🔴 نامه ای از یک فوق متخصص مهاجرتکرده به رهبر انقلاب
من در سال ۸۸ بعلت نارضایتی شدید از شرایط اجتماعی-سیاسی، تصمیم گرفتم به جای غر زدن، ناله کردن، "نفرین شده" خطاب کردن ایران، و..تغییری در زندگی خودم ایجاد کنم. من در همون سال از ایران به شرق دنیا و بعد از دو سال به غرب دنیا نقل مکان کردم. حدود سه سال بی وقفه برای خواسته هام جنگیدم، در نوامبر ۲۰۱۱ اقامت دانمارک، ودر ژوئن ۲۰۱۲ از مهاجرت به کانادا با درنظر گرفتن مواردی که برای من و شهرام مهم بود، منصرف و در دانمارک ماندگار شدیم
مدتی بعد از خروج از ایران، و یادگیری زبانهای دیگه، متوجه شدم یه سری تناقضات واضح در اخبار فارسی و خارجی وجود داره! از اونجایی که خانواده ای در اینجا نداشتیم، و اهل تفریحات معمول در غرب هم نیستم، تصمیم گرفتم در اوقات بیکاریم مطالعه تاریخی- سیاسی داشته باشم! این مطالعات نگرش من رو نسبت به خیلی مسایل عوض کرد
امروز در آستانه ۲۲ بهمن و سال ۱۴۰۰، دوس دارم برای آرامش وجدان خودم اعتراف کنم که اقای خامنه ای! من اشتباه کردم و شما درست میگفتید! شما " توهم توطئه" نداشتید، من" نااگاه بودم"! من غرق در دروس پزشکی، کشیک، کار، علائقم مثل مجری گری، بازی تئاتر، شب شعر و .... و بدون سواد کافی سیاسی- اجتماعی در مورد تصمیمات شما نظر دادم!
امروز که تاریخ کشورم رو خوندم و شما رو با حکمرانان پیشین مقایسه میکنم، به جرات میتونم اعتراف کنم که شما " کم اشتباه ترین و مقتدرترین" رهبر تاریخ این مملکت هستید! شما مثل اشکانیان مرزبان خوبی هستید
تاریخ خواهد نوشت که شما ایران رو از باتلاق جنگ با طالبان بعد از فاجعه مزار شریف) در دقایق آخر نجات دادید! و تاریخ خواهد نوشت در زمانی که آریوبرزن ایران/ مالک اشتر(سردار) رو با قانون جنگل ترور کردن، و دنیا به زعم تمام کارشناسان دنیا در آستانه جنگ جهانی سوم بود، مدبرانه این سایه شوم رو از سر ایران و دنیا دور کردید
سیاست خارجی/دفاعی و قدرت بازدارندگی شما، آرزوی ایرانیان باستان برای رسیدن به دریای مدیترانه رو زنده و روح تمام فداییان ایران باستان، مثل عباس میرزا رو به آرامش رسوند؟
هرچند من به بسیاری از سیاستهای داخلی شما منتقدم، و سوالات زیادی دارم ولی خوب میدونم که برای امثال من هیچ وقت، مجالی برای طرح این سوالات ایجاد نخواهد شد. با این حال من خوشحالم در دوره ای زندگی میکنم که یک " ایرانی" كم اشتباه" زمام امور رو بدست داره! آيندگان خواهند نوشت که شما از هر ایرانی، " ایرانی تر" بودید؟
خداوند شما رو برای ایران حفظ کنه! و به شما توان بده تا ایرانی بسازید برای همه ایرانیان ،باهر فکری ظاهری ونگرشی!آمین
برگرفته از پیج اینستاگرامی ایشون
Instagram.com/maryam.h2009
ایشون فوق تخصص گوارش وکبد از دانمارک هستن
final01_sonan64.mp3
13.31M
📗کتاب صوتی #سنن_النبی
"آداب، سنن و روش رفتاری پیامبر اکرم(ص)"
اثر گرانقدر #علامه_طباطبایی (ره)
قسمت 1⃣
کتابخانه صوتی
🎤گوینده #حسن_معمری
✅ادامه دارد....
46.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم آذربایجان شرقی. ۹۹/۱۱/۲۹
#سلامتی فرمانده صلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
38.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید |نمونههایی از دقّت نظر در مفاهیم و استخراج مضامین مورد نیاز
🔺 گزیده بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۹۹/۱۲/۰۴
#سلامتی فرمانده صلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نیاز حکومت اسلامی به ابزارهای مناسب از منظومهی معرفتی اسلام
🔺 گزیده بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۹۹/۱۲/۰۴
#سلامتی فرمانده صلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | تبدیل و رواج مفاهیم ارزشی به عمل توسّط امام (ره)
🔺 گزیده بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۹۹/۱۲/۰۴
#سلامتی فرمانده صلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
35.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #برش_دیدار | رهبر انقلاب با تاکید بر #حرف_قطعی جمهوری اسلامی درباره برجام و تحریمها:
👈 حرف و وعده فایده ندارد، فقط عمل
#سلامتی فرمانده صلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت بیست و هشتم
ساعتی به اذان ظهر مانده بود که صدای درِ حیاط بلند شد و به دنبالش صدای خوش و بِش میهمانان در خانه پیچید. با آمدن میهمانان آقای عادلی، مادر رو به عبدالله کرد و پرسید: «عبدالله! نمیدونی تا کِی اینجا میمونن؟» و عبدالله با گفتن «نمیدونم!» مادر را برای چند ثانیه به فکری عمیق فرو برد تا بلاخره زبان گشود: «زشته تا اینجا اومدن، ما دعوتشون نکنیم. اگه میدونستم چند روزی میمونن، چند شب دیگه دعوتشون میکردم که لااقل خستگیشون در بیاد. ولی میترسم زود برگردن...» هر بار که خصلت میهماننوازی مادر این گونه میدرخشید، با آن همه سابقهای که در ذهنم داشت، باز هم تعجب میکردم، هرچند این تعجب همیشه آمیخته به احساس افتخاری بود که از داشتن چنین مادری دلم را لبریز از شعف میکرد.
گوشی تلفن را برداشت و همچنانکه شماره میگرفت، زیر لب زمزمه کرد: «یه زنگ بزنم ببینم عبدالرحمن چی میگه.» میدانستم این تلفن نه به معنای مشورت که در مقام کسب تکلیف از پدر است. پدر هم گرچه چندان مهماننواز و خوشرو نبود، اما در این امور، اختیار را به مادر میداد. تلفن را که قطع کرد، رو به من و عبدالله پرسید: «نظرتون چیه؟ امشب برای شام دعوتشون کنم؟» که عبدالله بلافاصله با لحنی حامیانه جواب داد: «خوبه! هر چی لازم داری بگو برم بخرم.» و من ساکت سرم را پایین انداختم. احساس اینکه او امشب به خانه ما بیاید و باز سرِ یک سفره بنشینیم، قلبم را همچون گلبرگی سبک در برابر باد، به آرامی تکان میداد که مادر صدایم کرد: «الهه جان! پاشو ببین تو یخچال میوه چقدر داریم؟»
با حرف مادر از جا بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. با نگاهی سطحی به طبقات یخچال متوجه شدم که باید یک خرید مفصل انجام دهیم و به مادر گفتم :«میوه داریم، ولی خیلی پلاسیده شده.» مادر نگاهی به ساعت انداخت و گفت: «الان که دیگه وقت نمازه! نماز بخونیم، نهار رو که خوردیم تو و عبدالله برید، هر چی لازم میدونی بخر.» عبدالله موبایلش را از جیبش در آورد و گفت: «بذار من یه زنگ بزنم به مجید بگم.» که مادر ابرو در هم کشید و گفت: «نه مادر جون! اینطوری که مهمون دعوت نمیکنن! خودم میرم در خونه شون به عموش یا زن عموش میگم!» عبدالله از حرکت به نسبت غیر مؤدبانهاش به خنده افتاد و با گفتن «از مَردها بیشتر از این انتظار نداشته باش!» کارش را به بهانهای شیطنتآمیز توجیه کرد.
با بلند شدن صدای اذان نماز خواندیم و برای صرفهجویی در وقت، به غذایی حاضری اکتفا کردیم. همچنانکه ظرفهای نهار را میشستم، فکرم به هر سمتی میرفت. به انواع میوههایی که میخواستم بخرم، به شام و پا سفرههایی که میتوانست نشانی از کدبانویی بانوان این خانه باشد، به تغییر چیدمانی که بتواند خانهمان را هر چه زیباتر به نمایش بگذارد و هزار نکته دیگر، اما اضطرابی که مدام به دلم چنگ میزد، دست بردار نبود. بیآنکه بخواهم، دلم میخواست تا میهمانی امشب به بهترین شکل برگزار شود، انگار دل بیقرارم از چیزی خبر داشت که من از آن بیخبر بودم! با تصمیم مادر، قرار بر آن شد تا از میهمانان با سبزی پلو ماهی و خوراک میگو پذیرایی کنیم. عبدالله همچنانکه لیست خرید میوه و ماهی را مینوشت، رو به مادر کرد و با خنده گفت: «نکنه ما این همه خرید کنیم، بعد اینا نیان.» که مادر پاسخ داد: «تا شما از خرید برگردید، منم میرم دعوتشون میکنم.» سپس لبخندی زد و گفت: «بهشون میگم من کلی خرید کردم، باید بیاید.» از شیطنت پُر مِهر مادر، عبدالله هم خندید و با گفتن «پس ما رفتیم!» از اتاق بیرون رفت تا ماشین را روشن کند.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#پای_درس_مولا #صوت 🎤 حضرت ولی امر امام خامنه ای 📚 شرح حدیث ؛ بهترین مردم https://eitaa.com/zan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hadis_1394_02_12.mp3
1.1M
🎤🎤🎤
🌺 #پای_درس_مولا
🌸 #صوت
🎤 حضرت ولی امر امام خامنه ای
📚 شرح حدیث : ضرورت توجه به گذر عمر
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - تصنیفِ عشوه های پنهانی- علیرضا افتخاری.mp3
2.23M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی
#شیخ_بهایی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍 #آیه_گرافی
💠 وَ اللهُ خَیرُ الماکِرین
🔹 سوره #آل_عمران ۵۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 استاد شیخ مصطفى اسماعيل
-⚘-⚘-⚘-⚘-⚘-⚘-⚘
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖🌙📖🌙📖🌙📖 📖طرح یک جزء، یک آیه مهدوی 👈جزء [9]سوره اعراف، آیه96 🌟«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا