#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 4
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع به روایت شیخ مفید ره در ارشاد المفيد
- قال حميد بن مسلم: فبينا کذلک اذ خرج علينا غلام کأن وجهه شقة قمر، في يده سيف، و عليه قميص و ازار و نعلان، قد انقطع شسع احداهما، فقال لي عمر بن سعيد [33] بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت: سبحان الله! و ما تريد بذلک؟ دعه يکفيکه هؤلاء القوم الذين ما يبقون علي أحد منهم. فقال: و الله لأشدن عليه. فشد عليه، فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف، ففلقه، و وقع الغلام لوجهه، فقال: يا عماه!
فجلي الحسين عليهالسلام کما يجلي الصقر، ثم شد شدة ليث أغضب، فضرب عمر بن سعيد [34] بن نفيل بالسيف، فاتقاها بالساعد، فقطعها [35] من لدن المرفق، فصاح صيحة سمعها أهل العسکر، ثم تنحي عنه الحسين عليهالسلام، و حملت خيل الکوفة لتستنقذه [36] ، فتوطأته بأرجلها حتي مات، و انجلت الغبرة، فرأيت الحسين عليهالسلام قائما علي رأس الغلام و هو يفحص برجليه [37] ، و الحسين عليهالسلام يقول: «بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک». ثم قال عليهالسلام: «عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک فلا ينفعک، صوت و الله کثر واتره، و قل ناصره». ثم حمله علي صدره، و کأني أنظر الي رجلي الغلام تخطان [38] الأرض، فجاء به حتي ألقاه مع ابنه علي بن الحسين عليهماالسلام و القتلي من أهل بيته، فسألت عنه؟ فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب عليهمالسلام [39] .
المفيد، الارشاد، 112 - 111 / 3
حميد بن مسلم گويد: در اين گيرودار بوديم که ديدم پسرکي به سوي ما آمد که رويش همانند پارهي ماه بود و در دستش شمشيري بود و پيراهني به تن داشت و ازار و نعليني داشت که بند يکي از آن دو نعلين پاره شده بود. عمر بن سعد بن نفيل ازدي گفت: «به خدا من به اين پسر حمله خواهم کرد.»
گفتم: «سبحان الله! تو از اين کار چه بهره خواهي برد (و از جان اين پسر بچه چه ميخواهي)؟ او را به حال خود واگذار. اين مردم سنگدل که هيچ کس از اينان باقي نگذارند، کار او را نيز خواهند ساخت؟»
گفت: «به خدا من بر او حمله خواهم کرد.»
پس حمله کرده، رو برنگردانده بود که سر آن پسرک را چنان با شمشير بزد که آن را از هم شکافت و آن پسر به رو به زمين افتاده، فرياد زد، «اي عموجان!»
حسين عليهالسلام مانند باز شکاري لشکر را شکافت. سپس همانند شير خشمناک حمله افکند، شمشيري به عمر بن سعد بن نفيل بزد. عمر شانه را سپر آن شمشير کرد. شمشير دستش را از نزديک مرفق جدا ساخت. چنان فريادي زد که لشکريان شنيدند. آن گاه حسين عليهالسلام از او دور شد. سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بيرون برند. پس بدن نحسش را اسبان لگدکوب کرده تا به دوزخ شتافت و ديده از اين جهان بست. گرد و خاک که برطرف شد، ديدم حسين عليهالسلام بالاي سر آن پسر بچه ايستاده [است] و او پاي بر زمين ميسائيد (و جان ميداد) و حسين عليهالسلام ميفرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اينان در روز قيامت جدت (رسول خدا صلي الله عليه و آله) ميباشد.»
سپس فرمود: «به خدا بر عمويت دشوار است که تو او را به آواز بخواني و او پاسخت ندهد. يا پاسخت دهد، ولي به تو سودي ندهد. آوازي که به خدا ترساننده و ستمکارش بسيار و يار او اندک است.»
سپس حسين عليهالسلام او را بر سينهي خود گرفته، از خاک برداشت، و گويا من مينگرم به پاهاي آن پسر که به زمين کشيده ميشد. پس او را بياورد تا در کنار فرزندش علي بن الحسين عليهماالسلام و کشتههاي ديگر از خاندان خود بر زمين نهاد. من پرسيدم: «اين پسر که بود؟»
گفتند: «او قاسم بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهالسلام بود.»
رسولي محلاتي، ترجمهي ارشاد، 112 - 111 / 2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 5
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم به روایت مقتل ابی مخنف
مقتل أبيمخنف (المشهور)،
- قال: فنظر الحسين عليهالسلام يمينا و شمالا، فلم ير له [180] ناصرا، و لا معينا، [181] فجعل ينادي [182] : وا غربتاه! وا عطشاه! [183] وا قلة ناصراه! أما من معين يعيننا؟ أما من ناصر ينصرنا؟ [184] أما من مجير يجيرنا؟ أما من محام يحامي عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله؟ [185]
قال: فخرج من الخيمة غلامان کأنهما القمران، أحدهما أحمد، و الآخر القاسم ابنا الحسن بن علي عليهماالسلام، و هما يقولان: لبيک! لبيک يا سيدنا! ها نحن بين يديک، مرنا بأمرک صلوات الله عليک. فقال لهما: [186] احملا، فحاميا عن حرم جدکما، ما أبقي الدهر غيرکما، بارک الله فيکما [187] ، فبرز القاسم [188] و له من العمر أربعة عشر سنة، و حمل علي القوم، و لم يزل يقاتل حتي قتل سبعين فارسا، و کمن له ملعون، فضربه علي أم رأسه، ففجر هامته، و خر صريعا يخور بدمه، فانکب علي وجهه، و هو ينادي: يا عماه! أدرکني.
فوثب الحسين عليهالسلام، ففرقهم عنه، و وقف عليه، و هو يضرب الأرض برجليه حتي قضي نحبه، فنزل اليه الحسين عليهالسلام، و حمله علي ظهره جواده، و هو يقول: اللهم انک تعلم أنهم دعونا لينصرونا، فخذلونا، و أعانوا علينا أعداءنا، اللهم احبس عنهم قطر السماء، و احرمهم برکاتک، اللهم فرقهم شعبا، و اجعلهم طرائق قددا، و لا ترض عنهم أبدا. اللهم ان کنت حبست عنا النصر في دار الدنيا فاجعل ذلک لنا في الآخرة، وانتقم لنا في القوم
الظالمين. ثم نظر الي القاسم، و بکي عليه، و قال: يعز و الله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک. ثم قال: هذا يوم قل ناصره، و کثر واتره.
ثم وضع القاسم مع من قتل من أهل بيته.
مقتل أبيمخنف (المشهور)، / 80 – 79
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 6
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع به روایت القمي، نفس المهموم، المحمودي، العبرات،
قال أبومخنف: حدثني سليمان بن أبيراشد، عن حميد بن مسلم، قال: خرج الينا غلام کأن وجهه شقة قمر، يده السيف، عليه قميص و ازار و نعلان قد انقطع شسع احداهما [5] - ما أنسي أنها اليسري - فقال لي عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت له: سبحان الله! و ما تريد الي ذلک؟ يکفيک قتل [6] هؤلاء الذين تراهم [7] قد احتولوهم [8] ؛ قال: فقال [9] : و الله لأشدن عليه؛ فشد عليه، فما ولي [10] حتي ضرب رأسه بالسيف، فوقع الغلام لوجهه، فقال: يا عماه.
قال: فجلي الحسين کما يجلي الصقر، ثم شد شدة ليث غضب [11] ، فضرب عمرا بالسيف، فاتقاه بالساعد، فأطنها من لدن المرفق، فصاح، [12] ثم تنحي عنه، و حملت خيل لأهل [13] الکوفة ليستنقذوا عمرا من حسين [14] ، [15] فاستقبلت عمرا بصدورها، فحرکت حوافرها، و جالت الخيل بفرسانها عليه، فوطئته [16] حتي مات [17] ، و انجلت الغبرة، فاذا أنا بالحسين، قائم علي رأس الغلام، و الغلام يفحص برجليه؛ و حسين [18] يقول: بعدا لقوم قتلوک؛ و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک! [19] ثم قال [20] : عزو الله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک ثم لا ينفعک! [21] صوت و الله کثر واتره، و قل ناصره.
ثم احتمله [22] فکأني أنظر الي رجلي الغلام يخطان في الأرض، و قد وضع حسين [23] صدره علي صدره؛ قال [24] : فقلت في نفسي: ما يصنع به! فجاء به حتي ألقاه مع ابنه علي ابن الحسين و قتلي قد قتلت حوله من أهل بيته، فسألت عن الغلام، فقيل: هو القاسم ابن الحسن بن علي بن أبيطالب [25] [26] .
الطبري، التاريخ، 448 - 447 / 5 مساوي عنه: القمي، نفس المهموم، / 323 - 322؛ المحمودي، العبرات، 72 - 71 / 2
[5] [في المطبوع: «أحدهما»].
حميد بن مسلم گويد: پسري سوي ما آمد که گويي چهرهاش پارهي ماه بود. شمشيري به دست داشت و پيراهن و تنبان داشت و نعليني به پا که بند يکي از آن پاره بود. هر چه را فراموش کنم، اين را فراموش نميکنم که بند چپ بود.
گويد: عمر بن سعد بن نفيل ازدي به من گفت: «به خدا به او حمله ميبرم.»
گفتمش: «سبحان الله! از اين کار چه ميخواهي؟ کشته شدن همين کسان که ميبيني در ميانشان گرفتهاند، تو را بس!»
گفت: «به خدا به او حمله ميبرم.» و حمله برد و پس نيامد تا سر او را با شمشير بزد که پسر به رو در افتاد و گفت: «عمو جانم.»
گويد: حسين چون عقاب بر جست و همانند شيري خشمگين حمله آورد و عمر را با شمشير بزد که دست خود را حايل شمشير کرد که از زير مرفق قطع شد و بانگ زد و عقب رفت.
گويد: تني چند از سواران مردم کوفه حمله آوردند که عمر را از دست حسين رهايي دهند. اسبان رو به عمر آوردند و سمهاي آنها به حرکت آمدند و اسبان و سواران جولان کردند و او را لگدمال کردند تا جان داد. وقتي غبار برفت، حسين را ديدم که بر سر پسر ايستاده بود و پسر با دو پاي خويش زمين را ميخراشيد و حسين ميگفت: «ملعون باد قومي که تو را کشتند! به روز رستاخيز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.»
آن گاه گفت: «به خدا براي عمويت گران است که او را بخواني؛ اما جوابت ندهد يا جوابت دهد؛ اما صدايي سودت ندهد. به خدا دشمنش بسيار است و ياورش اندک.»
گويد: آن گاه وي را برداشت. دو پاي پسر را ديدم که روي زمين ميکشيد و حسين سينه به سينهي وي نهاده بود.
گويد: با خود گفتم: «او را چه ميکند؟» وي را ببرد و با پسرش علي اکبر و ديگر کشتگان خاندانش که اطراف وي بودند، به يک جا نهاد.
گويد: دربارهي پسر پرسش کردم، گفتند: «وي قاسم بن حسن بن علي ابيطالب بود.»
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 7
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
شهادت حضرت قاسم به روایت سحاب رحمت
در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:
«السلام علي القاسم بن الحسن بن علي، المضروب هامته، المسلوب لامته حين نادي الحسين عمه، فجلي عليه عمه کالصقر و هو يفحص برجليه التراب...
لعن الله قاتلک عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي، واصلاه جحيما وأعد له عذابا أليما».
«سلام بر قاسم فرزند حسن بن علي عليهالسلام، آنکه جثهاش ضربت خورده و ابزار جنگش به تاراج رفته، هنگامي که عمويش حسين عليهالسلام را صدا زد، عمويش بسان عقاب تيز پرواز به سوي او شتافت، و مردم را کنار او دور کرد و خود را بدو رسانيد، در حالي که قاسم پايش را به زمين ميکشيد... خداوند لعنت کند کشندهات عمرو بن سعد بن نفيل ازدي را، و او را به دوزخ افکند، و برايش عذابي دردناک آماده کند» [1] .
قاسم نزد عموي بزرگوارش آمد و اجازه جهاد طلبيد. آن حضرت چون به قاسم نظر افکند دست به گردن او درآورد و او را در آغوش کشيد، و هر دو چندان گريستند
«حتي غشي عليهما»
«تا هر دو غش کردند».
چون بهوش آمدند قاسم از آن بزرگوار اجازه جهاد ميخواست و آن جناب اذن نميفرمود، و آن شاهزاده دست و پاي عموي خود را ميبوسيد تا اجازه گرفت و به ميدان رفت در حالي که اشک بر گونههايش روان بود و ميفرمود:
ان تنکروني فأنا بن الحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
هذا حسين کالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن
اگر مرا نميشناسيد من فرزند امام حسن هستم، پسر دختر پيغمبر برگزيدهي مورد اعتماد.
اين (عمويم) حسين است که چون اسيران در بين مردم گرفتار است، از باران ابرها (رحمت الهي) سيراب نشويد [2] .
در بعضي روايات است که آن حضرت فرمود:
«يا ولدي، أتمشي برجلک الي الموت»
«اي فرزندم، بپاي خود به سوي مرگ ميروي؟».
آن طفل عرض کرد:
«و کيف يا عم و أنت بين الأعداء وحيدا غريبا»
«عموي بزرگوار، چگونه نروم و حال آنکه تو را تنها و غريب در ميان دشمنان ميبينم».
نه دوستي و نه ياري.
«روحي لروحک الفداء، و نفسي لنفسک الوقاء»
آنقدر اصرار و مبالغه کرد تا اجازه گرفت [3] .
يکي در يتيم از رشتهي عشق
بر آمد تا که گردد کشتهي عشق
بچرخ دلبري بد اولين ماه
بملک عشق بابش دومين شاه
به عجز و لابه و نيکو بياني
يتيم آسا به صد شيرين زباني
بخاک پاي آن شه سود رخسار
بگفت اي از تو پيدا عرش دادار
غم بيياريت اي داور داد
مرا درد يتيمي برده از ياد
چون قاسم از عمو اذن جهاد خواست آن حضرت اجازه نميداد و ميفرمود: تو يادگار برادرم هستي، ميخواهم زنده باشي تا بوسيله تو خودم را تسلي دهم.
قاسم به خيمهي خود آمد و سر بزانوي غم نهاد و اشک از چشمش سرازير و قلبش محزون بود. ناگاه يادش آمد که پدر تعويذي بر بازوي او بسته، و فرموده: هر گاه اندوه و غم بسيار بر تو غلبه کرد، اين تعويذ را باز کن و بخوان و آنچه در او نوشته عمل کن. قاسم با خود گفت: تا بحال مرا چنين درد و رنجي نيامده، لذا تعويذ را از بازو باز کرد، ديد نوشته:
اي پسرم، تو را سفارش ميکنم هرگاه برادرم و عمويت حسين عليهالسلام در کربلا بدست دشمنان گرفتار شد، جهاد و مبارزه با دشمنان خدا را ترک مکن، و از جانفشاني بخل منما، و اگر از رفتن به جهاد نهي کنند تو بر آن اصرار نما، تا اذن بگيري و به سعادت هميشگي نائل شوي.
قاسم نزد عمو آمد و نوشته پدر را ارائه نمود. چون آن امام مظلوم نوشته را ديد، گريه بسيار نمود و آه سوزناک از جگر برکشيد. [4] .
چون قاسم عازم ميدان شد، امام حسين عليهالسلام گريبان پيراهن او را پاره کرد، و عمامهي او را نصف کرده، بر روي آن جناب آويزان نمود، و لباس او را به صورت کفن بر وي پوشانيد، و شمشير خود را به کمر او بست، و او را روانه ميدان نمود. [5] .
او جنگ سختي نمود و به آن کمي سن، سي و پنج تن را کشت. [6] .
در «شرح شافيه» آمده: مردي را که با هزار نفر برابر ميدانستند به قصد قاسم پيش آمد، و حضرت قاسم همچون باد شديد و برق خاطف بر او حمله کرد و او را به ضرب شمشير از اسب بينداخت. آنگاه اسب خود را در ميان انبوه لشکر تاخت، و با خردسالي 35 تن و به روايتي 70 نفر از آن ستمگران را بکشت. [7] .
حميد بن مسلم گويد: من در ميان لشکر عمرسعد بودم. پسري ديدم که رويش همانند پارهي ماه بود. شمشير در دست و پيراهن و ازاري در بر، و نعليني در پاي داشت که بند يکي پاره شده بود، و من فراموش نميکنم که بند نعل پاي چپ بود.
عمر بن سعد ازدي گفت: بخدا سوگند که من بر اين پسر حمله کنم.
گفتم: سبحان الله، اين چه ارادهاي است (و از جان او چه ميخواهي؟) او را بحال خود واگذار، اين گروه که دور او را احاطه کردهاند او را کفايت ميکنند. گفت: والله بر وي حمله کنم. پس حمله کرد و بتاخت، ناگهان با شمشير، بر سر آن شاهزاده زد که بروي افتاد و فرياد زد: اي عمو.
امام حسين عليهالسلام با تعجيل چون باز شکاري لشکر را شکافت، و همانند شير خشمگين بر آنها حمله کرد، شمشيري به عمرو - قاتل قاسم - بنواخت، آن ملعون دست خود را سپر آن شمشير کرد. شمشير حضرت دستش را از مرفق جدا ساخت.
آن ملعون فرياد زد که سپاهيان شنيدند. امام حسين عليهالسلام کناري رفت. سواران کوفه هجوم آوردند که عمرو را نجات دهند. چون سواران تاختند بدن نحسش را اسبها لگدکوب کردند، چيزي نگذشت که به دوزخ شتافت.
چون گرد و غبار فرونشست حسين عليهالسلام را بالاي سر آن شاهزاده ديدم که در حال جان دادن بود و پاي بر زمين ميسائيد.
آن حضرت فرمود:
«يعز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک فلا يعينک، أو يعينک فلا يغني عنک. بعدا لقوم قتلوک»
«بخدا سوگند، دشوار است بر عمويت که او را بخواني و نتواند اجابت کند، و چون اجابت کند ياري نتواند نمود، و اگر ياريت کند به تو سودي ندهد. دور باشند از رحمت خدا اين قوم که تو را کشتند».
آنگاه قاسم را برداشت و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوي خيمهها برد، و گويا مينگرم به دو پاي آن پسر که به زمين کشيده ميشد. او را بياورد تا در کنار فرزندش علي بن الحسين عليهالسلام و کشتههاي ديگر از اهل بيت خود، بر زمين نهاد.
و روايت شده که امام حسين عليهالسلام فرمود:
«اللهم أحصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تغادر منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا».
«خداوندا، اين گروه را نابود ساز، و ايشان را هلاک و پراکنده گردان، و از آنها احدي باقي مگذار و هرگز آنها را نيامرز».
بعد فرمود:
«صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا أهل بيتي، لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا»
«اي عمو زادگان من صبر نمائيد، اي اهل بيت من شکيبائي کنيد و بدانيد بعد از اين روز ذلت و خواري هرگز نخواهيد ديد» [8] .
مصيبت حضرت قاسم عليهالسلام جانسوز است و ويژگيهاي خاصي در شهادت او وجود دارد:
1- کمي سن آن جناب.
2- لباس رزم نداشت.
3- گويا بقلب لشکر حمله کرده و ميخواست پرچم دشمن را سرنگون سازد، چون در بعضي مقاتل آمده که پرچمداري لشکر کوفه را به درک فرستاد.
4- در موقع آمدن حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به بالين آن شاهزاده، حضرت با لشکر درگير جنگ شد و حضرت قاسم لگدمال سم اسبان گرديد.
لذا حضرت سيدالشهداء عليهالسلام در شب عاشورا در جواب حضرت قاسم فرمودند: آري بخدا، عمويت بقربانت، تو هم يکي از آن مرداني که با من کشته ميشوي، پس از آنکه سخت گرفتاري شوي [9] .
سحاب رحمت[ صفحه 487تا صفحه 493]
[1] بحارالانوار: 67:45.
[2] بحارالانوار: 34:45، مقتل خوارزمي: 27:2، و....
[3] مهيج الأحزان : 164 م7.
[4] روضة الشهداء : 321، معالي السبطين: 279:1، مدينة المعاجز: 366:3 باب معجزات الحسن عليهالسلام ح 93.
[5] مهيج الأحزان : 164، وقايع الأيام خياباني : 409، رياض القدس: 45:2.
[6] بحارالانوار: 35:45، مقتل خوارزمي: 27:2.
[7] ناسخ التواريخ: 327:2.
[8] بحارالانوار: 35:45، ارشاد: 111:2، نفس المهموم : 332، مقتل خوارزمي: 27:2، مقاتل الطالبين : 88، تاريخ طبري: 447:5.
[9] تمام حديث در شب عاشورا از مدينة المعاجز (214:4 باب معاجز الحسين عليهالسلام شمارهي 195) نقل شد.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 8
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع به روایت مرحوم عبد الرزاق مقرم
و خرج من بعده [أبوبکر بن الحسن عليهالسلام] أخوه لأمه و أبيه القاسم - و هو غلام لم يبلغ الحلم - لما نظر اليه الحسين عليهالسلام اعتنقه، و بکي، ثم أذن له، فبرز کأن وجهه شقة قمر، و بيده السيف، و عليه قميص و أزار، و في رجليه نعلان، فمشي يضرب بسيفه، فانقطع شسع نعله اليسري، و أنف ابن النبي الأعظم صلي الله عليه و آله أن يحتفي في الميدان، فوقف يشد شسع نعله، و هو لا يزن الحرب الا بمثله غير مکترث بالجمع، و لا مبال بالألوف.
و بينا هو علي هذا اذ شد عليه عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي، فقال له حميد بن مسلم: و ما تريد من هذا الغلام؟ يکفيک هؤلاء الذين تراهم احتوشوه. فقال: و الله لأشدن عليه، فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف، فوقع الغلام لوجهه، فقال: يا عماه!
فأتاه الحسين کالليث الغضبان، فضرب عمرا [199] بالسيف، فاتقاه بالساعد، فأطنها من المرفق، فصاح صيحة عظيمة سمعها العسکر، فحملت خيل ابنسعد لتستنقذه، فاستقبلته بصدرها، و وطأته بحوافرها، فمات.
و انجلت الغبرة و اذا الحسين قائم علي رأس الغلام، و هو يفحص برجليه، و الحسين يقول: «بعدا لقوم قتلوک خصمهم يوم القيامة جدک».
ثم قال: عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک ثم لا ينفعک! صوت و الله کثر واتره، و قل ناصره.
ثم احتمله، و کان صدره علي صدر الحسين عليهالسلام، و رجلا يخطان في الأرض، فألقاه مع علي الأکبر و قتلي حوله من أهل بيته، و رفع طرفه الي السماء و قال: اللهم أحصهم عددا، و لا تغادر منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا، صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا أهل بيتي، لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا.
المقرم، مقتل الحسين عليهالسلام، / 331 – 330
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 9
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع به روایت جلاء العیون مجلسی و مدینة المعاجز و ..
السيد هاشم البحراني، مدينة المعاجز، البهبهاني، الدمعة الساکبة
- روي: أن القاسم بن الحسن لما رجع الي عمه الحسين عليهالسلام من قتال الخوارج، قال: يا عماه! العطش، أدرکني بشربة من الماء.
فصبره الحسين عليهالسلام و أعطاه خاتمه، و قال له: حطه في فمک، فمصه، قال القاسم: فلما وضعته في فمي، کأنه عين ماء، فارتويت، و انقلبت الي الميدان [189] .
السيد هاشم البحراني، مدينة المعاجز، / 244 مساوي مثله البهبهاني، الدمعة الساکبة، 367 / 4
پس، قاسم پسر حضرت امام حسن عليهالسلام که چهرهي مبارکش مانند آفتاب تابان ميدرخشيد و هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، به نزد عم بزرگوار آمد و رخصت جهاد طلبيد. حضرت امام شهدا او را در بر کشيد و آن قدر گريست که نزديک شد مدهوش شود. هر چند آن امامزادهي بزرگوار در طلب رخصت جهاد مبالغه مينمود، حضرت مضايقه ميفرمود؛ تا آن که بر پاي عم بزرگوار افتاد و چندان بوسيد و گريست و استغاثه کرد تا از امام حسين عليهالسلام رخصت حاصل کرد و به ميدان درآمد و عرصهي قتال را از نور جمال خود روشن کرد، و با آن خردسالي در يک حمله سي و پنج نفر از آن سنگين دلان بيحيا را به عرصهي فنا فرستاد.
رواي گويد که:
من در ميان لشکر عمر بودم که ديدم کودکي از لشکر امام حسين عليهالسلام جدا شد و متوجه لشکرگاه گرديد، و نور از جبين مبين او ميتابيد، و پيراهني و ازاري پوشيده بود و دو نعل در پا کشيده بود، و بند نعل راست او گسيخته بود. در آن حال، عمر پسر سعد ازدي گفت: «به خدا سوگند که ميروم تا او را به قتل آورم.»
گفتم: سبحان الله! آيا دل تو تاب آن دارد که بر او ضربت بزني؟ به خدا سوگند که اگر بر من تيغي حواله کند، دست نميگشايم به دفع آن، و اين گروهي که او را در ميان گرفتهاند او را کافي است.»
پس آن ملعون بدگهر اسب تاخت و ضربتي بر سر آن امامزادهي مطهر زد که بر رو درافتاد و فرياد کرد که: «وا عماه مرا درياب!»
ناگاه ديدم که امام حسين عليهالسلام مانند عقاب آمد و صفها را شکافت؛ چون شير خشمناک بر آن کافران بيباک حمله کرد و تيغي حوالهي عمر قاتل آن امامزادهي مظلوم کرد. آن لعين دست پيش آورد، حضرت دست او را جدا کرد. آن ملعون فرياد زد. لشکر اهل نفاق جمع شدند که آن ملعون را از دست حضرت رها کنند. جنگ در پيوست و آن ملعون کشته شد، و آن طفل معصوم در زير اسبان مخالفان کوفته شد.
چون حضرت آن کافران را دور کرد، بر سر فرزند برادر گرامي خود آمد. ديد که پا بر زمين ميسايد و عزم پرواز اعلا عليين دارد، و جوي اشک حسرت از ديدههاي مبارکش جاري شد و گفت: «به خدا سوگند که بر عم تو گران است که تو او را به ياري خود بطلبي و ياري تو نتواند کرد. خدا دور گرداند از رحمت خود آنها را که تو را به قتل آوردند، و واي بر گروهي که پدر و جد تو خصم ايشان باشند.»
پس، حضرت، آن شهيد معصوم را برداشت و سينهاش را بر سينهي خود گذاشت و پاهاي او بر زمين ميکشيد و او را برد تا در ميان کشتگان اهل بيت خود انداخت و گفت: «خداوندا! کشندگان ما را بکش، و جمعيت ايشان را پراکنده گردان، و احدي از ايشان را مگذار، و هرگز ايشان را ميامرز!»
پس فرمود: «اي پسر عمان من و اي اهل بيت و برادران من! صبر کنيد که بعد از اين روز، ديگر مذلت و خواري نخواهيد ديد و به عزت و سعادت ابدي خواهيد رسيد.»
به روايت حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام، آن امامزادهي شهيد، سه نفر از آن کافران عنيد را به عذاب شديد فرستاد و زياده نيز روايت کردهاند، و قصهي دامادي او در کتب معتبره به نظر فقير نرسيده است.
مجلسي، جلاء العيون، / 676 - 675.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 10
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم به روایت الأمين، أعيان الشيعة، لواعج الأشجان و ناسخ التورایخ مرحوم سپهر
- (و خرج القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب عليهمالسلام و أمه أم ولد، و هو غلام لم يبلغ الحلم. فلما نظر الحسين عليهالسلام اليه قد برز، اعتنقه، و جعلا يبکيان [192] ، ثم استأذن عمه في المبارزة، فأبي أن يأذن له، فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتي أذن له [193] و دموعه تسيل علي خديه و هو يقول:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي و المؤتمن
هذا حسين کالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوت المزن
فقاتل قتالا شديدا حتي قتل علي صغر سنه ثلاثه منهم، [194] و قيل أکثر [195] . (قال) حميد ابن مسلم: خرج علينا غلام کأن وجهه شقة قمر، و في يده سيف، و عليه قميص و ازار و نعلان قد انقطع شسع احداهما [196] ، ما أنسي انها کانت اليسري،
فقال لي عمرو بن سعد ابن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت: سبحان الله، و ما تريد بذلک، و الله لو ضربني، ما بسطت اليه يدي، دعه يکفکه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه. فقال: و الله لأشدن عليه. فشد عليه. فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف، ففلقه، و وقع الغلام الي الأرض لوجهه و نادي: يا عماه! فجلي الحسين عليهالسلام کما يجلي الصقر، ثم شد شدة ليث أغضب، فضرب عمرو بن سعد بن نفيل بالسيف، فاتقاها بالساعد، فقطعها من لدن المرفق، فصاح صيحة سمعها أهل العسکر، ثم تنحي عنه الحسين عليهالسلام، و حمل أهل الکوفة ليستنفذوه، فوطئت الخيل عمرا بأرجلها حتي مات، و انجلت الغبرة، فاذا بالحسين عليهالسلام قائم علي رأس الغلام و هو يفحص برجليه و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک و أبوک. ثم قال عليهالسلام:، عز و الله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجبيک فلا ينفعک! صوت و الله کثر واتره و قل ناصره. ثم حمله، و وضع صدره علي صدره و کأني أنظر الي رجلي الغلام يخطان الأرض، فجاء به حتي ألقاه مع ابنه علي و القتلي من أهل بيته [197] فسألت عنه، فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب عليهالسلام. و صاح الحسين عليهالسلام في تلک الحال: صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا أهل بيتي، فو الله لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا [198] .
الأمين، أعيان الشيعة، 608 / 1، لواعج الأشجان، / 176 – 174
[191] نخستين، قاسم بن حسن آهنگ مبارزت کرد و سلاح جنگ بر تن راست کرد و شاکي السلاح به حضرت امام عليهالسلام آمد و هنوز مراهق (مراهق: نزديک به سن بلوغ.) بود. حسين عليهالسلام چون چشمش بر آن کودک نورس افتاد که جان گرامي از براي نثار عم بزرگوار بر کف نهاده و آهنگ کارزار فرمده است، بيتواني پيش شد و دست مبارک را در گردن قاسم حمايل کرد و هر دو تن چندان بگريستند که از پاي درافتادند و از هوش بيگانه شدند. چون به خويشتن آمدند، قاسم آغاز سخن کرد و به زبان ضراعت اجازهي مبارزت طلب نمود و حسين عليهالسلام ابا فرمود، و آن جوان نورس چندان بگريست و دست و پاي امام را بوسه زد که آن حضرت ساکت شد. پس آن شبل (شبل: شيربچه.) شير پروردگار و شير بيشهي کارزار همچنين سيلاب اشک از چهرهاش سيلان داشت و چون فلقهي قمر (فلقهي قمر: پارهي ماه.) به ميدان آمد و اين شعر بگفت:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي و المؤتمن
هذا حسين کالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن (اگر مرا نميشناسيد، پسر امام حسن نوهي پيغمبر برگزيده و امينم. اين حسين است که مانند اسير گروگاني در دست مردمي که باران رحمت بر آنها نبارد، گرفتار است.)
و با شمشيري برندهتر از دندان شير و چهرهاي تابندهتر از بدر منير، اسب برانگيخت و تيغ بياهيخت و به ميدان آمد و مبارز طلب کرد.
در شرح شافيه مسطور است که: مردي را که با هزار مرد برابر ميدانستند، به قصد قاسم تاختن کرد و قاسم چون صرصر عاصف و برق خاطف بر او حمله افکند و او را به زخم تيغ از اسب درانداخت. آن گاه چون خورشيد درخشان که روي در ظلمت شب کند، خود را در ميان انبوه مرد و ظلمت گرد درافکند و با خردسالي و کم روزگاري سي و پنج تن و به روايتي هفتاد تن از آن عتاب طغات (عتات، (جمع عاتي): ستمگران. طغات، (جمع طاغي):سرکشان.) را از جلبات حيات عريان ساخت (کنايه از کشتن است.).
حميد بن مسلم حديث ميکند که: در لشکر ابنسعد بودم، ناگاه اندک سال جواني را نگريستم که پيراهني و ازاري دربر داشت و بند نعلي که در پاي چپ داشت، گسيخته بود. عمر بن سعد بن عروة بن نفيل الازدي گفت: «سوگند به خداي بر اين کودک حمله ميافکنم و او را دفع ميکنم.»
گفتم: «اين چيست که ميگويي؟ اگر اين جوان شمشير بر من فرود آرد، دست به سوي او نميگشايم. وانگهي اين جماعت که او را دايرهوار در پره افکندهاند، کفايت امر او را خواهند کرد. تو را چه افتاده است که ساحت خود را با خون چنين کس آلايش دهي؟»
گفت: «سوگند به خداي که از اين انديشه بازنگردم!»
و اسب برانگيخت و روي باز پس نياورد تا فرصتي به دست کرده، به ضربت تيغ فرق قاسم را بشکافت و او را از روي اسب بر زمين درافتاد و فرياد برداشت که: «يا عماه.»
چون بانگ استغاثهي او گوشزد حسين عليهالسلام شد، چون عقابي که از فراز به فرود شود، اسب برجهاند و تاختن کرد و حملهي گران افکند. لشکر که در گرد قاسم انجمن بودند، بپراکند و از گرد راه به قصد عمر ازدي که قاتل قاسم بود، تيغ براند. عمر وقايهي (وقايه: نگهدارنده از آفت، چون سپر و مانند آن.) تن را دست فرا تيغ داد و دستش از مرفق (مرفق: بند وسط دست.) به زخم تيغ برفت. پس از فزع صيحهي عظيم بزد. لشکر هم پشت شدند (هم پشت شدن: تشريک مساعي نمودن.) و حمله در دادند. مگر عمر را از چنگ حسين برهانند. در تکتاز سواران بدن قاسم در زير سم ستور هموار شد. گاهي که حسين از حملات متواتر لشکر را بپراکند و غبار بنشست و هواي معرکه اندکي صاف گشت، حسين عليهالسلام بيامد و بر سر قاسم بايستاد. هنوز در غمرهي سکرات (غمرة: شدت و سختي. سکرات جمع سکرة (مانند طلحة): بيهوشي.) با پاهاي مبارک زمين را فحص ميکرد و فرسايش ميداد.
فقال الحسين: و الله يعز علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک أو يجيبک فلا يعينک او يعينک فلا يغني عنک.
فرمود: «سوگند به خداي، دشوار ميآيد بر عم تو که او را دعوت کني و اجابت نتواند و اگر اجابت کند، اعانت نتواند و اگر اعانت کند، تو را سودي نبخشد.»
بعدا لقوم قتلوک.
«خداوند دور کناد، جماعتي را که کشتند تو را.»
آن گاه قاسم را از خاک برگرفت و به سينهي خود برچسبانيد و به سوي سراپرده روان گشت و پاهاي قاسم زمين را خراش ميداد. او را بياورد و در ميان شهداي اهل بيت جا داد.
فقال: اللهم! انک تعلم أنهم دعونا لينصرونا، فخذلونا و أعانوا علينا أعدائنا، اللهم! أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم أحدا و لا تغفر لهم أبدا.
آن گاه عرض کرد: «اي خداوند قاهر غالب! تو آگاهي که اين جماعت مرا دعوت کردند که پشتيبان من باشند و مرا نصرت کنند. اکنون مرا دست بازداشتند و خوار بگذاشتند و با دشمن من يار شدند و ياوري کردند. اي خداوند داور و داد خواه! اين جماعت را نابود ساز و همگان را هلاک کن و پراکنده فرما و يک تن از ايشان را شربت معيشت منوشان و يک تن از ايشان را جلبات مغفرت مپوشان.»
آن گاه فرمود:
صبرا يا بني عمومتي! صبرا يا أهل بيتي! لا رأيتم هوانا بعد ذلک اليوم أبدا.
فرمود: «اي عم زادگان و خويشاوندان من! خوي به صبر و شکيبايي کنيد. و اي اهل بيت من! پاي اصطبار (اصطبار: شکيبايي، بردباري.) استوار داريد و بدانيد که بعد از امروز، خواري و خذلان را ديدار نخواهيد کرد.»
آن گاه گفت:
اللهم! ان کنت حبست عنا النصر في دار الدنيا، فاجعل ذلک ذخرا لنا في الآخرة وانتقم لنا من القوم الظالمين.
عرض کرد: «اي پروردگار من! اگر در اين جهان نصرت و غلبه بهره و نصيبهي ما نيست. پاداش اين خواري و سوگواري را که امروز معاينه کرديم، از بهر فرداي ما ذخيره و گنجينه فرما و داد از اين قوم بيدادگر بستان.»
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليهالسلام، 329 - 326 / 2
و نيز به ما رسيده است که: قاسم بن حسن عليهماالسلام چون لختي با لشکر ابنسعد رزم داد، بازآمد.
فقال: يا عماه! العطش. أدرکني بشربة من المآء.
از عطش بناليد و از عم شربتي آب طلب نمود. آن حضرت او را صبر (امر به صبر نمود.) فرمود، و خاتم خودش را به او عطا کرد و فرمان داد که در دهان گذارد و به مکيدن سوت عطش را بشکند.
از قاسم روايت کردهاند که فرمود: «چون در دهان گذاشتم گويا چشمهي آب بود. پس سيراب شدم و ديگر باره به سوي ميدان تاختن کردم.»
سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليهالسلام، 17 / 4
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 11
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم به روایت کبریت احمر،بیرجند
حضرت قاسم که هنوز به روايت شيخ مفيد در ارشاد و بحار مکلف به جهاد نشده بود، وليکن از بسياري معرفت او به حق امام و فضيلت شهادت در راه خدا از آن جاي که واقعهي کربلا بعض تکاليف خاصه دارد، چنان چه در جهاد جواهر به آن تصريح فرموده، چون بيکسي عم خود و احاطهي دشمنان را به او مشاهده نمود، قدم در ميدان مبارزت نهاد:
«فلما نظر الحسين عليهالسلام اليه قد برز اعتنقه و جعلا يبکيان حتي غشي عليهما» يعني: چون نظر امام حسين عليهالسلام بر قاسم افتاد که عازم ميدان قتال است، او را در بغل کشيد و هر دو شروع به گريه نمودند و آن قدر گريستند که هر دو بزرگوار غش کردند. پس قاسم اذن جهاد از عم خود درخواست نمود و آن حضرت از آن ابا داشت و اذن نميداد. قاسم دست و پاي عم خود را ميبوسيد و الحاح مينمود.
پس التماس کرد تا آن که اذن گرفت؛ «فخرج و دموعه تسيل علي خديه»؛ مخفي مباد که گريه قاسم در اين حال که اذن گرفت و ميدان ميرفت، از خوف کشته شدن نبود؛ زيرا که کمال اشتياق به ملاقات جد و جده و پدر داشت.
الغرض، قاسم روانهي ميدان شد و رجز ميخواند.
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
هذا حسين کالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن
و صورت او مثل ماه بود. پس قتال شديدي کرد - تا آن که به روايت بحارالانوار با آن کودکي، سي و پنج نفر را به درک فرستاد - حميد بن مسلم گفت: در لشکر عمر بن سعد بودم و نظر ميکردم به آن غلام که ديدم، پوشيده است ازار و پيراهني و بند يکي از دو نعل او پاره شده بود. پس عمر بن سعد ازدي گفت: «و الله لأشدن عليه.»
گفتم: «سبحان الله! چه ميخواهي از او؟ به خدا قسم که اگر بزند مرا به شمشيرش، دست به سوي او نگشايم. کفايت ميکند او را اين جماعت که دور او را دارند.»
گفت: «به خدا قسم که بر او حمله ميآورم.»
پس تاخت و برنگشت تا آن که فرق مقدس او را شکافت و قاسم از اسب درغلتيد و فرياد ميکرد: «يا عماه!» پس حسين مثل باز شکاري صفوف را شکافت. مثل شير خشمناک حمله کرد تا رسانيد خود را به قاتل قاسم، عمر بن سعد ازدي و شمشيري بر او زد و او دست خود را سپر قرار داد. پس دست او از مرفق جدا شد و صيحه کشيد. پس لشکر کوفه هجوم آوردند که او را نجات دهند. آن ملعون در زير سم اسبان پايمال شد و جماعتي گفتهاند که حضرت قاسم پايمال شد «و العلم عند الله»؛
چون حسين بر سر قاسم آمد، ديد که از شدت درد پا بر زمين ميزند. پس حسين عليهالسلام فرمود: «يعز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک أو يجيبک فلا يعينک أو يعينک فلا يغني عنک بعدا لقوم قتلوک.» پس قاسم را به سينهي خود گرفت و دو پاي قاسم به زمين کشيده ميشد؛ «و قد وضع صدره علي صدره»؛ و حال آن که سينهي او بر سينه امام بود و او را در ميان کشتگان اهل بيت خود گذاشت و نفرين کرد بر دشمنان و فرمود: «اللهم أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم أحدا و لا تغفر لهم أبدا.»
پس فرمود: «صبرا يا بني عمومتي صبرا يا اهل بيتي لا رأيتم هوانا بعد ذلک اليوم أبدا»؛ يعني: «صبر کنيد اي پسران اعمام من! صبر کنيد اي اهل بيت من که بعد از امروز، هرگز خواري نخواهيد ديد.»
و در کتاب مدينة المعاجز روايت کرده است که قاسم برگرديد به خدمت عم خود و از تشنگي شکايت کرد. آن حضرت انگشتر خود را در دهان قاسم نهاد. گويا چشمهي آبي جاري شد از آن و قاسم شاداب شد و به ميدان برگرديد.
بدان که حکايت عروسي که در منتخب طريحي است مرسلا، و در مدينة المعاجز از آن نقل شده، اصلي ندارد و يقينا دروغ است و فاطمهي بنت مولينا الحسين زوجهي حسن مثني بود و شوهر او در واقعهي کربلا با او بود و زخم بسيار برداشت و اسماء بن خارجه او را به کوفه برد و مداوا کرد و چون صحيح شد، به مدينه روانه نمود و وحي کودک با آن که در نزد اهل کتاب نيز ضعيف است و آن را موضوع ميدانند و قرائن بسيار بر ضعف آن در کتاب انيس الاعلام في نصرة دين الاسلام آورده، معذلک ممکن است مراد او دامادي وهب بن عبدالله کلبي باشد که به عزا مبدل شد؛ «و العلم عند الله تعالي».
بيرجندي، کبريت احمر، / 309 - 307
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 12
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم به روایت : ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، / 58
حدثني أحمد بن عيسي، قال: حدثنا الحسين بن نصر، قال: حدثنا أبي قال: حدثنا عمر بن سعيد، عن أبيمخنف، عن سليمان بن أبيراشد، عن حميد بن مسلم قال: خرج الينا غلام کأن وجهه شقة قمر، في يده السيف، و عليه قميص، و ازار، و نعلان، قد انقطع شسع احداهما [27] ما أنس أنها اليسري. فقال عمرو بن سعيد بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت له: سبحان الله! و ما تريد الي ذلک؟ يکفيک فتله هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه من کل جانب. قال: و الله لأشدن عليه. فما ولي وجهه حتي ضرب رأس الغلام بالسيف، فوقع الغلام لوجهه، وصاح: يا عماه.
قال: فو الله لتجلي الحسين کما يتجلي الصقر، ثم شد شدة الليث اذا غضب، فضرب عمرا بالسيف، فاتقاه بساعده، فأطنها من لدن المرفق، ثم تنحي عنه، و حملت خيل عمر بن سعد، فاستنقذوه من الحسين، و لما حملت الخيل، استقبلته بصدورها، و جالت، فتوطأته، فلم يرم حتي مات - لعنه الله و أخزاه - فلما تجلت الغبرة، اذا بالحسين علي رأس الغلام، و هو يفحص برجليه، و حسين يقول: بعدا لقوم قتلوک خصمهم فيک يوم القيامة رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -. ثم قال: عز علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک ثم لا تنفعک اجابته، يوم کثر واتره، و قل ناصره. ثم احتمله علي صدره، و کأني أنظر الي رجلي الغلام تخطان في الأرض حتي ألقاه مع ابنه علي بن الحسين، فسألت عن الغلام، فقالوا: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب (صلوات الله عليهم أجمعين) [28] .
ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، / 58
ابومخنف به سندش از حميد بن مسلم (که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است) روايت کرده [است] که گفت: «از ميان همراهان حسين عليهالسلام پسري که گويا پارهي ماه بود، به سوي ما بيرون آمد و شمشيري در دست و پيراهن و جامهاي بر تن داشت و نعليني به پا کرده بود که بند يکي از آن دو بريده شده بود و فراموش نميکنم که آن نعل چپش بود.
عمرو بن سعيد بن نفيل (در تاريخ طبري، عمرو بن سعد بن نفيل ضبط شده است.) ازدي که او را ديد، گفت: «به خدا سوگند هم اکنون بر او حمله آرم!»
بدو گفتم: «سبحان الله! تو از اين کار چه ميخواهي؟ همانهايي که مينگري از هر سو اطرافش را گرفتهاند، تو را از کشتن او کفايت کنند.»
گفت: «به خدا سوگند من شخصا بايد به او حمله کنم.»
اين را گفت و بيدرنگ بدان پسر حمله برد و شمشير را بر سرش فرود آورد. قاسم به رو درافتاد و فرياد زد «عموجان!»
و عموي خود را به ياري طلبيد.
حميد گويد: به خدا سوگند حسين (که صداي او را شنيد) چون باز شکاري رسيد و لشکر دشمن را شکافت و به شتاب خود را به معرکه رسانيد و چون شير خشمناکي حمله افکند و شمشيرش را حوالهي عمرو بن سعيد کرد. عمرو دست خود را سپر کرد. ابوعبدالله دستش را از مرفق بيفکند و به يک سو رفت. لشکر عمر بن سعد (براي رهايي آن پست خبيث) هجوم آورد و او را از جلوي شمشير حسين عليهالسلام به يک سو بردند و نجاتش دادند. ولي همان هجوم سواران سبب شد که آن مرد نتوانست خود را از زمين حرکت دهد و زير دست و پاي اسبان لگدکوب گرديد و از اين جهان رخت بيرون کشيد.
خدايش لعنت کند و دچار رسوايي محشرش گرداند! (در بين روضه خوانها مشهور است که قاسم عليهالسلام لگدکوب اسبان لشکر شد و حال آن که قاتلش عمرو بن سعيد يا سعد لگدکوب شد و از غايت بياطلاعي مرجع ضمير را نشناختهاند. با اين که هم در تاريخ طبري و هم در اين کتاب «لعنه الله و أخزاه» و يا «خفضه الله» دارد. بعضي براي اثبات گفتار خويش تمسک جستهاند به کلامي که از امام عليهالسلام روايت شده که شب عاشورا هنگامي که قاسم عرض کرد: «أنا فيمن قتل؟»، حضرت فرمود: «انک لأحد من يقتل من الرجال معي بعد أن تبلو ببلاء عظيم». و گويد مراد از «تبلو ببلاء عظيم» اين حادثه است. و اين کلام هم اجتهاد در مقابل نص راماند.
رسولي محلاتي، ترجمهي مقاتل الطالبيين، / 87 - 85.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 13
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع ابنکثير، البداية و النهاية، و روضه الصفا میر خواند
ثم قتل القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب.
[و قال أبومخنف: حدثني سليمان بن أبيراشد، عن حميد. قال: خرج الينا غلام کأن وجهه فلقة قمر، في يده السيف و عليه قميص و ازار و نعلان قد انقطع شسع احداهما [66] ، ما أنسي أنها اليسري،
فقال لنا عمر بن سعد بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت له: سبحان الله! و ما تريد الي ذلک؟ يکفيک قتل هؤلاء الذين تراهم قد احتولوهم. فقال: و الله لأشدن عليه. فشد عليه عمر بن سعد أمير الجيش، فضربه، وصاح الغلام: يا عماه! قال: فشد الحسين علي عمر بن سعد شدة ليث أغضب، فضرب عمر بالسيف، فاتقاه بالساعد، فأطنها من لدن المرفق، فصاح، ثم تنحي عنه، و حملت خيل أهل الکوفة ليستنقذوا عمر من الحسين، فاستقبلت عمر بصدورها و حرکت حوافرها، و جالت بفرسانها عليه، ثم انجلت الغبرة،
فاذا بالحسين قائم علي رأس الغلام، و الغلام يفحص برجله و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک. ثم قال: عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک ثم لا ينفعک! صوت و الله کثر واتره و قل ناصره. ثم احتمله فکأني أنظر الي رجلي الغلام يخطان في الأرض، و قد وضع الحسين صدره علي صدره، ثم جاء به حتي ألقاه مع ابنه علي الأکبر و مع من قتل من أهل بيته، فسألت عن الغلام، فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب] [67] [68] .
[68] در اکثر روايات وارد شده که بعد از عون، قاسم بن حسن بن علي بن أبيطالب رضي الله عنه آماده حرب گشت و چون نظر امام حسين به وي افتاد، گريان شد و قاسم نيز گريستن آغاز کرد و هر دو يکديگر را در کنار گرفتند و از هوش رفتند و چون به حال خود آمدند، قاسم رخصت طلبيد که به ميدان رود. امام حسين امتناع کرد. قاسم دست و پاي مبارک او را ميبوسيد و ميگريست تا دستوري حاصل کرد و قطرات عبرات بر رخسار همايون قاسم روان شد. رجزي ميخواند که اولش اين است:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
و با وجود صغر سن، مقاتلهي عظيم نمود، چنانچه ابوالمؤيد خوارزمي روايت کرده [است] که در آن معرکه، سي و پنج کس از او به زخم تير و شمشير به قتل رسيدند. از شخصي حميد نام منقول است که گفت: من در سپاه عمر بن سعد بودم و جنگ قاسم بن حسن رضي الله عنه را نظاره ميکردم. در اين اثنا، عمرو بن سعد الازدي به من گفت که بر اين پسر حمله خواهم کرد. من گفتم: سبحان الله! اين چه انديشهي باطل است به خدا سوگند که اگر قاسم مرا به تيغ زند، من دست به جانب وي دراز نکنم. کار وي به آن جماعت گذار که ميانش گرفتهاند. عمرو گفت: و الله که ديگر مرا تحمل نمانده [است]. آن گاه متوجه قاسم شد. تيغي بر وي زد. قاسم به روي افتاد و فرياد برآورد: يا عماه!
امام حسين چون برادرزادهي خود را در خاک و خون غلتيده ديد، همچون شيري که به شکار گور شتابد، به جانب او شتافت و شمشيري بر وي حواله کرد. عمرو دست برآورد. شمشير بر دست او آمد و از مرفق جدا گشت و عمرو نعره زد. اهل کوفه متوجه امام حسين شد. عمرو را خلاص کردند و چون غبار فرونشست، امام حسين رضي الله عنه را ديدند که بر سر قاسم ايستاده بود و بر قاتل او نفرين ميکرد، بعد از آن، او را برگرفته در ميان کشتگان افکند و فرمود که: «صبرا يا بني عمومتي».
بعد از آن، قاسم بن حسن به ضرب تيغ عمرو بن سعيد بن مقيل الاسدي به قتل آمد.
ميرخواند، روضة الصفا، 165 ، 161 - 160 / 3
آن گاه برادر عبدالله، قاسم بن حسن که به حسب صورت و سيرت شبيه حضرت رسالت بود، از عم بزرگوار خويش رخصت طلبيد که به ميدان رود و امام حسين رضي الله عنه نخست امتناع نمود. بالاخره بنابر کمال مبالغه و الحاح او را اجازت داد. قاسم روي به قتال ظلمهي کوفه نهاد، رجزي خواند که بيت اولش اين است:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
و با وجود صغر سن، آن خلف صدق حسن (سلام الله عليهما) محاربهاي نمود که دوست و دشمن آواز تحسين به اوج عليين رسانيدند و به روايت ابيالمؤيد خوارزمي سي و پنج کس به زخم تيغ و سنان آن جوان عالي شأن به قتل رسيدند و بالاخره عمرو بن سعد ازدي (لعنه الله) به واسطهي عدم سعادت ازلي، شمشيري بر فرق آن قرة العين مرتضي علي رضي الله عنه زد. چنانچه به روي درافتاد و قاسم فرياد برآورد که: «يا عماه! أدرکني».
حضرت امامت پناه چون برادرزادهي خود را بدان حال ديد، مانند شيري خشمناک که به صيد نخجير شتابد، به جانب عمرو شتافت و به يک ضربت شمشير دست آن بدبخت را قلم کرد و زبان به نفرين ابنطلحهي بيدين گشاد برادرزادهي نازنين خود را به ميان ساير شهيدان اهل بيت رساند.
خواندامير، حبيب السير، 54 / 2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk