زندگی چند؟
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
انتشار برای نخستین بار؛ روایت محافظت از شخصی که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکرد
🔹محمد طه امیری، فعال رسانهای و عکاس جبهه مقاومت، با انتشار عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت: در بوکمال کار گره خورده بود، همه چیز به هم دیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیروهایی که نمیتوانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشدهای همه چیز بهم بریزد.
🔹 چند متر عقبتر از خط اما هلیکوپتری بر خلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده میشود و به پرواز در میآید.
🔹 کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین مینشیند. کمک خلبان بیرون میپرد، در هلیکوپتر را باز میکند و بعد از آن حاجی پیاده میشود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیروهای اصلی به آن نرسیدهاند قدم میگذارد.
🔹 چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده میشوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحهای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند.
🔹 حاجی بیسیم میزند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیروها بیایند.
🔹 این گوشهای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکند.
🔹 برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادیطارمی» ایستاده وسط شهید «رضاخرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروزمظفرینیا».
🔹 اما ای کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از سی متر عقبتر برایتان توصیف کنم.
🔹 حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند.
🔹 قانون سی متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل سی متر عقبتر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظهای عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از سی متر عقبتر هدایت میکردند.
🔹 یک بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمیخواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانهها آتش کردند، رفتند دم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمیخواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید.
🔹 آن شب بچهها بار دیگر مجوز حضورشان را این بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطهشان با حاجی یک جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آنها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیزها را برایشان تضمین کند.
🔹 شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید.
🔹 آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا میکند، رهایش نمیکند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آنها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند.
🔹 وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا میرفت نمیتوانستم جواب خونش را بدهم».
🔹 تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور میکنم. یادم میآید یک بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم میدهم فقط بگذارید بمانند، من بدون اینها نمیتوانم زندگی کنم!
🔹 هادی و شهروز هیچگاه قرار فاصلهی سی متر را نشکستند البته به جز یک بار فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داد بود در نزدیکترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار تیم محافظت از عاقبت بچهها بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب میدانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آنها...
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
⚡️ نُخبهای مثل «شهید تهرانیمقدم»، متفاوت است با متخصصی که به غرب میرود و دانش خود را در اختیارِ نظام سلطه قرار میدهد.
⚡️ نخبگانِ بصير، هيچگاه نُخبگیِ خود را در اختيارِ نظام سلطه قرار نمیدهند.
✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
«جوانی که دانش خودش را در ميدان اسلام بهکار میبرد و تا پای شهادت نيز ايستادگی میکند و موازنهٔ قدرت را به نفع اسلام تغيير میدهد و دستور «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» را اجرا میکند و در نتيجه در دل دشمن، ترس میاندازد _ مثل شهيد تهرانیمقدم که در جهت توليد و به نتيجه رسيدن سلاحهای موشکی و موشکهای دوربُرد ما ايستادگی میکند و حتی جان خود را در اين مسير تقديم میکند _ بسيار متفاوت است با کسی که همين دانش را به اروپا میبرد و با اين استدلال که "علم، جهانی است" در آنجا خدمت میکند. چنين کسی بصيرت ندارد و اين ميدان درگيری را نمیشناسد و نمیفهمد؛ بلکه سرمايهٔ علمیاش را در خدمت دشمن اسلام قرار میدهد و اين بسيار خطرناک است.
اگر در حال حاضر، غرب بر دنيا تسلط پيدا کرده است علتش اين است که با جمع کردن نخبگان ملتهای مختلف و سرمايه علمی آنان، بر جهان حکومت میکند. اين نخبگان اگر بصيرت داشته باشند هيچگاه نخبگی خود را در اختيار نظام سلطه قرار نمیدهند.»
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
👌چه زیبا آیةالله حائری ترس از مرگ را توضیح میدهند:
📚 @dastanak_ir
🏕فرض کنید زمینی به شما دادهاند و وسطش خط کشیدهاند.
اسم نصفش را «دنیا» و نصف دیگرش را «آخرت» بگذار.
تو پیدرپی نصفۀ آخرت را حفاری کردی و با خاکش آجر برای نصفۀ دنیا ساختی و پله گذاشتی و آوردی بالا.
در ابتدا دنیا و آخرت در یک سطح بود اما تو از آخرت برداشته و روی دنیا گذاشتی.
موقع مرگ میگویند: از دنیا به آخرت برو، یعنی از این بالا بپر پایین.
*تو میترسی*.
میگویی اگر از این دیوار صدمتری، توی آن گودال صدمتری بپرم، استخوانهایم خرد میشود.
*چه کسی از آخرت یک گودال بیمنتها ساخته؟*
*خود تو ! این ترس، از عمل توست*
انسان وقتی توبه میکند، یک قسمت از دنیا را برمیدارد و در آخرت میگذارد.
همینطور صدقه ، کمک به پدر و مادر ، عبادات و ....
یواش یواش آخرت بالا میآید و این دو همسطح میشوند.
وقتی میگویند، بفرمایید برویم، *قدم از دنیا برمیداری و راحت به آخرت میروی*
و اصلا نمیهراسی . . .
👤 آیت الله حائری شیرازی رضوان الله تعالی علیه
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از من بود گنه زشت از توست عفو زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
زن و شوهری که مطرب بودند ، اما....
به کلام سید حسین مومنی
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#تلنگر🍃🌺
✨گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن
💫انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار
که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
💫بین بعضی حرفهايت کاما بگذار
که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی .
💫پس از بعضی از رفتارهایت هم علامت تعجب
و آخر برخی عادت هایت نیز علامت سوال بگذار .
💫تا فرصت ویرایش هست.
خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن
اما بعضی را پر رنگ.
حاسبوا قبل ان تحاسبوا.....
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
از امام صادق علیه السلام پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟
فرمودند: چهار اصل
1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم..
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
دو کشاورز بودند👨🌾👩🌾
کشاورز اولی به دومی
گفت:
از این مدفوع گاو بخوری، تراکتور خود را به تو می دهم.🚜
کشاورز دومی این کار را کرد و صاحب تراکتور شد.😉
موقع برگشت کشاورزي كه تراكتورش را از دست داده بود، بسيار ناراحت بود که چه ساده تراکتورش را از دست داده و حالا به مردم چه بگويد. 😢
کشاورز ديگر كه حالا صاحب تراكتور شده بود، با خود فکر مي کرد که اگر به ده برگردد ،
چگونه بگوید که به خاطر يك تراکتور مدفوع گاو خورده است.🙈
برای این که از این
بی آبرویی رها شود،
به کشاورز اولی میگوید:
اگر تو هم از آن مدفوع بخوری،
تراکتورت را پس خواهم داد.🚜
کشاورز اولی با خوشحالي و بدون درنگ این کار را می کند. 😜
و هر دو خوشحال و آسوده و خندان به سوی ده بر مي گردند.
در راه هر دو پیش خود فکر می کنند که بدون این که چیزی به دست آورند، فقط يك مدفوع زیادی خورده اند و تازه به خاطرش چقدر خوشحال هم هستند!😅🙃 #برجام #جوبایدن
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨پاداش شاد کردن دیگران در قیامت✨
🔹امام #صادق (ع) فرمودند:
🔸چون خداوند #مؤمن را از قبرش درآورد تمثالى با او خارج شود که در جلوی او راه مى رودو هرگاه مؤمن یکى از صحنههاى #ترسناک روز قیامت را ببیند آن تمثال به او گوید: نترس و غم به خود راه مده…مؤمن به او گوید تو کیستى؟تمثال گوید: من همان شادى و سُرورى هستم که در #دنیا به برادر مؤمنت رساندى.
📕اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۱۹۰
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درباره ژاپن چه چیزهایی شنیدید؟ زندگی آروم؟ مردم صلح طلب؟
🔺این ویدئو رو ببینید تا ما شما رو با چیزهایی که تا حالا از ژاپن نشنیدید آشنا کنیم!
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید
و بر او رحمت و درود و فاتحه ای بفرستید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 @dastanak_ir 👈💯
پیرزنی دو کوزهٔ آب داشت که آنها را
آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش
خود حمل می کرد.
یکی از کوزه ها ترك داشت و مقدارى از
آب آن به زمين مى ريخت، درصورتیکه
دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن
به طور کامل به مقصد می رسید.
به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار
میشد و زن همیشه یک کوزه و نیم
آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت
بسیار شرمگین بود که فقط می توانست
نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته
به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت.
پیرزن لبخندی زد و گفت:
"هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای
این جاده در سمت تو روییده اند
و نه در سمت کوزهٔ سالم؟"
اگر تو اینگونه نبودی این زیبايی ها
طروات بخش خانهٔ من نبود.
طی این دو سال این گلها را می چیدم
و با آنها خانه ام راتزیین میکردم...!!
٭٭هر یک از ما شکستگی خاص خود را
داریم ولی همین خصوصیات است که
زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و
دلپذیر میکند.
باید در هر کسی خوبی هایش
را جستجو
کنیم و بیاموزیم.
پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه
به گونه ای شکستگی داریم،
فقط نوع آن متفاوت است...!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir