eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️پاسخ به یک شبهه از شبکه‌های وهابی؛ ❓ زنان صدر اسلام اصلا کنش سیاسی و اجتماعی نداشته‌اند. بالتبع انتساب چنین مسأله‌ای به دختر پیامبر (ص) نیز دروغ است! 🤔 💠 حجت‌الاسلام و المسلمین استاد محمدی شاهرودی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
@zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
محرم همگان خسته از راه كنار مادر توى ماشين پدر خوابيدم پلكهايم كه به هم افتادند خواب يك صحن كبوتر ديدم صبح، وقتى كه دو چشمم وا شد شادمان مثل گلى خنديدم آخر از پنجره پشت اتاق گنبد زرد (رضا) را ديدم دل من مثل كبوتر پر زد رفت بر شانه گلدسته نشست اشك در چشمه چشمم جوشيد بغضم آيينه شد اما نشكست پدر آماده شد از من پرسيد: دوست دارى كه تو را هم ببرم؟ گفتم: آرى، ولى آن جا چه كنم مادرم گفت: زيارت پسرم. گرچه زود آمده بوديم ولى در حرم جاى دل من كم بود هر كسى با او چيزى مى گفت گوييا با همه كس محرم بود هر كجا رفتيم آن جا پر بود پر ز نجواى دل و دست دعا يك طرف قصه پر غصه درد يك طرف ذكر (غريب الغربا) در رواق حرم پر نورش كاش دست دل من رو مى شد مى شدم من، آن آهوى غريب باز او (ضامن آهو) مى شد جواد محقق ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ترجمه رساله ذهبیه.pdf
حجم: 11.7M
📚 نامه زرین سلامت / ترجمه رساله ذهبیه ✏️ مترجم: محمد دریایی 🇮🇷 ناشر: آستان قدس رضوی 📄 تعداد صفحات: ۱۵۲ 📣 زبان: فارسی #️⃣     ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ أین الفاطمیون؟ ▪️صحرای محشر غوغای عجیب و وحشت آوری است. همه برهنه و سرگردانند. ترسیده و گریان...
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 آقا قرآن که این همه دعوت به صلح کرده، پس چرا فلسطین و اسرائیل با هم صلح نمیکنند؟ ⬅️بهتر نیست دو دولت کنار هم دوستانه زندگی کنند؟ استاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌹 کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری👇👇👇👇👇 🌺🍀💐🌷🍀🌺
‍ 🌷 – قسمت 3⃣ ✅ فصل اول روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن‌قدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دوتا کاسه خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد. تندتند می‌بوسیدم و می‌گفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت می‌خرم. » با این وعده و وعیدها، خام می‌شدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم. تازه آن‌وقت بود که سفارش‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم: « حاج‌آقا! عروسک می‌خواهم؛ از آن عروسک‌هایی که موهای بلند دارند با چشم‌های آبی. از آن‌هایی که چشم‌هایشان باز و بسته می‌شود. النگو هم می‌خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل‌های پاشنه‌چوبی که وقتی راه می‌روی تق‌تق صدا می‌کنند. بشقاب و قابلمة اسباب‌بازی هم می‌خواهم. » پدر مرا می‌بوسید و می‌گفت: « می‌خرم. می‌خرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاج‌آقایت بخند. حاج‌آقا همه چیز برایت می‌خرد. » من گریه نمی‌کردم؛ اما برای پدر هم نمی‌خندیدم. از این‌که مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می‌آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می‌رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس‌ها را بشوید، زن‌ها سربه‌سرم می‌گذاشتند و می‌گفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍می‌کنی؟! » می‌گفتم: « به حاج‌آقایم. » می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. »   🔰ادامه دارد....🔰 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357