@ostadmohamadiحکمت 393 نهج البلاغه.mp3
زمان:
حجم:
3.37M
💠 شرح #نهج_البلاغه
🔸 حکمت 393
🎙 استاد محمدی شاهرودی
پرسمان اعتقادی استاد محمدی👇👇
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
♨️ @ostadmohamadi
🌹
🔘 داستان کوتاه
روزی پدر خسته از کار به خانه برگشت. پسرش از او پرسید: پدر حقوق شما چقدر است؟؟؟ پدر پاسخ دارد: "حقوق من در یک ساعت بیست دلار است." پسرک سرش را پایین انداخت و گفت:"پس لطفا ده دلار به امانت به من بدهید." پدر عصبانی شد و گفت: "حتما بازهم می خواهی اسباب بازی بخری. من هر روز به سختی کار می کنم، اما تو فقط به خودت فکر می کنی، برو و بخواب!" پسرک جواب نداد و به اتاق خود برگشت.
پدر نشست. چند دقیقه دیگر آرامش پیدا کرد، متوجه رفتار خشن خود با پسرش شد، با خود فکر کرد شاید پسرک واقعا چیزی لازم دارد. پس وارد اتاق پسرش شد و با صدای ملایم پرسید: "عزیزم ؟ خواب هستی؟" پسرک جواب داد:" نه بابا." پدر گفت:" ببخشید، عزیزم، نباید عصبانی می شدم. این ده دلار را به تو می دهم تا آنچه می خواهی بخری."
پسرک تشکر کرد و هیجان زده ده دلار را گرفت و از پشت متکای خود چند اسکناس دیگر بیرون آورد. پدر پولها را دید و گفت:"تو که پول داری، چرا بازهم از من گرفتی؟" و بازهم ناراحت شد. پسر بی توجه به حرف های پدر، باخوشحالی گفت: الان من بیست دلار دارم. می توانم یک ساعت کار شما را بخرم. لطفا فردا زودتر به خانه بر گردید تا شام را باهم بخوریم. مدت هاست که ما در کنار هم نبوده ایم."
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 🌷
پرسشی که باعث شهادت امام شد! شهادت مظلومانۀ جوان ترین امام شیعه، حضرت جواد الأئمّه (علیه السّلام) تسلیت باد.
@JF72HGH|جنبش فرهنگی منادیان فتح
🌸 🌷
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 #امام_زمان #استوری
🌊 ای کِشتی نجاتم مرا دریاب...
دستانم را بگیر، نجاتم بده و به ساحل امنت برسان.
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾بر گرفته از دورهٔ مهندسی تبلیغ غدیر
https://eitaa.com/joinchat/476774485Cbca8965924
2.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری مجموعه توحیدیِ #اوست
و یسبح الرعد بحمده (رعد، 13)
و رعد، در حال تسبیح و تحمید #اوست .
ابرهای سیاه میآیند و...
آسمان از ترس تاریکیِ بیهنگام، میغرّد!
رعد آسمان، نشان از حادثهای بزرگ دارد؛
نزول باران رحمت خدا 🌧 !
✍ ابرهای سیاه میآیند، آسمانِ نَفْس را پُر میکنند!
انگار که از نور، چیزی باقی نمیماند،
و هرچه هست؛ صدای رعد و برقِ تلاطمها و بهمریختگیهای درون ماست.
و این...خبـــر از حادثهای بزرگ دارد؛
رحمت خدا، درست عین باران، نزدیک است؛
اگر بتوانی آن ابر سیاه را بشناسی؛
کشف کنی؛
و از سیاهیاش، باران بگیری! 💫
یا مُبَدّلُ ...(ای تبدیلکنندهی سیاهی به سپیدی)
Instagram.com/ostad.shojae1
💠 امام رضا علیه السلام
🔹إنَّ زُوَّارَ قَبْرِي لَأَكْرَمُ اَلْوُفُودِ عَلَى اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
🔸 زائران قبر من گرامىترين افرادند نزد خداى تعالى در روز قيامت
📗عيون الأخبار ج۲ ص۲۲۶💛
💢 کانال قرآن و عترت منتظران ظهور
https://eitaa.com/joinchat/46399588C5b6d3ce584
*🌴 آقا ممنون، سیر شدم.*
بر اساس خاطره ای حقیقی از خادم حضرت امام رضاعلیه السلام .....
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهادم و به رخصتی بر مرخصی از حضرت ، به گامهایی کوتاه ، حرم را ترک کردم
به استراحتگاه خادمین که می آمدیم ، هرشب میهمان احسان و کرامت علی بن موسی الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روی میز بود
از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائری هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتی کنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه می افتادم
بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد...
آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش ، حدیث نفس میکردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را که دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که یقین کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است... از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
_چگونه محبتتان را جبران کنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:
_ من کاره ای نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و به عتابی گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی...
و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون...سیر شدم...
*🌹 صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام و رحمه الله و برکاته 🌹*
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b