eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6017209693766682595.mp3
21.25M
🦋هنر زن بودن (قسمت3 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی
او شهید شد با خمپاره و سوخت و آب شد ولی آدم برفی خمپاره نخورد صبح که سر خورشید از تنور در آمد آنقدر گریه کرد که آب شد به یاد شهیدی که آن را ساخته بود افتاد و گریه کرد و آب شد به یاد دختر های چادری افتادم که با عرق زیر چادر انگار قطره قطره داشتند آب میشدند به یاد آنکه آنها را ساخته بود باچادر ساخته میشدند پخته میشدند در تابستان تشنه میشدند و چشم مرد ها را هم تشنه ی جلوه ی خود میگذاشتند چون ازدواج یک آبی بود که خوردن آن یک عمر طول میکشید و نیاز به یک تشنگی داشت اما امروزه با بی حجابی آمار طلاق وحشتناک است ودر غرب که کلا حجاب نیست اصلا ارزشی برای خانواده وزن نمانده .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️ 🍂🌺🍂 🎥مجموعه کلیپ های 🌷""🌷 🔰تحولی بزرگ در مسیر راهیان نور ارتباط با شهدا_ تاثیر دوست در مسیر زندگی فقط کافیه تو بخواهی بقیه اش باخود،خود، خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تبرج با حجاب⁉️ 🔺تبرج یعنی خودت رو به نمایش بزاری❗️ 🔺بزاری خودت رو توی ویترین❗️ 🔺جلب توجه کنی❗️ 🔺نگاها رو به سمت خودت بکشونی❗️ 🔺حقیقی یا مجازی هم فرق نداره❗️ 🔺چه بسا تبرج در فضای‌مجازی رایج‌تر و قوی‌تره❗️ 🔺تبرج این نیست که شما بهداشت رو رعایت نکنی و پشمو باشی و کثیف❗️ 🔺بهداشت و آراستگی فرق می‌کنه با آرایش و خودنمایی❗️ 🔺«تَبَرُّجَ» از «برج» به معنای خودنمایی است، همان‌گونه که برج در میان ساختمان‌های دیگر جلوه خاصّی دارد. 🔺یعنی شما گونه‌ای خود را نمایش دهی که عادی نباشد و توجه و نظر مردم را در فضای عمومی جلب کند❗️ 💠 لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (احزاب/۳۳) 🔺همچون دوران جاهلیتِ نخستین، با تبرج (خودنمایی) ظاهر نشوید و زینت های خود را آشکار نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات بدهید، و از خدا و رسول‌ش اطاعت کنید.
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
۴۵- خداوند، پناه بی پناهان شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود. حضرت فرمود: ای بنده خدا! تا بحال سوار کشتی شده ای؟ گفت: آری! فرمود: آیا کشتی تو هیچ شکسته است بطوریکه گرفتار امواج خروشان دریا شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات به رویت، کاملا بسته گردد؟ گفت: آری! چنین صحنه ای برایم پیش آمده است. فرمود: در آن لحظه خطرناک آیا دلت متوجه به چیز حقیقی شد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟ گفت: بلی! فرمود: - همانا چیز حقیقت خدای قادر است و او آنجا که نجات دهنده ای نیست، تنها نجات دهنده به نظر می‌آید و پناه بی پناهان است. [۱] ---------- [۱]: بحار: ج ۳، ص ۴۱، ج ۶۷، ص ۱۳۷ و ج ۹۲، ص ۲۳۲ و ۲۴ با کمی تفاوت ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و پنجم نماز صبح را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینب‌سادات را هم نداشتم که هوای گرفته اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفش‌هایم، به حیاط موکب رفتم. جایی دور از جمع مردانی که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف پاهایم تاول زده و حالا که دوباره کفش‌هایم را پوشیده بودم، سوزش تاول‌ها سر باز کرده بود، ولی حال من ناخوش‌تر از آنی بود که به این جراحت‌ها خم به ابرو بیاورم و غرق دریای طوفان‌زده غم‌هایم، خیره به سیاهی شب بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم. کوله‌پشتی‌اش را بسته و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و با چشمان مهربانش نگاهم می‌کرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و فهمید حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد: «چیزی شده الهه جان؟» می‌دیدم چشمانش از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز پیش می‌درخشد و دلم نمی‌آمد این حال خوشش را خراب کنم که برای دل خوشی‌اش بهانه آوردم: «نه، چیزی نشده.» که دلش خوش نشد و باز پرسید: «خسته‌ای؟» و اگر یک لحظه دیگر اینطور با محبت نگاهم می‌کرد، نمی‌توانستم دردهای مانده بر دلم را پنهان کنم که آسید احمد رسید و خلوت‌مان را پُر کرد. به احترامش از جا بلند شدم و جواب سلامش را دادم که مامان خدیجه و زینب‌سادات هم آمدند و به راه افتادیم. می‌دیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من قدم بردارد، بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمی‌خواستم از بار رنج‌هایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان خدیجه و زینب‌سادات جدا نمی‌شدم تا دوباره در حصار مهربانی‌اش گرفتار نشوم. حالا درد و سوزش تاول‌های پایم هم بیشتر شده و به وضوح می‌لنگیدم که مامان خدیجه متوجه شد و پرسید: «چی شده مادرجون؟ پات درد می‌کنه؟» لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینب‌سادات هم سؤال کرد: «کفشت اذیتت می‌کنه؟» و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با لحنی ساده پاسخ دادم: «نه، خوبم!» و سرم را پایین انداختم تا دیگر چیزی نپرسند و سعی می‌کردم قدم‌هایم را محکم و مستقیم بردارم تا خیالشان راحت شود. هر لحظه بر انبوه جمعیت در جاده افزوده می‌شد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به کُندی انجام می‌شد و همین قدم زدن‌های آهسته، لنگیدن پایم را پنهان می‌کرد. هر چه به کربلا نزدیک‌تر می‌شدیم، شور و نوای نوحه‌های عزاداری که با صدای بلند از سمت موکب‌ها پخش می‌شد، بیشتر شده و فضای پخش نذری گرمتر می‌شد و نه فقط عراقی‌ها که هیئت‌هایی از ایران، افغانستان، لبنان و کویت هم موکبی بر پا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که موکب‌داران میهمان‌نواز عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را می‌بستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) شوند و به هر زبانی التماسمان می‌کردند تا از طعام نذری‌شان نوش جان کنیم. چه همهمه‌ای در فضا افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچم‌های دو طرف جاده را به شدت تکان می‌داد. غرش غلطیدن پرچم‌ها در دل باد، در نغمه نوحه‌های حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی می‌شد و در آسمان بالا می‌رفت تا نشان‌مان دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد. در بسیاری از موکب‌ها، نماز به جماعت اقامه می‌شد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمی‌شناختند که بی‌آنکه در خنکای خیمه‌ای معطل شوند، باز به راه می‌افتادند که بنا بود امشب سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم. حالا من هم همپای اینهمه شیعه شیدا، هوایی کربلا شده و برای دیدارش بی‌قراری می‌کردم که هرچند همچون شیعیان از جام عشق سید الشهدا (علیه‌السلام) سیراب نشده و تنها لبی تَر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده و به اشتیاق وصالش، پَر پَر می‌زدم. با ما همراه باشید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357