#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین" 🌀 شماره 27 ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت یازدهم ✅روشهای تحکیم خانواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین"
🌀 شماره 29
✅ تحکیم خانواده
💠 قسمت دوازدهم
✅روشهای تحکیم خانواده؛
📌راهکارهای کلی بهداشت روانی:
🔰راهکارهای ایجاد نشاط در خانواده:
1⃣ کلامی
2⃣ توجه به بصر
3⃣ توجه به نیازها(حتی نیازهای زیستی)
4⃣ توجه به علایق خود و دیگران
✳️برای حل مشکلات خانواده باید:
🔺برویم سراغ آسیبها
🔺برویم سراغ اثبات محبت، احترام و ...
⚠️در گرافتاری ها و مشکلات به دنبال حل مسئله باشیم.
🔴حل مشکل:
🔹نیازمند به یک مجموعه زیر ساختهاست.
🔹نیازمند به علم و دانش حل مشکل است.
☑️شاخصههای زیر ساختی برای حل منازعات و مشکلات خانوادگی:
1⃣ مودب باشیم.
2⃣ به کارایی طرف مقابل توجه داشته باشیم.
3⃣ ناراحتی خود را ابراز کنیم.
🔸باید بلد باشیم ناراحتی را ابراز کنیم
4⃣ از سوءتفاهمات جلوگیری کنیم
5⃣ در مشکلات خون سردی خود را حفظ کنیم.
🔸کنترل هیجان، افزایش عقلانیت
6⃣ از کنایه و طعنه بپرهیزیم.
ادامه دارد...
#نوشتار_تربیتی
#خانواده_زوجین
#تحکیم_خانواده
#تقویت_خانواده
#خانواده
#زوجین
#انتخاب_مدرسه_برای_فرزندان
سلام خداقوت
پسرم امسال باید بره کلاس اول...میخواستم بدونم مدرسه خوب چقدر مهمه،بین مدرسه دولتی خوب یاقرآنی کدوم روانتخاب کنم،میدونم محیط خانواده بسیار درتربیت موثره،ولی مدرسه چنددرصد درتربیت فرزندم نقش داره؟؟؟ممنون ازراهنماییتون
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
e63.mp3
3.01M
#انتخاب_مدرسه_برای_فرزندان
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#فرستادن_بچه_ها_به_ورزش
سلام وقتتون بخیر
ببخشید من یه دختر ۶ ساله دارم و فکر میکنم ایشون تو حرکات ورزشی و ژیمناستیک استعداد دارن آیا فرستادن دخترم به این رشته باعث میشه ایشون زودتر به بلوع جنسی برسن؟؟؟!!
🌸 پاسخ استاد
e62.mp3
2.06M
#فرستادن_بچه_ها_به_ورزش
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 114: باید آماده میشدم.. آماده برایِ گذراندنِ روزها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 115:
این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بدونِ حسی کثیف..
پر بود از عطر یاس و خلائی شیرین از حریرِ آدمیت..
و من مدیونش بودم، احیایِ حیایِ شرقیم را، به متانتِ حسامی که در مدتی کوتاه، ارثیه یِ دخترکان ایرانی را در وجودم زنده کرده بود..
گونه سیب کردم و پشتِ سرش به نماز ایستادم.
با هر رکعتی که میخواند، سبکتر از قبل رویِ پرده ی مه قدم میزدم. و طعم بی نظیر نماز در جانِ روحم مینشست..
این زیباترین، ادایِ بندگیم در طولِ عمرِ کوتاهِ مسلمانیم بود.
نماز که تمام شد به سمتم برگشت ( قبول باشه بانو.. یادت نره مارو دعا کنی هااا..)
چقدر چسبید، این نمازِ عاشقانه..
نگاهش کردم ( چه دعایی؟؟)
ابرویی بالا انداخت (بعدا بهتون میگم..
اما شما علی الحساب بگو خدایا این شوهر مارو حاجت روا کن..)
گاهی با ضمیر جمع خطابم میکرد و گاهی با ضمیر مفرد..
این جوان هنوز به “تو” بودنِ من برای خودش، عادت نکرده بود.
کنارآمدن با نبودنش سخت بود، اما چاره ایی وجود نداشت.
چند روز دیگر حسام به ماموریت میرفت، به همین دلیل هروز برایِ دیدنم به خانه مان میآمد و برایم خاطره میساخت..
با بیرون رفتن هایمان.. تفریحهایِ پر بستنی و خوراکی ..
با شوخی ها و کَل کَل هایش کنار دانیال و پروین..
با نجوایِ مهربانش کنار گوشهایم که (هییس.. خانوومی، انقدر بلند نخند.. صداتو نامحرم میشنوه.. ) وقتی در پارک قدم میزدمو او از جوکهایِ بی مزه ی برادرم میگفت..
و من دلخوش به هر غروب، که نمازم را به عشقِ این جوانِ مذهبی اقتدا کنم..
و او با سلامِ نمازش، عزم رفتن به خانه ی خودشان میکرد و نمیدانست چه بر سرِ دلم میآید وقتی مجبور بودم تا روز بعد ندیدنش را، صبر کنم. (تک تکِ ثانیه هایی که تو را کم دارم
ساعتم درد؛
دلم درد؛
جهانم درد است..)
گاهی در آینه به خود نگاه میکردم و سرکی به گذشته ام میکشیدم.
این بچه سید چه به روزِسارایِ دیروزآورده بود که حالا خدا را در یک نفسی اش میدید؟؟
سارایِ کافر.. سارایِ بی قید.. سارایِ لجباز، حالا حجاب از سر برنمیداشت و حیا به خرج میداد در عبور از عابرانِ مذکر.. که حتی قدمهایِ ریحانه وارِ یک زن حرمت دارد و هر چشمی لایقِ تماشا نیست..
این معجزه ی حسام بود یا جادویِ وجودش؟؟
( وعشق..
قافیه اش، گرچه مشکل است..
اما؛
خدا اگر که بخواهد
ردیف خواهد شد..)
دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من بی تاب ندیدنش، پناه میبردم به تسیبحِ فیروزه ایی رنگِ پروین..
کاش مادر کمی گذشته اش را رها میکرد و مهرش را آغوشم..
کاش روزه ی سکوتش را به یک لبخند و صدا زدنم افطار میکرد و من از امیرمهدی و دلتنگی هایم برایش انشا میخواندم. اما دریغ..
مُهرِ قهرش انقدر سنگین بود که خیالِ بی خیالی نداشت..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357