eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۸۸) رفتم لباسامو پوشیدم و حاضر شدم با مامان همزمان از خونه خارج شدیم تا یه قسمتایی رو باهم رفتیم... مامان ـ فرزانه اگه میخوای باهم بریم خرید بعد از اونجا هم بریم مزار... نه مامان اگه میشه میخوام تنها برم ... ناراحت نشی مامان جون.. نه دخترم برو به سلامت... از مامان جدا شدم و کنار خیابون یه دربستی تا مزار گرفتم وقتی رسیدم مزار خیلی خلوت و اروم بود یه هراز گاهی یه دو سه نفر به چشم میخورد ... بخاطر اینکه افتاب صورتمو اذیت نکنه سرمو گرفته بودم پایین راه میرفتم ... چشمام همش به سنگ قبرا میوفتاد خیلی درد اور بود روی بعضی هاشون عکس بچه و جوون هک شده بود خدا به خانواده هاشون صبر بده خیلی سخته دل ادم واقعا کباب میشه این چیزارو میبینه .... سنگ قبرارو پشت سرهم با چشمام رد کردم تا به مزار عباس رسیدم ... روی سنگش خاک گرفته بود ... گریم گرفت بمیرم الهی عباسم چرا خونت خاکی شده کاش نزدیکت بودم اقایی تو همیشه تو گردگیری خونه بهم کمک میکردی اما من ...😔😔 بلند شدم رفتم از اونطرف یه شیشه اب پر کردم اب و کم کم میریختم و با دستم تمیز میکردم ... اهاان حالا شد ببین چقدر تمیز شد چهار زانو نشستم زمین چادرمو کشیدم رو صورتم تا افتاب اذیت نکنه... عباس باهات حرف دارم امشب قراره محسن اینا بیان خونمون ... میخوایم به وصیتت عمل کنیم ... ولی ته دلم هنوزم راضی نیستم قبولش برام سخته که یه نفر بجای تو وارد زندگیم بشه .. اخه چرا این تصمیم گرفتی کاش هرگز اینجوری نمیشد عباس اومدم به رسم احترام ازت اجازه بگیرم ... اقای من تو واقعا رضایت داری به این ازدواج .... 😢😢😢😢 اینو که از عباس پرسیدم ... باز همون کبوتر سفید اومدو نشست کنار قبر عباس ... اشکمو پاک کردم و نگاهش کردم ... کبوتر بالاشو باز کرده بودو این ورو اونور میرفت .. خدایا ااا بازم این کبوتر !!! کاش میتونستم بفهمم زبونش و انقدر شدت گرمای افتاب زیاد بود که یهو بازم چشام سیاهی رفت و میخواستم بیفتم زمین که دیگه نفهمیدم چی شد .... چشامو باز کردم دیدم اصلا یه جای دیگه هستم یه جای خیلی سرسبز مثل یه باغ .... خدایا اینجا کجاست من چه جوری اومدم اینجا ... چقدر هواش خنکه ... پس چرا کسی اینجا نیست .... دورو برمو نگاه کردم بلند صدا زدم اهاااااای کسی اینجا نیست اهااااای همینجور که چشمامو میچرخوندم چشمم به یه مرد سفید پوش افتاد که کنار نهر نشسته بود و وضو میگرفت ... دوییدم سمتش ببخشید اقا ... میشه کمکم کنید ... روشو که برگردوند با تعجب گفتم عبااااوس تویی ... اومد طرفم بهم لبخندی زدو دستشو کشید به صورتم اره خانمم خودمم ... گریه کردم عباس اینجا کجاست ... نگاهی به اطراف انداخت و گفت اینجا خونه ی منه ... عباس منم میخوام اینجا بمونم کنار تو .. عباس با انگشتش به اون سمت اشاره کرد من نگاهمو که چرخوندم محسن و دیدم که دست یه بچه رو گرفته اما مشخص نبود که اون بچه دختره یا پسر ... عباس با صدایی اروم گفت نه فرزانه تو باید بری پیشه اونا ... با گریه گفتم نه خواهش میکنم عباس بزار پیشت بمونم چرا میخوای تنهام بزاری چرا منو از خودت دور میکنی.. 😭😭😭😭😭 با دستاش اشکمو پاک کردو گفت من همیشه کنارتم اما اونا بهت احتیاج دارن ... بعد ازکنارم رفت خواستم دستشو بگیرم که نزارم بره یهو یه لیوان اب خنک رو صورتم ریخته شد چشامو باز کردم قلبم تند تند میزد دوتا خانم کنارم نشسته بودن یکیشون سرمو گرفته بود بغلش اون یکیم همش ازم میپرسید خانم حالتون خوبه ... با ترس از جام بلند شدم و نشستم اینجا کجاست من چم شده بود پس عباس کوش .... یکی ازخانم ـ اینجا مزاره عباس کیه پسرتونه .... ما شمارو تنها پیدا کردیم که رو زمین افتاده بودین انگار از حال رفته بودین .... با گریه گفتم عباس شوهرمه الان اینجا بود😭😭😭 یکی از خانما با اشاره و اروم به اون یکی گفت : روی سنگ و نگاه کن فک کنم عباس لابد شوهرشه که شهید شده ... خانم بلند شدید ما بهتون کمک میکنیم که برین خونتون .... یکی از اونا ماشین داشت منو سوار ماشین کردن ادرسه خونه رو بهشون دادم منو تا خونه رسوندن .... هنوزم بی حال بودم زنگ و زدن مامان اومد جلوی در .... منو که دید ترسید خدا مرگم بده چی شده خانم چه بلایی سر دخترم اومده ... حاج خانم نترسید چیزی نشده فقط گرما زده شده .... مامان از خانما تشکر کردو منو اورد داخل خونه و نشوند روی مبل .... ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357 📗📘📙📔📕📓📒📘
مقام عرشی حضرت زهرا_8.mp3
14.09M
"س" ۸ ✨ بعد از نبی‌اکرم "ص"، جریان وحی قطع نمی‌شود، بلکه حضرت جبرئیل علیه‌السلام، بر حضرت زهرا "س" وارد شده، و تمام برنامه‌ی امامتیِ اهل بیت را تا ظهور امام زمان "عج" ، بر ایشان نازل فرموده است! ✦ بفرموده‌ی امام صادق ؛ تمام این اخبار آینده، که توسط جبرئیل نازل و توسط حضرت زهرا "س" املاء، و توسط امیرالمومنین"ع"؛ انشاء شده است، در کتاب "مصحف" فاطمه "س" آمده، که اکنون در نزد امام زمان علیه‌السلام است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-4 - ترانهِ من.mp3
741.4K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 با زخم از ترانه من گل جلوه گر شد شب بی خبر با گل دید او بنگر سحر شد گل میکند تا ترانه من از نای خسته نم نم زند اتشم به جگر سازه شکسته در اینه هرچه مینگرم از جوانی اثر نیست در ساغر زندگانی من غیر خون جگر نیست مرغم که درگیر دام قفس رخصت ام از قفس نیست جز ساز دل در شب بی سحر همدمی همنفس نیست تا کی به ساز این و ان افسانه گشتن از خویش و از دنیای خود بیگانه گشتن با شلعه های بی کسی پیچیده در خویش در اتش اوارهگی پروانه گشتن من عهد مودد با او چو بستم با نشستم قفس را شکستم قفس را شکستم 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح دعای ندبه_9.mp3
11.17M
۹ ✨ بعد أن شرطت علیهم الزّهد، فی درجاتِ هذه الدنیا الدّنیه ... خدا شرط کرده ؛ اگر قصد رسیدن به قلّه (کمال انسانی) را دارید؛ حواستان باشد ؛ نگاه‌تان فقط به هدف باشد .... و زرق و برقِ مسیر (دنیای دون) نگاهِ شما را به خود مشغول نکند... آنوقت حسرتِ جاماندن از قلّه، تمام ابدیت‌تان را نابود خواهد کرد! 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨🌹 ✨✨🌹 ✨🌹 ✨وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ ✨وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ ✨هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ ✨الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ ✨عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ✨وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ ✨فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ ﴿۷۸﴾ ✨و در راه خدا چنانكه حق جهاد در راه اوست ✨جهاد كنيد اوست كه شما را براى خود برگزيده ✨و در دين بر شما سختى قرار نداده است ✨آيين پدرتان ابراهيم نيز چنين بوده است ✨او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد ✨و در اين قرآن نيز همين مطلب آمده است ✨تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما ✨بر مردم گواه باشيد پس نماز را برپا داريد ✨و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد ✨او مولاى شماست ✨چه نيكو مولايى و چه نيكو ياورى (۷۸) 📚سوره مبارکه الحج ✍آیه ۷۸ ✨🌹 ✨✨🌹 ✨✨✨🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 تلاوتی بسیار زیبا و آرامش بخش از سوره مبارکه الرحمن با صدای ماهر المعیقلی جرعه‌ای نور از کلام وحی 💫📗 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: راوی : آیت الله فقیه ایمانی از اصفهان به زیارت امام رضا ع می آمدم شخصی با ما همسفر شد ، وقتی که متوجه شد ما زائر امام رضا ع هستیم ، خود را بیشتر به ما نزدیک کرد ، ولی به دلیل شرایط زمان و سختگیری ساواک نسبت به روحانیت ما به او خوشبین نبودیم به تهران که رسیدیم او با اصرار تمام ما را به منزلش دعوت کرد ، ما قبول نمی کردیم اما او آنقدر اصرار کرد که ناگزیر پذیرفتیم . منزلی اعیانی داشت و پذیرایی بسیار مفصلی از ما به عمل آورد . شب را نزد او ماندیم و چون متوجه تردید ما نسبت به خود شده بود ، برای رفع ترديد ما دلیل دعوت ما به منزلش را توضیح داد . ابتدا گفت : حتما از خود می پرسید که این شخص در عین ناشناسی ، چرا ما را به خانه اش دعوت کرد ؟ این خانه مال امام رضا ع است ، هر چه دارم مال آن حضرت است ، همین دو چشمی که به شما نگاه می کنم مال آن حضرت است وشما که زائر آن حضرت هستید ، این خدمت به شما را من به حساب امام رضاعلیه السلام انجام می دهم و منتی بر شما ندارم . علاقه مند ۔ شدم او را بیشتر بشناسم . گفت : من در کودکی پدر خود را از دست دادم . بعدها مادرم از ناگزیری ، ازدواج کرد اما ناپدری ام نسبت به من بسیار سختگیر و بداخلاق بود . این سختگیری و بداخلاقی به قدری زیاد شد که توان تحمل را از من گرفت و من تصمیم گرفتم از منزل فرار گفتم . راه بیابان را در پیش گرفتم ، شب فرا رسید و من هیچ پناهگاهی برای خود نیافتم . تنها و غریب ، تشنه و گرسنه ، ترسان و لرزان . دیده بودم که مادرم به امام رضا علیه السلام متوسل می شود . من هم به امام رضا ع متوسل شدم . عرض کردم آقا من يتيم هستم ، پدری ندارم که به فریادم برسد ، شما که امام رئوف و مهربانی هستید به دادم برسید . این جملات ورد زبانم شده بود که دیدم یک ماشین با فاصله تقریبا ۱۰۰ متر از من ایستاد ، راننده از ماشین پیاده شد و به طرف من آمد . پرسید کی هستی به کجا می روی ؟ گفتم : جایی ندارم ، نمی دانم به کجا می روم ! گفت : یک لحظه ندایی به گوشم رسید و امام رضا ع به من فرمودند : برو آن پسر بچه را به خانه خود ببر ، مرا با خود به خانه اش برد و بسیار مورد احترام و تفقد قرار داد . همواره می گفت : تو سفارش شده ی امام رضا ع هستی . او روزها مرا با خود به در مغازه اش می برد و برای من از پدر مهربان تر بود . سالها گذشت . وقتی به سن ازدواج رسیدم برایم زن گرفت ، خانه ای خرید و سرمایه ای به من داد و من تمام این مال و منالی که دارم و زن و زندگی خود را متعلق به امام رضا ع می دانم . من از خودم چیزی ندارم . از او خواستیم داستان چشم هایش را هم بگوید ، گفت : در زلزله فردوس به همراه برخی از خیرین تهران ، برای خانه سازی روانه آن شهر شدم . در آنجا هنگام شلنگ گرفتن آهکها نمی دانم چه اتفاقی افتاد که آهک به صورتم پاشید و مقداری به داخل چشم هایم ریخت . من از ناحیه دو چشمم دچار سوختگی و نابینا شام . در تهران نزد متخصصان زیادی رفتم . فایده ای نداشت و در نهایت هم اطبا گفتند : امیدی به بینایی شما نیست . به خانواده ی خود گفتم : دیگر مرا نزد هیچ پزشکی نبرید فقط مرا به مشهد نزد امام رضا ع ببرید در مشهد رفتم پشت پنجره فولاد و به امام رضا ع متوسل شدم . عرض کردم : آقاجان ؛ من از طفولیت وام دار شما هستم مال و منال ، آبرو و زن و فرزند ، هر چه دارم از شما است ، حال نابينا شده ام آن هم در راه خدمت رسانی به خلق خدا ، عنایتی کنید بینایی مرا به من باز گردانید ، آن قدر منقلب شدم که از حال رفتم . در آن حال امام علیه السلام به من فرمودند : بلند شو ! ... عرض کردم : آقا من جایی را نمی بینم ، فرمود : من می گویم بلند شو ، به خود تکانی داده و بلند شدم ، متوجه شدم که همه جا را می بینم . من هر چه دارم ، حتي چشمانم را هم ، از امام رضا علیه السلام دارم . https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢تَواشیح بابُ الجَواد 📃یه شَبِ صَحنِ گوهَرشاد به هَمه ی دُنیا می اَرزه.. 🏴همخوانی موزیکال فارسی-عربی، https://eitaa.com/zandahlm1357