8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر هولناکی از جنایت بامداد امروز رژیم صهیونیستی در غزه
▪️ارتش رژیم صهیونیستی نمازگزاران فلسطینی را هنگام نماز صبح در یک مدرسه در محله الدرج در شهر #غزه بمباران کرد که در جریان آن دستکم ۱۰۰ فلسطینی شهید و شمار زیادی زخمی شدند.
حدود ۲۰۰ شهروند فلسطینی در حال اقامه نماز صبح بودند که هدف حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی قرار گرفتند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حکومت از حجاب چه سودی میبرد؟
💥افشای نامه محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن ایران⁉️
#حجاب
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جان جانانه یا زینب
نوحه #ماه_صفر
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک چیزهایی که مردم رو عاشق این مسیر کرده همین عراقی های عاشق #امام_حسین(ع) هست...
🚩 #اربعین
#کربلا
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای اپراتور اورژانسی که تلفنی کودک به دنیا آورد!
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
📷 تصویر تازهای از میرحسین موسوی که در شبکههای اجتماعی منتشر شده است.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یادتان هست در المپیک قبل همه کار کردند کیانی چنان زمین بخورد و له شود که دیگر نتواند بلند شود؟ تا جایی که کیانی ارزوی مرگ کند؟ حالا این تبهکاران عامل تفرقه ملی از دیروز ادای وحدت ملی درمیآورند و میگویند کیمیا علیزاده و ناهید کیانی هردو دختر ایران هستند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
546.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ترفند جالب باز کردن قوطی کنسرو
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
⭕️ #دلیران_آزاده #خونخواهی دلیران آزاده ، خبردار و آماده که رهبر مرحبا گفت به این عزم و ارا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Sadegh Ahangaran06-Shame_Ghariban_Ahangaran_128.mp3
زمان:
حجم:
6.67M
🏴 قطعه آهنگین "شام غریبان"
زینب یا زینب
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
آهنگساز: محسن نامدار
شعر: مرحوم محمدزمان گلدسته
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۱۹۵
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
شاید کار کردن اكبر یک ساعتی طول کشید و محمد و رستم هم حواسشان بود که نگهبان ها از راه نرسند. رنگ آمیزی قسمتی از کف راهرو که تمام شد اکبر بهانه کمردرد گرفت و رفت در سلول دراز کشید. من هم در سالن قدم میزدم و دنبال کسب خبر جدید بودم.
شاید نیم ساعتی نگذشته بود که سروصدای شیفت نگهبانهای جدید بلند شد و آنها وارد سالن شدند. نگهبان صبح گزارش عريف احمد را درباره مراعات حال ما به آنها داد. نگهبان صبح با آنها خداحافظی کرد و رفت، دو نگهبان جدید در حالی که با هم حرف می زدند و می خندیدند وارد محوطه ای شدند که یک ساعت پیش اکبر رنگ کرده بود. محمد و رستم از آمدن آنها به محل نقاشی شده جلوگیری نکردند و خودشان را مشغول قوطی های رنگ کرده بودند. وقتی آنها چند قدمی روی زمین رنگ شده راه رفتند، صدای رستم بلند شد: «چه کار میکنید؟ چرا روی زمین رنگ شده آمده اید؟ حالا چه کار کنیم؟ زحمت های ما را به باد دادید؟ حالا مجبوریم کار را از اول شروع کنیم.» دو نگهبان که نرسیده بودند، عذرخواهی کردند و بعد از پاک کردن کف پوتین هایشان مدام میگفتند: «تو را به خدا این کار ما را به عريف احمد گزارش ندهید. ما را بدبخت می کند.» در حالی که قند توی دلم آب میشد با قلدری گفتم: «حالا ببینم چه می شود. ولی فعلا از جلوی دست و بالمان دور شوید؟!» آنها سریع دور شدند. عباس گفت: «اگر اینها بفهمند کارهای ما فیلم است پدری از ما در می آورند که آن سرش ناپیداست.» به اکبر گفتم:
به نظرم باید فکری اساسی برای این آبگرفتگی کف سالن بکنیم.» پرسید: «به نظرت چه کار کنیم؟» .
- اول باید هر طور شده قسمت انتهایی محجر را که مملو از آب است خشک کنیم
- چطوری؟
- الان نشانت میدهم.
نگهبان را صدا زدم و گفتم: «دو تا سطل برایم بیاور.» دو سطل بزرگ آورد. به بچه ها گفتم: «سریع آب جمع شده را توی این سطل ها بریزید.» آنقدر آب جمع شده بود که بوی گند آن حالم را به هم میزد. با هر مشقتی بود آب را جمع کردیم و با پارچه ای کف زمین را خشک کردیم، عباس می گفت: «دارم بالا می آورم.» شاید حدود دو ساعتی انجام این کار زمان برد؛ ولی با خشک شدن زمین بوی آب گندیده هم کم کم از بین رفت.
مشغول کار که بودیم دو زندانی عراقی برای رفتن به دستشویی وارد سالن شدند. محمد صدا زد: «حواستان را جمع کنید که آبریزی نداشته باشید. داریم اینجا را تعمیر می کنیم.» بیچارهها هنوز دست شویی نرفته سریع کارشان را کردند و برگشتند. یکی از آنها با تعجب ما را نگاه می کرد. عباس گفت: «چرا این طور نگاه میکنید؟» دست عباس را گرفتم و گفتم: «ولشان كن. حق دارند این طور نگاهمان کنند. آخر باورشان نمی شود داریم در زندان بر نگهبان حکومت می کنیم. بگذار این ذلت را در کشور خودشان حس کنند.
کار سوم ما خط کشی برای نقاشی گل و بلبل بود. دقیقا مثل فیلم های کارتونی، یک خط من میکشیدم، یک خط اکبر.
روز سوم عريف احمد آمد و گفت: «علی! از کار چه خبر؟»
- میبینی که پدرمان درآمده. آنقدر کثیف است که دمار از روزگارمان درآورده است.
- چطور؟
- کار سخت است و تو هم عجله داری
- آخر قرار است ضابط بیاید. مجبورم على
- فعلا که داریم با تمام وجود کار می کنیم.
- راستی علی، مشکلی نداشتید؟ نگهبان ها که اذیت نکردند؟
نگهبان ها با وحشت به من نگاه می کردند که نکند از آنها شکایتی به عريف احمد بکنم. برای اینکه دل آنها را هم به دست بیاورم گفتم: «این نگهبان ها بیشترین کمک را به ما می کنند. باید آنها را خوب تشویق کنی.»
- حتما. قول می دهم. ولی علی باید سرعت کار را بالا ببرید.
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا