتار حر به خيال افتاد با خود گفت: اين شيرمرد مي‏خواهد از جنگ طفره بزند و با پسر فاطمه روبرو نشود گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد. حر گفت: پس من مي‏روم مرکب خود را آب بدهم، حر سعادتمند روي از آن بيگانه برگردانيد و روي به پسر فرخ‏سير خود آورد و فرمود: يا بني لا صبر لي علي النار و لا علي غضب الجبار و لا ان يکون غدا خصي احمد المختار. پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نمي‏توانم غضب حق تعالي را تحمل کنم و توان اينکه در فرداي قيامت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دشمن من باشد ندارم، شنيدي صداي استغاثه جگر گوشه پيغمبر را هر چه زاري کرد کسي ياري ننمود يا بني سر بنا اليه برو تا به سوي حسين رو نهيم. فرزند ارجمند حر گفت: يا ابه حبا و کرامة به چشم فرمان تو بر من مطاع است. فجعل يدنوا من الحسين عليه‏السلام قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابي حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، کم کم پيش آمدند و صفوف را شکافتند و از کنار اوس مهاجر عبور کردند اوس مهاجر پرسيد: اي دلير چه خيال داري، مي‏خواهي ميدان داري و اظهار شجاعت و دلاوري کني؟ حر جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافکل بدن حر در پشت زين مثل بيد مي‏لرزيد که صداي استخوانهاي بدنش شنيده مي‏شد. مهاجر گفت: اي حر بالله حالت تو را دگرگون مي‏بينم، من تو را در معارک ديدار کرده‏ام دليريهاي تو را سنجيده و پسنديده‏ام اگر کسي از اشجع شجاعان کوفه از من سؤال مي‏کرد من تو را نشان مي‏دادم حال چطور اين قدر مضطرب و ترسان مي‏باشي؟ حر گفت: و الله اخير نفسي بين الجنة و النار، اي مهاجر به ذات پروردگار خود را ميان بهشت و نار مي‏بينم ولي بهشت را اختيار مي‏کنم، اين بگفت تازيانه بر مرکب نواخت مثل باد صرصر تاخت. مرحوم سيد در لهوف مي‏نويسد: و يده علي رأسه و هو يقول: اللهم اليک انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد بنت نبيک. حر سعادتمند و سرافراز دست بر سر گذارده با حالتي زار و گريان و از روي عجز و نياز مي‏گفت: پروردگارا به سوي تو بازگشتم، توبه مرا قبول و گناهم را ببخشاي که دل دوستان تو را بترس انداختم و اولاد دختر پيغمبر تو را مضطرب ساختم از کردار زشت خود پشيمانم. همين نحو زمزمه مي‏کرد و گريان گريان مي‏آمد تا خود را به صف اصحاب حضرت رساند، ياران راه دادند آن مرد ديندار چون چشمش بر جمال پر ملال حسيني افتاد ناله از دل کشيد خود را از مرکب به زير انداخت صورت به خاک ماليد، قدم امام عليه‏السلام را بوسيد و زار زار گريست و عرضه داشت: شعر آمدم اي دوست با حال خراب سينه‏ام شد از غم هجرت کباب‏ جان نباشد آنکه از بهر تو نيست خشک باد آبي که در نهر تو نيست‏ يابن رسول الله التوبه التوبه، از سر تقصير من در گذر ابومخنف مي‏نويسد: ثم بکي بکاءا شديدا و قال الامام عليه‏السلام: ارفع رأسک يا شيخ. بعد از گريه بسيار امام ابرار فرمودند: اي جوانمرد سر بردار زيرا فرد جوانمرد: سر نامور لايق خاک نيست سزاي ثريا جز افلاک نيست‏ به روايتي خود حضرت دست آورد و سر حر را از روي خاک برداشت با دست مرحمت گرد و غبار از سر و صورت آن فرخنده اقبال پاک کرد. مقتل از مدینه تا مدینه [ ص 457- 460] کانال ضامن اشک : ویژه مقتل امام حسین (علیه السلام ) @zameneashk تذکر دوستان فایل صوتی قسمت دوم و سوم و تذکرات ورود به شب احیاء در کانال مقتل است. حتما مراجعه کنید.
4_5913263556693852430.ogg
حجم: 848.5K
2 مناسب برای ورود به شب احیاء رمضان -کانال ضامن اشک : ویژه مقتل امام حسین (علیه السلام ) @zameneashk1
عقیقستان از حدیث شاه، حرّ بن یزید از ندامت دست بر دندان گزید کای دریغا! رفت فرجامم به باد کاین همه انجام از آن آغاز زاد این بگفت و خواست قصد شاه کرد روی توبه سوی «وجه‌الله» کرد نفس بگْرفتش عنان که پایْ دار باره واپس ران، بترس از ننگ و عار عقل گفتش: رو که عار از نار، بِه جور یار، از صحبت اغیار، بِه نفس گفتش: مگْذر از دنیا و مال عقل گفتش: هان! بیندیش از مآل نفس گفتا: نقد بر نسیه مده عقل گفت: این نسیه از صد نقد، بِه نفس گفت: از عمر برخوردار باش عقل گفتا: عمر شد، بیدار باش زین کشاکش‌های نفس و عقل پیر نفس شد مغلوب؛ عقل پیر، چیر عشق آمد بر سرش با صد شتاب باره پیش آورْد، بگْرفتش رکاب کرد بر یکرانِ اقبالش سوار گفت: هین! یکسر بران تا کوی یار جان به کف برگیر و با صد عجز و ذُل سر بنه بر پای آن سلطان کل چون به هوش آمد ز خواب، آن میر راد رعشه بر تن، لرزه بر جانش فتاد لرزلرزان سوی ره بنْهاد روی دم‌به‌دم با نفس خود در گفت‌و‌گوی آن یکی دیدش بدین حال شگفت از شگفت، انگشت بر دندان گرفت با تحیّر گفت کای شیر دلیر! در دلیری می‌نبودت کس نظیر هین! چه بودت؟ کاین چنین لرزی به خویش گفت: کاری بس عجب دارم به پیش خود میان نار و جنّت بینمی می‌ندانم، زآنمی، یا زینمی نور و نارم در میان دارد به جِد چون نلرزم در میان این دو ضد؟ تا کدامین زین دو پایابم بَرَد آتشم سوزد، وَ یا آبم بَرَد این بگفت و کرد یک ‌سو، کار را گفت: نفروشم به دنیا، یار را آن که یوسف را به درهم می‌فروخت خرمن خویش از سیه‌بختی بسوخت عاشقانه رانْد باره، سوی شاه با تضرّع گفت، کای باب اله! با دو صد عذرت به درگاه آمدم کن قبولم، گر چه بی‌گاه آمدم تائبم، بگْشا به رویم باب را دوست می‌دارد خدا، توّاب را با امیدِ عفوِ تقصیر آمدم زود بخشا، گر چه بس دیر آمدم وحشی‌ام، آورده‌ام رو بر رسول ای محمّد! توبه‌ی من کن قبول گر چه حرّم، ای خداوند جلیل! لیک در پیش تواَم، عبدی ذلیل طوق منّت، باز نِه، بر گردنم می‌ببَر هر جا که خواهی بردنم ای سلیمان! هین! ببخشا خاتمم بر بساط بندگی کن محرمم شاه چون دید آن تضرّع کردنش کرد طوق بندگی بر گردنش گفت: بازآ که درِ توبه است، باز هین! بگیر از عفو ما، خطّ جواز اندر آ، که کس ز احرار و عبید روی نومیدی در این درگه ندید گر دو صد جرم عظیم آورده‌ای غم مخور، رو بر کریم آورده‌ای اندر آ، گر دیر و گر زود آمدی خوش به منزلگاه مقصود آمدی گفت کای شاهان غلام درگهت! چون در اوّل، من شدم خار رهت، هم مرا نک پیش‌تاز جنگ کن در قطار عشق، پیش‌آهنگ کن شاه دادش رخصت جنگ و جهاد رو، دلیرانه سوی میدان نهاد تاخت سوی رزم‌گه چون شیر مست خطّ آزادی ز شاه‌ دین، به دست باده‌ی عشقش ز سر برْبوده هوش آمده چون خم ز سرشاری به جوش بانگ زد آن شیر نیزار وغا بر گروه کوفیان بی‌وفا: این امامی را که محبوب حق است «قرّه‌العین» نبیّ مطلق است دعوتش کردید و رو برتافتید؟ بی‌سبب بر کشتنش بشْتافتید؟ غنچه‌های نونهال گلشنش برگ‌ریزان از عطش بر دامنش بخت بردم، تشنه‌لب تا کوی او خوردم آب زندگی از جوی او بوی جان آورْد باد از گلشنش پی به یوسف بردم از پیراهنش من که با عشق «خلیل‌اللَّه» خوشم گو کشد نمرود، سوی آتشم من که با موسی زدم خود را به نیل گو کند فرعون، خون من، سبیل من که در کشتی شدم با نوح پاک گو کند توفان، جهانی را هلاک بس یلان از مشرکان در خاک کرد خاک را از لوث ایشان، پاک کرد بس ‌که خون بارید بر خاک از هوا شد عقیقستان، زمین نینوا گه سواره، گه پیاده، جنگ کرد عرصه را بر لشکر کین، تنگ کرد چون ز پا افتاد آن شیر دلیر با تضّرع گفت: شاها! دست گیر دست گیر، ای دست خلّاق قدیر! ای تو جمله انبیا را، دست‌گیر! ای تو، بر آدم دمیده، روح را! ای تو از توفان رهانده، نوح را! ای تو از یم کرده موسی را رها! کرده در دستش عصا را اژدها! ای انیس یوسف مصری به چاه! داده از چاهش مکان، بر اوج ماه! ای نیا را فخر بر چون تو سلیل! کرده آتش را گلستان، بر خلیل! ای مجیب دعوت یونس به یم! ای نجاتش داده از ظلْمات غم! شه طبیبانه به بالین آمدش دُرفشان از چشم خونین آمدش چشم حق‌بین بر رخ شه برگشود گفت کای فرمانده‌ی مُلک وجود! کاش! صد جان بود اندر پیکرم تا به جان دادن، تو آیی بر سرم قدر، چِبْود چون من افسرده را؟ ای مسیحا! زنده کردی مرده را هرگز این طالع نبودم در حساب که نوازد، ذرّه‌ای را آفتاب گفت: خوش رو، با خوشی هم‌راه باش بر سپهر کام‌رانی، ماه باش باد در دنیا و عقبی، کام تو! آن‌چنان که نام کرده مام تو این بشارت را چو حر زآن لب شنفت شاه را بدرود گفت و خوش بخفت پرزنان بر دامن شه، جان فشانْد لیک نامیرَد که نامش زنده مانْد @zameneashk1
استغاثه امام و منقلب شدن حر بن يزيد رياحي و توبه نمودنش و ملحق شدن آن با سعادت به اردوي کيوان شکوه به نوشته ابومخنف همينکه از در خيمه ناله غريبي مظلوم کربلاء به هل من ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداي استغاثه و زاري آن بزرگوار در آن صحراي وحشتزا پيچيد و به گوش حر بن يزيد رياحي رسيد دلش از جا کنده شد، بدنش به لرزه درآمد و در درياي حيرت فرو رفت و غرق در بحر تفکر شد، بنا کرد در غرق حميتش به زدن و خون تشيعش در جوشيدن، نور هدايت در ساحت دل آن مقبل تابيد و صورتش مثل قرص قمر درخشيد و دست قدرت سبحاني وي را از جنگ وساوس شيطاني نجات داد و حضرت پروردگار خطاب به شيطان فرمود: ان عبادي ليس لک عليهم سلطان يعني وي از عباد مخلص ما است تو را قدرتي بااين صاحب همت نيست، پس حر دلاور تازيانه بر مرکب زد و خود را به پسر سعد بداختر رسانيد فرمود: أتقاتل انت مع هذا الرجل، آيا با اين غريب بي‏يار خيال مقاتله و کارزار داري يا اينکه اينها اسباب چيني است براي بيعت گرفتن؟ آن ناپاک گفت: اي و الله قتالا شديدا يعني آري به ذات خدا جنگي سخت خواهم کرد که آسانترش آن باشد که سرها از تن و دستها از بدن جدا شود. حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش کرده به عمل نخواهيد آورد؟ پسر سعد گفت: اگر اختيار با من بود هر آينه خواهش حسين را اجابت مي‏کردم اما چکنم حکم امير است يا بيعت و يا جنگ. رخسار حر زرد شد، سر بزير انداخت، خود را به عقب کشيد در موقف خود ايستاد، پسر فرخنده سيرش هم با سنان و سپر در لشگر ايستاده بود، يک طرف حر، قرة بن قيس رياحي که پسر عموي حر بود قرار داشت، حر به او فرمود: هل سقيت فرسک آيا مرکب خود را آب داده‏اي؟ گفت: نه يابن عم حر فرمود: چرا کوتاهي کردي، حالا نمي‏خواهي آب بدهي؟ قره از گفتار حر به خيال افتاد با خود گفت: اين شيرمرد مي‏خواهد از جنگ طفره بزند و با پسر فاطمه روبرو نشود گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد. حر گفت: پس من مي‏روم مرکب خود را آب بدهم، حر در اين خيال بود که ناگاه دو مرتبه ناله استغاثه و زاري حضرت به گوشش رسيد که مي‏فرمود: اما من مجير يجيرنا، اما من معين يعيننا، اما من ناصر ينصرنا. ابومخنف مي‏گويد: حر دلاور که اين نداي امام عليه‏السلام را شنيد رو کرد به قره فرمود: پسر عم آيا نمي‏شنوي صداي غريبي امام ابرار و ناله بي‏کسي سلطان بي‏يار را؟ اما تنظر الي الحسين عليه‏السلام کيف يستغيث و لا يغاث و يستجير و لا يجار آيا نگاه نمي‏کني چگونه در خيمه تکيه به نيزه بي‏کسي داده هر چه استغاثه مي‏کند کسي به فريادش نمي‏رسد فهل لک ان تسيربنا اليه و نقاتل بين يديه آيا مي‏تواني با ما يار شوي اين لشگر را بگذاري دست از اين عالم برداري با هم برويم خدمت جگر گوشه مصطفي اگر بناي کارزار شد ياريش کنيم فان الناس عن هذه الدنيا راحلة و کرامات الدنيا زائلة فلعلنا نفوز بالشهادة و نکون من اهل السعادة. اي پسر عم دنيا جاي ثبات و قرار نيست و نعمتهاي دنيا بر هيچ کس پايدار نمي‏ماند، شايد از دولت اين غريب دولت شهادت نصيب ما گردد و نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود در حشر با پسر پيغمبر محشور شده و از نعم باقيه مسرور گرديم. قره بي‏سعادت گفت: مرا با اين کار حاجت نيست. حر سعادتمند روي از آن بيگانه برگردانيد و روي به پسر فرخ‏سير خود آورد و فرمود: يا بني لا صبر لي علي النار و لا علي غضب الجبار و لا ان يکون غدا خصي احمد المختار. پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نمي‏توانم غضب حق تعالي را تحمل کنم و توان اينکه در فرداي قيامت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دشمن من باشد ندارم، شنيدي صداي استغاثه جگر گوشه پيغمبر را هر چه زاري کرد کسي ياري ننمود يا بني سر بنا اليه برو تا به سوي حسين رو نهيم. فرزند ارجمند حر گفت: يا ابه حبا و کرامة به چشم فرمان تو بر من مطاع است. فجعل يدنوا من الحسين عليه‏السلام قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابي حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، کم کم پيش آمدند و صفوف را شکافتند و از کنار اوس مهاجر عبور کردند اوس مهاجر پرسيد: اي دلير چه خيال داري، مي‏خواهي ميدان داري و اظهار شجاعت و دلاوري کني؟ حر جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافکل بدن حر در پشت زين مثل بيد مي‏لرزيد که صداي استخوانهاي بدنش شنيده مي‏شد. مهاجر گفت: اي حر بالله حالت تو را دگرگون مي‏بينم، من تو را در معارک ديدار کرده‏ام دليريهاي تو را سنجيده و پسنديده‏ام اگر کسي از اشجع شجاعان کوفه از من سؤال مي‏کرد من تو را نشان مي‏دادم حال چطور اين قدر مضطرب و ترسان مي‏باشي؟ حر گفت: و الله اخير نفسي بين الجنة و النار، اي مهاجر به ذات پروردگار خود را ميان بهشت و نار مي‏بينم ولي بهشت را اختيار مي‏کنم، اين بگفت تازيانه بر مرکب نواخت مثل باد صرصر تاخت. مرحوم سيد در لهوف مي‏نويسد:
ذکر مصيبت اصحاب امام شيخ جعفر شوشتري - رحمة الله عليه - چنين مي‏گويد سلام کنيم بر اصحاب امام: اول سلام کنيم بر يکي از اجلاي (بزرگان) اصحاب امام، به نام ابوثمامه انصاري، در آن حالتي که بر زمين افتاد، و عرض کنيم: اي ابوثمامه! روز چهارم محرم بود که سيدالشهدا، در کمال سلامت، در خيمه‏ي خود نشسته بود لشکر عمر سعد، وارد کربلا شد. گفت: کسي بيايد و پيغامي براي حضرت ببرد. به هر کسي گفت، قبول نمي‏کرد و مي‏گفت: من، خودم نامه براي او نوشته‏ام، کجا بروم؟ خجالت مي‏کشم. ملعوني گفت: اگر مي‏خواهي، من مي‏روم. عمر سعد، پيغام را به او داد. آن شخص آمد تا نزديک خيمه‏ها رسيد. ابوثمامه او را ديد. به او فرمود: اجازه نداري با شمشير خدمت امام بروي. شمشيرت را بگذار. آن ملعون گفت: شمشيرم را از حمايلم جدا نمي‏کنم. ابوثمامه فرمود: دستم را به قبضه‏ي شمشيرت مي‏گيرم، آن وقت حرف بزن. آن ملعون، قبول نکرد. فرمود: پس برگرد. گفت: برمي‏گردم. مي‏خواهم بگويم: اي ابوثمامه! اين را نتوانتستي ببيني؛ اما کجايي که ببيني سنان بن انس آمد بالاي سر حضرت. هم نيزه داشت و هم شمشير و هم تير و کمان، و هر سه را به کار برد. امام باقر عليه‏السلام فرمود امام حسين عليه‏السلام را به گونه‏اي کشتند که پيامبر صلي الله عليه و آله از کشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهي کرده بودند: «لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجارة و بالخشب و بالعصا». [1] . سلامي مي‏کنم به جناب حر. بدانيد که اصل سبب هدايتش که او را منقلب کرد، استغاثه‏ي (کمک‏خواهي) اول حضرت بود که حضرت، فرياد استغاثه بلند کرد، در حالي که هنوز اصحاب بودند. چون حر آن صدا را شنيد، عمويش همراهش بود. گفت: عمو، «أما تنظر الي الحسين کيف يستغيث». ببين چه طور استغاثه مي‏کند! اي حر! استغاثه آن حالت او را ديدي، جان خود را فدا کردي؛ اما اگر مي‏ديدي استغاثه او را آن وقتي که در ميدان افتاده بود، چه مي‏کردي؟ سعيد بن عبدالله آمد خدمت حضرت، عرض کرد «يابن رسول الله هؤلاء قد إقتربوا منک» آقا جان اينها نزد شما شدند. من تاب ندارم ببينم؟ مرا اذن بده، بروم کشته شوم. يا سعيد بن عبدالله! تاب نداشتي ببيني لشکر دشمن، نزديک حضرت شوند. کجايي ببيني که لشکر داخل خيمه‏ها شدند. [2] . و اضافه کنم که خيمه‏ها را آتش کشيدند، در حالي که زنان و کودکان، در خيمه‏ها بودند و امام زين‏العابدين عليه‏السلام درون خيمه بود و از شدت بيماري، توان حرکت کردن نداشت. از آن ترسم که آتش برفروزد ميان خيمه بيمارم بسوزد از آن ترسم که آتش شعل گيرد ميان خيمه بيمارم بميرد لب تشنه کي کشند کسي را کنار آب گيرم حسين سبط نبي خدا نبود آتش به آشيانه‏ي مرغي نمي‏زنند گيرم که خيمه‏ي آل عبا نبود [1] کبريت الأحمر، ص 134 (يعني: با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا امام را کشتند). [2] مجالس المواعظ. ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk
❖﷽❖ 🔰رويارويى سپاه امام حسین(ع) با حرّ بن يزيد رياحى 📜قال: و بلغ عبيد اللّه بن زياد الخبر و أنّ‌ الحسين قد نزل الرّهيمة، فأسرى إليه الحرّ بن يزيد فى ألف فارس، قال الحرّ: فلمّا خرجت من منزلى متوجّها نحو الحسين، نوديت ثلاثا: يا حرّ أبشر بالجنّة فالتفتّ‌ فلم أر أحدا، فقلت: ثكلت الحرّ أمّه يخرج الى قتال إبن رسول اللّه و يبشّر بالجنّة! فرهقه عند صلاة الظّهر، فأمر الحسين عليه السّلام إبنه فأذّن و أقام، و قام الحسين عليه السّلام فصلّى بالفريقين جميعا. فلمّا سلّم وثب الحرّ بن يزيد فقال: السّلام عليك يابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته، فقال الحسين عليه السّلام و عليك السّلام، من أنت يا عبد اللّه‌؟ فقال: أنا الحرّ بن يزيد. فقال: يا حرّ أعلينا أم لنا؟ فقال الحرّ: و اللّه يابن رسول اللّه، لقد بعثت لقتالك و أعوذ باللّه أن أحشر من قبرى و ناصيتى مشدودة إلى رجلى و يدى مغلولة إلى عنقى و أكبّ‌ على حرّ وجهى فى النّار. يابن رسول اللّه أين تذهب‌؟ إرجع إلى حرم جدّك، فإنّك مقتول. فقال الحسين عليه السّلام: سأمضى فما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقّا و جاهد مسلما و واسى الرّجال الصّالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما فان متّ‌ لم أندم و ان عشت لم ألم كفى بك ذلاّ أن تموت و ترغما 📝امام سجّاد عليه السّلام در ادامه مى‌گويد:«خبر به ابن زياد رسيد كه حسين، در رهيمه فرود آمده است. پس حر بن يزيد را با هزار سواره به سوى او گسيل داشت. حر گويد:«آن‌گاه كه از خانه‌ام، رو به سوى حسين، خارج شدم، سه‌بار بر من ندا شد: اى حر، بهشت مژده‌ات باد! هرچه نگاه كردم كسى را نديدم، با خود گفتم: مادر حر به عزايش نشيناد كه براى جنگ با پسر رسول خدا مى‌رود و به بهشت، بشارتش مى‌دهند!». حر [با سپاهش] هنگام نماز ظهر، به حسين عليه السّلام رسيد، حسين عليه السّلام پسرش را فرمود تا اذان و اقامه گفت و حسين عليه السّلام برخاست و براى هردو گروه، نماز جماعت خواند. تا سلام نماز را گفت، حر بن يزيد پيش‌آمد و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى پسر رسول خدا! حسين عليه السّلام گفت: و عليك السّلام، اى بندۀ خدا تو كيستى‌؟ پاسخ داد: من حرّ بن يزيدم. گفت: اى حر آيا بر مايى يا با ما؟ حر گفت: يابن رسول اللّه به خدا من به جنگ تو فرستاده شده‌ام اما من، از اين‌كه پايم بسته به موى سرم و دستانم زنجير شده به گردنم، از قبرم برآيم و با رو به آتش سوزناك دوزخ انداخته شوم، به خدا پناه مى‌برم. يابن رسول اللّه، كجا مى‌روى‌؟ به حرم جدت بازگرد كه تو را خواهند كشت. حسين عليه السّلام گفت: مى‌روم كشته شوم، اين بر جوانمرد عار نيست گر هدف، حق باشد و رزمنده، تسليم خدا نيك مردان را حمايت تا كنم با جان و دل فارق از اغيارم و راهم ز گمراهان، جدا گر بمانم سربلندم ور بميرم باك نيست بر تو بس اين ننگ، خواهى مُرد امّا بى‌هوا 📚مقتل الحسين (ع) به روايت شيخ صدوق (قده)، صفحه 133 ضامن اشک در تلگرام @zameneashk کانال ضامن اشک ایتا @zameneashk1
❖﷽❖ 🔰توبۀ حرّ بن يزيد رياحى قال: فضرب الحرّ بن يزيد فرسه و جاز عسكر عمر بن سعد إلى عسكر الحسين عليه السّلام واضعا يده على رأسه و هو يقول: اللّهمّ‌ إليك أنيب فتب علىّ‌، فقد أرعبت قلوب أوليائك و أولاد نبيّك. يابن رسول اللّه هل لى من توبة‌؟ قال: نعم تاب اللّه عليك. قال: يابن رسول اللّه، أتأذن لى فأقاتل عنك‌؟ فأذن له، فبرز و هو يقول: أضرب فى أعناقكم بالسّيف عن خير من حلّ‌ بلاد الخيف فقتل منهم ثمانية عشر رجلا، ثمّ‌ قتل، فأتاه الحسين عليه السّلام و دمه يشخب، فقال: بخ بخ يا حرّ، أنت حرّ كما سمّيت فى الدّنيا و الآخرة، ثمّ‌ أنشأ الحسين عليه السّلام يقول: لنعم الحرّ حرّ بنى رياح و نعم الحرّ مختلف الرّماح و نعم الحرّ إذا نادى حسينا فجاد بنفسه عند الصّباح 📝حرّ بن يزيد بر اسبش نهيب زد و رو به سپاه حسين عليه السّلام، از سپاه عمر سعد گذشت و درحالى‌كه دستش را بر سرش نهاده بود، مى‌گفت: پروردگارا به سوى تو برگشتم، توبۀ مرا بپذير كه در دل دوستانت و فرزندان پيامبرت، وحشت انداختم. يابن رسول اللّه! آيا مرا توبتى تواند بود؟ گفت: آرى، خدا تو را مى‌پذيرد. گفت: يابن رسول اللّه، آيا به من رخصت مى‌دهى كه در دفاع از تو بجنگم‌؟ حسين عليه السّلام او را رخصت داد و او به آوردگاه تاخت درحالى‌كه مى‌گفت: - با شمشيرم گردنتان را مى‌زنم، به جانبدارى از برترين كسى كه تا حال در شهرهاى عراق فرود آمده است. حرّ، هيجده مرد از آن‌ها را كشت و خود نيز كشته شد هنوز خونش در جريان بود كه حسين عليه السّلام به او رسيد و گفت: به‌به! اى آزادمرد! تو به راستى، چنان‌كه ناميده شده‌اى، در دو جهان آزادمردى. سپس حسين عليه السّلام رثايى در حق او سرود و گفت: - چه نيك آزادمردى است، آزادمرد قبيلۀ بنى رياح! آن‌گاه كه نيزه‌ها از هر سو او را نشانه گرفته بودند، چه نيك از خود رسته و رهيده بود! - و چه عاقبت به خير بود اين آزادمرد آن‌گاه كه حسين را صدا كرد و پيش از همه در پگاهان از بند تن رهيد. 📚مقتل الحسين (ع) به روايت شيخ صدوق (قده)، صفحه 148 ضامن اشک در تلگرام @zameneashk کانال ضامن اشک ایتا @zameneashk1