فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️سخنرانی بسیار زیبا در مورد نماز
استاد رائفی پور
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خداوند به شیطان فرصت داد تا انسان را گمراه کند ؟
144.9K
چگونه ممکن هست که خدا به خضر دستور می دهد که بچه ای را بکشد که در آینده فتنه می کند، اما دستور نمی دهد که امثال شمر و یزید را بکشند تا فتنه ای عظیم انجام ندهند؟
آیا این با عدل خدا سازگار است؟
246.2K
الان فرق مایی که ماه رمضون روزه گرفتیم و اونایی که بدون علت روزه نگرفتن چیه؟
اونا که حتی زندگی موفقی تری دارن و حتی مشکل ازدواج و شغلشون به راحتی حل میشه(چیزی که در حال حاضر در بین اطرافیان دارم میبینم)...پس فرق بین کسانی که روزه گرفتن و نگرفتن چیه؟!
131.5K
همسر من بسیار دچار شکست مالی میشود در چندسالی که با هم زندگی میکنیم به طوری که بدهی های سنگین دارد وتا به یک آرامش نسبی میرسیم از نظر مالی دوباره دچار شکست بزرگتر و بدهی های سنگین تر میشویم میخواهم بدانم من چه اعمالی را برای حل این مشکل انجام بدهم بهتر است ؟
85K
اینکه میگن ازدواج باعث غنی شدن میشه پس این خانواده های فقیر چرا انقدر زیادن؟
(12) جوان شب زنده دار
روزي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در اين ميان چشمش به جواني افتاد كه از بي خوابي چرت مي زد و سرش پايين مي آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود.
رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود:
- حالت چطور است و چگونه صبح كرده اي؟
عرض كرد:
- با يقين و ايمان كامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنين بود.
حضرت با تعجب پرسيد:
- هر يقيني علامتي دارد. علامت يقين تو چيست؟
پاسخ داد:
- يا رسول الله! اين يقين است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاي گرم تابستان (به خاطر روزه) مرا به دنيا و آنچه در اوست، بي رغبت كرده است. هم اكنون با چشم بصيرت قيامت را مي بينم كه براي رسيدگي به حساب مردم برپا شده و مردم براي حساب گرد من آمده اند و من در ميان آنان هستم. گويا بهشتيان را مي بينم كه از نعمتهاي بهشتي برخوردارند و بر تخت هاي بهشتي تكيه كرده اند و با يكديگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مي بينم كه در ميان شعله هاي آتش ناله مي زنند و كمك مي خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنين انداز است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب فرمود: اين جوان بنده ايست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است. سپس روي به جوان نموده، فرمود: بر همين حال كه نيك داري، ثابت باش و آن را از دست مده.
عرض كرد:
- يا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم.
پيامبر صلي الله عليه و آله او را دعا كرد و طولي نكشيد، همراه پيغمبر در يكي از جنگها شركت كرد و دهمين نفري بود كه در آن جنگ شهيد شد.(13)
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه شد که بیحجابهای قبل از انقلاب حجاب رو پذیرفتند؟
فیلمی جالب از گفتگوهای زنان بیحجاب در زمان انقلاب
«گلپوش» .pdf
1.58M
"تقدیم با احترام" 🌹
#هدیه ای همراه #تذکر 📒
💥برای پاسخ به شبهات #حجاب
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🛑اعلام رسمی مبارزه با #حجاب و #ولایت_فقیه برای براندازی نظام 😒
💥قابل توجه کسانی که حجاب را #اولویت جمهوری اسلامی نمیدانند❗️
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و پنجم
پدر که تازه متوجه ماجرا شده بود، پیراهن عربیاش را بالا کشید و سنگین از جا بلند شد. محمد کنارم روی تخت خشکش زده و عبدالله فقط به مجید نگاه میکرد که ابراهیم از جا پرید، با غرّشی پر غیظ و غضب، پیراهن مجید را کشید و از جا بلندش کرد. با چشمانی که از عصبانیت سرخ شده بود، به صورت خیس از اشک مجید خیره شد و با صدایی بلند اعتراض کرد: «بیوجدان! با خواهر من چی کار کردی؟!!!» مجید با چشمانی که جریان اشکش قطع نمیشد، نگاهش به زمین بود و قفسه سینهاش از حجم سنگین نفسهایش، بالا و پایین میرفت که عبدالله از کنارم بلند شد و خواست دست ابراهیم را از یقه مجید جدا کند که ابراهیم باز فریاد زد: «میخواستی خواهرم رو زجرکُش کنی نامرد؟!!! میخواستی الهه رو دِق مرگ کنی؟!!! هان؟!!!» که محمد هم بر خاست و با مداخله عبدالله و محمد، بلاخره مجید را رها کرد و با خشمی که در سراپای وجودش شعله میکشید، از اتاق بیرون رفت.
مجید همانطور که سرش پایین بود، از پشت آیینه اشکهایش، نگاهی به صورت مصیبتزدهام کرد و دیدم که چشمانش از سوز گریههایم آتش گرفته و دلش از داغ جگرم به خون نشسته، ولی در قلب یخزده و بیروحم، دیگر از گرمای عشقش اثری نمانده بود که دلم را در برابر اینهمه تنهاییاش نرم کند. احساس میکردم دریایی که در دلم همیشه به عشق مجید موج میزد، حالا به صحرای نفرتی بدل شده که در پهنه خشکش جز بوتههای خشم و کینه، چیزی نمیروید و چون همیشه حرف دلم را به خوبی احساس کرد که نگاه غریبانهاش را از چشمان لبریز از نفرتم، پس گرفت و با قدمهایی که دیگر توانی برایشان نمانده بود، به سمت در اتاق حرکت کرد که پدر مقابلش ایستاد و راهش را سد کرد.
مستقیم به چشمان مجید خیره شد و با صدایی گرفته پرسید: «تو به من قول ندادی که دخترم رو اذیت نکنی؟ قول ندادی که در مورد مذهبش آزاد باشه؟» و چون سکوت مظلومانه مجید را دید، فریاد کشید: «قول دادی یا نه؟!!!» مجید جای پای اشک را از روی گونهاش پاک کرد و زیر لب پاسخ داد: «بله، قول دادم.» که جای پای اشکهای گرمش، کشیده محکم پدر روی صورتش تازیانه زد و گونه گندمگونش را از ضرب سیلی سنگینش سرخ کرد. پدر مثل اینکه با این سیلی دلش قدری قرار گرفته باشد، خودش را از سرِ راه مجید کنار کشید و با تندی به رویش خروشید: «از خونه من برو بیرون! دیگه هیچ کس تو این خونه نمیخواد چشمش به چشم تو بیفته!» مجید لحظهای مکث کرد، شاید میخواست برای بار آخر از احساسم مطمئن شود که آهسته سرش را به سمتم چرخاند و نگاهم کرد. ولی قلب غمزدهام طوری از خشم و نفرت پُر شده بود که نگاه دل شکسته و عاشقانهاش هم در دلم اثر نکرد و زیر لب زمزمه کردم: «ازت متنفرم...» و آنچنان تیر خلاصی بر قلب عاشقش زدم که وجودش در هم شکست و دیدم دیگر جانی برایش نمانده که قدمهای بیرمقش را روی زمین میکشید و میرفت.
صدای به هم خوردن در حیاط که به گوشم رسید، مطمئن شدم مجید از خانه بیرون رفته و تازه در آن لحظه بود که چشمهایم به مصیبت مرگ مادرم به عزا نشست و سیلاب اشکم جاری شد. عطیه و لعیا پای تختم کِز کرده بودند و محمد و عبدالله در گوشهای به نظاره نالههای بیمادریام نشسته و بیصدا گریه میکردند. سرم را میان دستانم گرفته بودم و از اعماق وجودم ضجه میزدم که دیگر مادری در خانه نبود و نمیترسیدم که نالههای دردناکم به گوشش برسد. لعیا کنارم روی تخت نشست و آغوش خواهرانهاش را برای گریههای بیامانم باز کرد تا غصه جای خالی مادر را میان دستانش زار بزنم و عطیه دستان تنها و بییاورم را میان دستان مهربانش گرفته بود تا کمتر احساس بیکسی کنم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۴۷ 🔁 انصاف ، رابطهی مستقیم با حفظ تعادل انسان در "صراط مستقیم" دارد. 🔥آنکس که دس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه انصاف_48.mp3
10.95M
#کارگاه_انصاف ۴۸
#حرف_آخر
▫️حالا که تازه محدودهی انصاف را شناختیم؛
برای جبران تمام بیانصافیهای عمر گذشتهمان در حق خودمان و دیگران ، چه کنیم؟
#استاد_شجاعی
نوا - استاد شجریان و مشکاتیان - کانال : شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
5.66M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزمون #حاج_قاسم دلش طاقت نیاورده زنگ زده، ببینید چی میگه...