eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.3هزار عکس
41.1هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5996829957983046259.mp3
زمان: حجم: 47.45M
🦋هنر زن بودن (قسمت 11) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی
💢 غرب وحشی 🔷فرانسه به عنوان مهد آزادی ،سفیر روسیه را به دلیل انتشار این کاریکاتور احضار کرده است.اما این غرب به ظاهر متمدن: 🔻با توهین های مکرر به پیامبر اسلام برخوردی نمی کند،زیرا آن را مخالف آزادی بیان می داند. 🔻اجازه حجاب به زنان مسلمان را نمی دهد،زیرا آن را مخالف قوانین خود می داند. 🔻در مقابل کشتار مردم درعراق،سوریه،یمن،افغانستان و...یا مشارکت می کند یا سکوت،زیرا منافع آن ،اینچنین ایجاب می کند. 🔻روسیه را به علت حمله به اوکراین تحریم همه جانبه می کند،اما در مقابل حملات وحشیانه ائتلاف سعودی در یمن سکوت می کند،زیرا سعودی گاو شیرده غرب است. 🔻سپاه،حزب الله،انصارالله را تروریستی می داند،زیرا مانع سیاستهای استعماری، استکبار در منطقه شده اند. ✅ آزادی بیان،حقوق بشر،دموکراسی،مبارزه با تروریسم،پولشویی و ...کلمات زیبایی اند که استکبار جهانی براساس منافع و سیاستهای استعماری خود و در شرایط مختلف،از آن بهره برداری ابزاری می نماید. 🖌
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بسیار تاثیر گزار👌 🎙🌸 آيت الله حاج آقا تهرانی (ره) 👈🧕من اگر چادر سر کنم من را مسخره می کنند❗️ ⚛ ارسال به دیگران فراموش نشود🙏🌹
30.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تحول مریم خانم سرخه ای🌺🌷🌺🌷🌺🌷❤️🌹
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حجاب اینستاگرامی و دلبری با چادر!!! 💠دخترانی که به اسم چادر دارن خودنمایی و دلبری می کنن و جوونای مذهبی رو هدف گرفتن!!! ⚠️خطر واقعی برای جامعه مذهبی 🏵🌹🌺🌸🌷🌼
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
۵۳- آهوی پناهنده! پسر سلطان سنجر (پادشاه ایران) یا پسر یکی از وزیرانش به تب شدید مبتلا شد. پزشکان نظر دادند که باید به تفریح رفته، خود را به شکار مشغول نماید. از آن وقت کارش این بود که هر روز با بعضی از نوکران و خدمت کارانش به گردش و شکار برود. در یکی از روزها با بعضی از نوکران و خدمت کارانش به گردش و شکار برود. در یکی از روزها آهویی از مقابلش گذشت. او با اسب آهو را به سرعت دنبال می‌کرد. حیوان به بارگاه حضرت امام رضا علیه السلام پناه برد. شاهزاده نیز خود را به آن پناهگاه با عظمت امام علیه السلام رسانید. دستور داد آهو را شکار کنند. ولی سپاهیانش جرأت نکردند به این کار اقدام نمایند و از این پیشامد سخت در تعجب بودند. سپس به نوکران و خدمتکاران دستور داد از اسب پیاده شوند. خودش نیز پیاده شد. با پای برهنه و با کمال ادب به سوی مرقد شریف امام علیه السلام قدم برداشت و خود را روی قبر حضرت انداخت و با ناله و گریه رو به درگاه خداوند نموده و شفای مریضی خویش را از امام علیه السلام خواست و همان لحظه دعایش مستجاب شد و شفا یافت. همه اطرافیان خوشحال شدند و این مژده را به سلطان رساندند که فرزندش به برکت قبر امام رضا علیه السلام شفا یافته و گفتند: - شاهزاده در کنار قبر امام علیه السلام بماند و برنگردد تا بناها و کارگران بیایند بر روی قبر امام بارگاهی بسازند و در آنجا شهری زیبا شود و یادگاری از او بماند. پادشاه از شنیدن این مژده شاد گشت و سجده شکر به جای آورد. فورا معماران و بناها را فرستاد و روی قبر مبارک آن حضرت گنبد و بارگاهی ساختند و اطراف شهر را دیوار کشی کردند. [۱] ---------- [۱]: بحار: ج ۴۸، ص ۲۲۸. جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
قسمت دهم: مرد از بهشت می گفت... از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم... از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود... از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان...راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟؟؟ سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:(سارا.. سارا.. خوبی..؟؟) و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد... بازویم را گرفت و بلندم کرد( این حرفها..این سخنرانی برام آشنا بود..) و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی  در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد...مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد... شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا..هان؟؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی...همین...دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی...یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست... میبینی همه تون عوضی هستین..) بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها... چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی...چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر...فقط به دل خودم!! ادامه دارد......... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357