eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
41.2هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ج 21هنر زن بودن 30-1-94.mp3
زمان: حجم: 47.17M
🦋هنر زن بودن (قسمت21 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی
بانوی خوبم !😌 فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃 که اگر چنین بود ، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضورمی‌طلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟😌 جنـس تو با حیـا خلق شده...😇 "رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است"
18.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تحول پریناز خانم صفریان🌷🌺🌷🌺❤️🌹❤️🌹🥰🥰 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌حجاب از نعمت های الهی ست 🧕حجاب متانت و ارزش گذاری زن است
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: رؤیای دوم پس از چهارده شب بعد از چهارده شب بار دیگر در خواب دیدم که بانوی بانوان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مریم خاتون و هزار نفر از حواریون بهشت تشریف آوردند. حضرت مریم روی به من فرمود: این سرور بانوان جهان، مادر همسر تو است. من دامن حضرت زهرا علیهاالسلام را گرفته و گریستم و از نیامدن امام حسن عسکری علیه السلام به دیدنم شکایت کردم. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: تا وقتی که تو در دین نصارا هستی فرزندم به دیدار تو نخواهد آمد و این خواهرم مریم از دین تو به خدا پناه می‌برد. حال اگر می‌خواهی خدا و حضرت عیسی علیه السلام و مریم از تو راضی شوند و فرزندم به دیدارت بیاید به یگانگی خداوند و رسالت پدرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله اقرار کن و کلمه شهادتین (أشهد ان لا اله الا الله و أشهد أن محمدا رسول الله) را بر زبان جاری ساز. وقتی این کلمات را گفتم فاطمه علیهاالسلام مرا به آغوش کشید. روحم آرامش یافت و حالم بهتر شد. آن گاه فرمود: اکنون در انتظار فرزندم حسن عسکری علیه السلام باش. به زودی او را به دیدارت می‌فرستم. سومین رؤیا و دیدار معشوق آن روز به سختی پایان پذیرفت. با فرا رسیدن شب به خواب رفتم. شاید به دیدار دوست نایل شوم. خوشبختانه امام حسن عسگری علیه السلام را در خواب دیدم و به عنوان شکوه گفتم: - ای محبوب دلم! چرا بر من جفا کردی و در این مدت به دیدارم نیامدی؟ من که جانم را در راه محبت تو تلف کردم. فرمود: نیامدن من به دیدارت هیچ علتی نداشت، جز آنکه تو در مذهب نصارا بودی و در آیین مشرکان به سر می‌بردی حال که اسلام پذیرفتی من هر شب به دیدارت خواهم آمد تا اینکه خداوند ما را در ظاهر به وصال یکدیگر برساند. از آن شب تاکنون هیچ شبی مرا از دیدارش محروم نکرده است و پیوسته در عالم رؤیا به دیدار آن معشوق نایل گشته ام. جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 قسمت هشتاد و چهار: با همان متانت برایم آرزویِ سلامتی کرد. و قول داد تا هر چه زودتر دانیال را ببینم و صدایِ مهربانِ یان را بشنوم.. (دیگه با خیال راحت زندگی کنید.. همه چیز تموم شد..) بی خبر از اینکه جنگ جهانیِ احساسم تازه در حالِ وقوع بود.. و من پیچیده شد در روسریِ به احترامش سرکرده، فقط تماشایش نشستم. چند روز دیگر از عمرم باقی بود؟؟؟ دو روز؟؟ دو ماه؟؟ همه اش نذرِ دوباره دیدنش میکردم. رفت و بغض گلویم را فشرد.. من در این شهر جز خدایی که تازه شناخته بودم، دیگر کسی را نداشتم.. حتی مادر.. و حتی این حسامِ امیر مهدی نام را.. کاش میشد که صدایش کنم که باز هم به ملاقاتم بیا.. اما… و او رفت.. همانطور نرم وصبور.. فردای آن روز، پروین آمد همراه با زنی که خوب میشناختمش.. خودش بود مادر محجبه و پوشیده در چادرِ حسام. به در چشم دوختم.. نبود.. نمیاد.. گوشهایم، صوت قرآنش را طلب میکردند.. اما دریغ.. پروین و مادری که فاطمه خانوم صدایش میکرد، با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند. فاطمه خانوم پیشانی ام را بوسید ( قربون چشمایِ آبی رنگت برم.. امیرمهدی گفت که فارسی متوجه میشی، گفت که بیایم بهت سر بزنیم.. منو پروین خانومم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم.. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانوم عین خواهرش ازش مراقب میکنه.. نگران هیچی نباش.. فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش..) پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز میگذاشت، اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام میرفت. فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد.( مادر.. یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم، نیت کردم که بخوری و امام حسین خودش شفات بده..) و پروین مدام زیر لب آمین میگفت. در دل به چهره ی سرخ شده از فرطِ کینه ی پدر، پوزخند زدم.. پدری که یک عمر از شیعه و مقدساتشان بد میگفت، و حالا همین شیعه تمام زندگیم را لذت وارد تسخیر کرده بود.. حسینی که مریدش میتوانست حسام باشد، فاتحه ی دوست نداشتن اش خوانده بود.. فاطمه خانم با صلواتهای مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد.. این شهد، طعم بهشت میداد.. ادامه دارد…. بامــــاهمـــراه باشــید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 91.MP3
زمان: حجم: 3.18M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 67 👈استغفار در این روزهای باقیمانده تا شب قدر ❇️ 90 جلسه