پرسش : وضعیت حجاب بعضی معلمان در محیط مدرسه و جامعه همخوانی ندارد، چه باید کرد؟
پاسخ : در اینجا مطالبه گری والدین از مسئولین مدارس، مطرح می شود.
عرضه، تابع تقاضاست و در واقع قانون خلأ ندارد اما اجرا نمی شود.
قانون زمانی اجرا می شود که مطالبه شود. وقتی پرسنل مدرسه محجبه هستند یا کلاس قرآنی برگزار می کنند والدین تشکر و قدردانی کنند یا اگر معلم حرف خلاف حیا می زند یا پوشش نامتعارف دارد توسط والدین تذکر داده شود.
اولویت های مسئولین با مطالبه گری مردم، تغییر می کند.
دانش آموزان در بحث عفاف و حجاب، مستعد هستند اما آموزش و پرورش در شناساندن این مهم، ضعیف عمل کرده است.
1_147822812.mp3
زمان:
حجم:
4.23M
پرسش: آیا واقعا عملکرد آموزش و پرورش در بحث عفاف و حجاب، رضایت بخش بوده است؟
🔸پاسخ: البته ما شاید سختی های کار این عزیزان را لمس نمی کنیم اما قطعا عملکرد آنان در حد مطلوب و تراز یک جامعه اسلامی و ایرانی نيست.
اما دلایل این موضوع:
یک بخش آن اسناد و هجمه های فرهنگی است که خواه، ناخواه در سطح آموزش و پرورش در حال شکل گیری است و ما دچار بحرانی به نام جابجایی ارزش ها هستیم که در آن جای معروف و منکر عوض می شود که در بحث حیا، عفاف و حجاب عموما در مجموعه های خصوصی شکل می گیرد و به صورت غیر محسوس و کمرنگ تر در مدارس خصوصی مشاهده می شود که معلم یا همکاری که به عنوان مشاور، نیروی آزاد یا حتی رسمی جذب می شود اگر ظاهرش تبرج و آرایش داشته باشد بهتر تکریم می شود اما کسی که با حجاب و با عفت رفتار می کند و محبت را محدود به خانواده می داند، کمتر تحویل گرفته می شود.
مورد دیگر جابجایی معروف و منکر، اصل و فرع تعلیم و تهذیب است. مدارس ما به شدت نگاه کنکور زده و نگاه آموزش زده دارند. اصل آموزش خوب است ما هم در این فضا بزرگ شده ایم اما تهذیب و اخلاق به حاشیه می رود و دانش آموز احساس می کند ارزش او به خواندن نماز یا روزه خواری نکردن نیست بلکه فقط باید تست بزند و نفر اول کلاس باشد. این جابجایی ارزش ها، پدیده شومی است که آموزش و پرورش ناخواسته به آن دامن می زند.
ما به عنوان والدین، همکلاسی ها و معلمین مدرسه می توانيم مشوق دانش آموزان با اخلاق و با حیا باشیم نه صرفا در قالب ابزارهای اداری، کتبی و نمره ای، گاهی با لبخند زیبا و تحویل گرفتن دانش آموز با اخلاق و باحيا توسط معلم که این لطافت ها و تشویق ها گیرایی خود را دارد.
توصیه یا پیشنهاد بنده محضر والدین و پرسنل آموزش و پرورش و حتی در سطوح عالی آن، این است که گاهی بچه ها حرف ما را گوش نمی دهند و در فضای عفاف و حجاب، پای کار آنچه میخواهیم نیستند چون در مسائلی که خدا آزاد گذاشته است، ما آنها را آزاد نمی گذاریم و بیش از حد امر و نهی می کنیم.
مثلا در مدرسه دخترانه که همه پرسنل خانم هستند و مردی تردد ندارد، می توان فضایی را فراهم کرد که دختر دانش آموز حجاب نداشته و آزاد باشد تا بعد از خروج از مدرسه بداند که حجابش را رعایت کند اما متاسفانه گاهی عکس این ماجرا اتفاق می افتد.
در بحث امر به معروف و نهی از منکر که زیر بنای عفاف و حجاب است مراجع تقلید می فرمايند: امر به واجبات، واجب است.
علت سستی فرزندان این است که ما آنها را به خیلی چیزها امر و نهی می کنیم چون سلیقه ماست در نتیجه وقتی آنها را به واجبی امر می کنیم دیگر اعتبار کافی نداریم.
از طرفی اگر دانش آموز احساس نکند که فقط پدر و مادر یا معلم هستند که به او تذکر می دهند بلکه حتی کسانی که ذی نفع هم نیستند امر و نهی می کنند، اثرگذارتر خواهد بود( طبق اصل روانشناسی که یک نفر، صد بار تذکر دهد يا صد نفر، یک بار تذکر دهند)
انشالله فرهنگ عفاف و حجاب که در دختران ما هست، بیش از پیش نهادینه شده و با معارف آن نیز آشنا شوند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من #عهد بستم باحضرت معصومه(س) که حجاب برتر را انتخاب کنم...
#شما_با_چه_کسی_عهد_بستید ؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
استاد محسن عباسی ولدی0099 baghareh 232.mp3
زمان:
حجم:
6.28M
#لالایی_خدا ۹۹
#سوره_بقره آیه ۲۳۲
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
#شهید_میشم...:
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو
قسمت پنجاه و سوم
فرهاد همه رو تهدید کرد که خودکشی میکنه اما کسی جدی نگرفت. به من گفت که فقط یه نمایشه منم فکر میکردم چون همه یه جور دیگه روش حساب میکنن، کسی تهدیدش رو جدی نمیگیره و بهش گفتم بیخیال این نقشه بشه یه مدت خبری از کسی نبود پدرم تو خونه روزگار برام نذاشته بود میگفت همه ی اتفاقا زیر سرِ توه از طلاقِ همسرش گرفته تا تهدید به خودکشی و آشوبی که تو دوتا خانواده به پا کرده؛ چند روزی فرهاد پیدا نبود نگرانش شدم به خواهرش زنگ زدم گفت سه روزه برنگشته خونه میگه خونه دوستام میخوابم یکی دو روز دیگه گذشت و بالاخره صداش در اومد همه در به در دنبال فرهاد میگشتن حتی خودم که ازش مطمئن بودم صدسال دست به چنین کاری نمیزنه، نگرانش شدم چون بی خبر رفته بود
عمو و زن عمو قلبا از بابا شاکی بودن اما زیاد به روی خودشون نمیاوردن. بابا از همه بیشتر ترسیده بود فکر میکردم آرزو داشت فرهاد برگرده و صدتا دختر بهش بده بعد از یک هفته فرهاد میره خونه دوستش و همه چیو براش توضیح میده دوستشم با نقشه ی فرهاد، به عمو زنگ میزنه و خبر سلامتیشو میده نقشه ی فرهاد گرفت و بابا بالاخره رضایت به ازدواجمون داد مامانم از قبل مخالف این ازدواج بود میگفت اینطوری برای همیشه میشی مالِ بابات و خانوادش و من نمیتونم راحت باهات رفت و آمد کنم.
😔میدونستم مامان نمیتونه تو عقدم شرکت کنه واسه همین تا بعدِ عقد بی خبرش گذاشتم نمیدونم چطور دلم اومد مراسم عقدمون ساده برگزار شد و فقط فامیلای نزدیک دعوت بودن باید خیلی خوشحال میبودیم اما همش یه دلسردی و ناامیدی سراغم رو میگرفت و باعث میشد سرِ کوچکترین مسئله با فرهاد دعوام کنم
🔸بعد از عقدمون بد عنقی های بابا و گیر دادناش شروع شد. تو چند ماهی که نامزد بودیم، وقتاییکه میخورد به تعطیلی و خونه بودم، خیلی سخت همدیگه رو میدیم بابا نمیذاشت اگه فرهاد میومد خونمون و بابا اونجا بود جرات نداشتیم همدیگه رو هم نگاه کنیم.
تو این مدت، حمید؛ برادرِ کوچکتر فرهاد، ازدواج کرد و سروسامان گرفت هر روز که میگذشت با فرهاد سرِ مسایل عقیدتی اختلاف پیدا میکردیم ؛ فرهاد کاملا فهمیده بود که عقیده و مراممون بهم نمیخوره اما از ترس اینکه از دستم بده هیچ وقت بحث نمیکرد، ولی من عمدا بحث راه مینداختم می خواستم مثلا با بحث کردن اصلاحش کنم. چند باری عمو نصیحتم کرد و بهم گفت چطوری برخورد کنم اما موقعِ عمل نصیحتای عمو خیلی کارساز نبود و من کاری رو میکردم که فکر میکردم درسته
😔فرهاد اونی نبود که فکر میکردم تغییر میکنه یه بار بهم گفت: میدونی که من به قول خودت تعصبی هستم باید شاکر باشی که ازت نمیخوام مثلِ من فکر کنی و باید درک کنی که این از سرِ علاقمه بهت پس سربه سرم نزار و سعی نکن منو مثل خودت کنی این از یه طرف، شکاکی و غیرتِ بیش از حدش از یه طرف دیگه بیزارم کرده بود اگه در جمعی مردی غیر از خودش و باباهامون بود و منم اونجا بودم، اخم میکرد و تا دو روز نمیشد درستُ حسابی باهاش حرف زد. حتی یه بار سرِ اینکه پسر عمه بزرگَم که دوستِ خودشم بود باهام مثل قبلا که نامزد نکرده بودم، احوالپرسی کرد، دعوامون شد و کلکل کردیم درحدیکه میخواست دست روم بلند کنه اما پشیمون شد
البته فهمیدم که این رفتاراش برمیگرده به خُلقیاتش و چندان به خودِ من مربوط نمیشه اما خُب داشت کم کم بینمون فاصله مینداخت. کار به جایی رسید که میگفت دوست ندارم خودتو واسه بابام شیرین کنی و مدام کنارش باشی! این اداها رو باید فقط من ببینم نه کسِ دیگه ای. نه بابات و نه بابام!
😒اغراق میکرد اینطورم نبود منظورش از ادا و اطوار؛ سلام احوالپرسی و روبوسیِ نبستا گرم و چند کلمه خوشُ بِش بود که با عمو داشتیم.
عمو از بابای خودم خیلی بزرگتر بود و از بچگی بهم محبت داشت ؛ البته روزهای خوبِ زیادی باهم داشتیم و قدرِ علاقه و تلاش و محبتش رو هم میدونستم. اما مسئله این بود که من میخواستم کنارشغ تا ابد زندگی کنم و برنامه ی زندگیم رو کنار اون اجرا کنم که این کار خیلی سخت بنظر میرسید چون منو فرهاد تو مسئله ای نقطه مقابلِ هم بودیم که مهمترین مسئله ی زندگیمون بود و ظاهرا نمیتونستیم باهم توافق کنیم
💛ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
#حکایتی_از_گلستان_سعدی📚
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند.
حریص با جهانی گرسنه است
و قانع به نانی سیر
حکما گفتهاند
توانگری به قناعت
به از توانگری به بضاعت
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز
📚#حکایت_بیست_و_نهم
📔از باب هشتم گلستان سعدی
https://eitaa.com/zandahlm1357
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•