۵۱- عظمت یک بانو
گروهی از مردم نیشابور، اجتماع کردند. محمد پسر علی نیشابوری را انتخاب نمودند و سی هزار و پنجاه هزار درهم و مقداری پارچه به او دادند تا در مدینه محضر امام موسی بن جعفر علیه السلام برساند.
شطیطه نیشابوری که زنی مؤمنه بود، یک درهم سالم و تکه پارچه ای که به دست خود، نخ آن را رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت، آورد و گفت: (ان الله لایستحیی من الخلق).
متاعی که میفرستم اگر چه ناچیز است؛ لکن از فرستادن حق امام اگر هم کم باشد نباید حیا کرد.
محمد میگوید:
- برای اینکه درهم وی نشانه ای داشته باشد. آن گاه جزوه ای آوردند که در حدود هفتاد ورق بود و بالای هر صفحه مسأله ای نوشته بودند و پایین صفحه سفید مانده بود تا جواب سؤالها نوشته شود. ورقها را دو تا دو تا روی هم گذاشته، با سه نخ بسته بودند و روی هر نخ نیز یک مهر زده بودند که کسی آنها را باز نکند. به من گفتند:
- این جزوه را شب به امام علیه السلام بده و فردای آن شب جواب آنها را بگیر.
اگر دیدی پاکتها سالم است و مهر نامهها نشکسته، مهر پنج عدد را بشکن و پاکتها را باز کن و نگاه کن. اگر جواب مسائل را بدون شکستن مهر داده باشد او امام است و پولها را به ایشان بده و اگر چنان نبود، پولهای ما را برگردان. محمد بن علی از نیشابور حرکت کرد و در مدینه وارد خانه عبدالله افطح پسر امام صادق علیه السلام شد. او را آزمایش نمود و متوجه شد او امام نیست. سرگردان بیرون آمده، میگفت:
- خدایا! مرا به پیشوایم هدایت کن.
محمد میگوید:
در این وقت که سرگردان ایستاده بودم، ناگهان غلامی گفت: بیا برویم نزد کسی که در جستجوی او هستی. مرا به خانه موسی بن جعفر علیه السلام برد.
چشم حضرت که به من افتاد فرمود:
- چرا ناامید شدی و چرا به سوی دیگران میروی؟ بیا نزد من. حجت و ولی خدا من هستم. مگر ابوحمزه بر در مسجد جدم، مرا به تو معرفی نکرد؟ سپس فرمود:
- من دیروز همه مسائلی را که احتیاج داشتید جواب دادم، آن مسائل را با یک درهم شطیطه که وزنش یک درهم و دو دانگ است که در میان کیسه ای است که چهارصد درهم دارد و متعلق به وازری میباشد، بیاور و ضمنا پارچه حریری شطیطه را که در بسته بندی آن برادران بلخی
است، به من بده.
محمد بن علی میگوید: از فرمایش امام علیه السلام عقل از سرم پرید. هر چه خواسته بود آوردم و در اختیار حضرت گذاشتم. آن گاه درهم و پارچه شطیطه را برداشت و فرمود: (ان الله لا یستحیی من الحق): خدا از حق حیا ندارد. سلام مرا به شطیطه برسان و یک کیسه پول به من داد و فرمود: این کیسه پول را به ایشان بده که چهل درهم است.
سپس فرمود: پارچه ای از کفن خودم به عنوان هدیه برایش فرستادم که از پنبه روستای صیدا قریه فاطمه زهرا علیه السلام است که خواهرم حلیمه دختر امام صادق علیه السلام آن را بافته است و به او بگو پس از فرود شما به نیشابور، نوزده روز زنده خواهد بود. شانزده درهم آن را خرج کند و بیست و چهار درهم باقیمانده را برای مخارج ضروری خود و مصرف نیازمندان نگهدارد و نمازش را خودم خواهم خواند. آن گاه فرمود: ای ابو جعفر هنگامی که مرا دیدی پنهان کن و به کسی نگو! زیرا که صلاح تو در این است و بقیه پولها و اموالی که آورده ای به صاحبان آنها برگردان... [۱]
----------
[۱]: بحار: ج ۴۸، ص ۷۳.
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت 1⃣3⃣ می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود . هنوز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت 2⃣3⃣
خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود . خیلی گریه می کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم .
برگشتن به تهران سخت تر بود . چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که "بیا با ما بنشین ." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم . اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند . بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .
وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر . بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت . فریاد میزدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را میکنید؟ و گریه می کردم . گفتند: می رویم اورا می آوریم. گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم . خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی . تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا . من وسط جمعیت ذوب شدم . تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.
در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد....
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#انسان_شناسی ۲۱ #استاد_شجاعی #استاد_پناهیان بعضی آدمها، از نظر قرآن خاصّند! از بقیه بهتر از بقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۲.mp3
11.56M
#انسان_شناسی ۲۲
#استاد_شجاعی
🔺تمام اعتبار انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام قیمت انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام رشــد انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
یعنی چی؟
یعنی اگر شیطان نبود، ما اعتبار و قیمت و رشدی نداشتیم؟
#شیطان_شناسی
#شکر
@shervamusiqiirani - برگ سبزِ 203 - استاد حسین قوامی.mp3
4.65M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعهای همه محتاج این دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که میخوریم
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۱۱. حضرت قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) با امری جدید و کتابی نوین و قضاوتی تازه که بر عرب شدید است، قیام خواهد کرد.
غیبت نعمانی
۱۱۲. وقتی قائم آل محمّدعلیهم السلام قیام کند، خداوند با فرشتگان خوش رو، و نازل شده و مقرّب یاریش میکند. غیبت نعمانی
۱۱۳. قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) ظهور کند با بیرق رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و انگشتر سلیمان و عصای موسی و سنگ او. غیبت نعمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357