eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.9هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: رشك و كينه متن حديث الحسد و البغضاء ۱- الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضى الله عنه قال: حدّثنا الحسن بن محمّد بن إسماعيل القرشى، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسي عن الحسن بن علىّ بن فضال عن أبى الحسن علىّ بن موسي الرضا عليه السلام قال: حدّثنى أبى عن آبائه عن علىّ عليهم السلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله: دبّ إليكم داء الاُمم قبلكم البغضاء و الحسد. ۲- الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن الحسين بن يوسف البغدادى قال: حدّثنا علىّ بن محمّد بن عيينة قال: حدّثنا الحسن بن سليمان الملطى قال: حدّثنا علىّ بن موسي الرضا عليه السلام قال: حدّثنا أبى موسي بن جعفر، عن أبيه، عن آبائه عن علىّ بن أبى طالب عليهم السلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله: كاد الحسد أن يسبق القَدَر. رشك و كينه ۱- صدوق گويد: محمد بن حسن بن احمد بن وليد (رض) ما را حديث كرد كه حسن بن محمد بن اسماعيل قرشي گفت: احمد بن محمد بن عيسي از حسن بن علي بن فضال، از ابوالحسن علي بن موسي الرضا (ع) نقل كند كه ايشان فرمود: پدرم از پدرانش، از علي (ع) مرا حديث كرد كه آن حضرت فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: درد امت‌هاي پيش از شما، يعني كينه و رشك، به [ روح ] شما رسوخ كرده است۱. ۲- صدوق گويد: محمد بن احمد بن حسين بن يوسف بغدادي ما را چنين حديث كرد كه علي بن محمد بن عيينه گفت: حسين بن سليمان ملطي به ما گفت: علي بن موسي الرضا (ع) فرمود: پدرم موسي بن جعفر از پدرش، از پدرانش، از علي بن ابي طالب (ع) ما را چنين حديث كرد كه رسول خدا (ص) فرمود: نزديك است كه حسد بر تقدير پيشي گيرد۲. منبع حديث ۱- عيون اخبار الرضا ۱/ ۳۱۲ - ۳۱۳. ۲- عيون اخبار الرضا ۲/ ۱۳۲. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: پیشگویی‌های حضرت در مورد برامکه حضرت مکرّر به نابودی برامکه که نزدیک ترین افراد به هارون و همه کاره ی دستگاه او بودند، اشاره نمود. هنگامی که نگاه حضرت در سفر حج، به صورت غبار آلود یحیی بن خالد برمکی در سرزمین مِنی افتاد، فرمود: این بیچاره‌ها خبر ندارند که امسال چه بلایی بر سرشان می‌آید. [۱] محمد بن فضل گوید: همان سال که هارون دودمان برامکه را برانداخت، در سرزمین عرفات حضرت رضا (علیه السلام) را دیدم که ایستاده بود و دعا می‌کرد، ناگاه سر خود را به زیر انداخت. پرسیدند: چرا چنین کردید؟ فرمود: در حق برامکه از خداوند کیفر می‌خواستم، امروز دعایم مستجاب شد! [۲] ---------- [۱]: الارشاد، ج ۲/۲۵۸؛ الکافی، ۱/۴۹۱. [۲]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام) ؛ ۱/۲۴۵؛ دلائل الامامه، ۳۷۳. چون داوود بن کثیر از حضرت رضا (علیه السلام) شنید که یحیی بن خالد باخرمای زهر آلود سبب شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) شده است، به حضرت گفت: فدایت شوم، اگر یحیی بن خالد قاتل پدر شماست، من جانم را به خدا می‌فروشم و او را می‌کشم. حضرت فرمود: با او کاری نداشته باش، بلایی که امسال بر سر او و فرزندانش می‌رسد، از آن چه تو قصد کرده ای سخت تر است. [۱] ---------- [۱]: دلائل الامامه، ۳۷۲. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای 9 🔰 بررسی ویژگی های حکومت عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 9 : آیا روایت داریم که امام زمان دین جدید می آورند ؟ 🎙با توضیحات از اساتید مهدویت کشور 👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
حدیث مهدوی از زبان امام صادق.mp3
2.06M
🔰 به مناسبت علیه السلام دو روایت مهدوی بیدار کننده و امیدوارانه از ایشان 💠 ان شالله خادم حضرت شویم 🎤 عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: شناسايي مصطفي عابدي لشكر خودش را براي عمليات و الفجر ۱ آماده مي‌كرد. يك گروهان از پدافند هوايي هم در منطقه فكه مستقر بود. يك روز آقا مهدي باكري و مصطفي مولوي آمدند جايي كه مستقر بوديم. سراغ فرمانده پدافند را گرفتند. گفتم: اينجا نيست رفته عقب. آقا مهدي پرسيد: تو اينجا چكاره اي؟ گفتم: فرمانده آتش بارم. گفت: بلند شو همراه ما بريم. پياده راه افتاديم. از ميان دشت و تپه‌هاي فكه پشت سر آقا مهدي همينجوري رفتيم. گفت: مي‌ريم شناسايي منطقه. هوش و حواستو جمع كن. اوايل فصل بهار بود و هوا گرم. نه جرعه آبي براي نوشيدن داشتيم و نه تكه ناني براي خوردن. سه نفر بوديم، سه نفري كه نفوذ كرده بوديم به عمق مواضع دشمن. جاي امني نشستيم و [ صفحه ۵۰] عراقي‌ها را زير نظر گرفتيم كه آفتابه به دست مي‌آمدند دستشويي و برمي گشتند به سنگرشان... كار شناسايي ما در فكه تا عصر طول كشيد و تا بيايم برگرديم قرارگاه تاكتيكي لشكر در دهلران، چيزي به تاريكي هوا نمانده بود. خسته بودم. تشنگي و گرسنگي رمقي برايم باقي نگذاشته بود و لبانم خشك شده بود. پس از رسيدن به قرارگاه به ياد لب تشنگان كربلا آب سرد خوردم. هر چه به آقا مهدي تعارف كردم، نخورد. رفت از آب تانكر خورد. كنسرو تن ماهي برايمان باز كردند. آقا مهدي لب به غذا نزد. از همان نان‌هاي خشك با پنير خورد. دوام نياوردم، بلند گفتم: آقا مهدي! شما از صبح تا حالا چيزي نخورده اين، گرسنه و تشنه اين حالا يك چيزي بخورين، از گلوي ما هم پايين بره... گفت: برادر! شما بخورين. من با شما فرق دارم. من فرمانده لشكرم، احتمال داره رزمنده اي الان در جايي باشه كه به اين نان خشك و آب گرم هم دسترسي نداشته باشه. من در برابر او هم مسوولم... فهميدم كه در حرف هايم زياده روي كرده ام؛ چيزي نگفتم. چشم دوختم به سيماي خسته و خاك آلود آقا مهدي. نه ميلي به غذا داشتم و نه آب... پس از عمليات و الفجر چهار كه در جبهه‌هاي غرب - منطقه حاج عمران- به وقوع پيوست، در طرح عمليات سپاه منطقه پنج - تبريز - مشغول كار شدم. محمد حشمتي معاون گردان پدافند هوايي لشكر عاشورا، در همين عمليات شهيد شده بود. پيام دادند كه خودم را برسانم لشكر. لشكر هم توي كاسه گران در گيلانغرب [ صفحه ۵۱] مستقر بود. پس از آن كه رفتم كاسه گران به عنوان جانشين گردان پدافند هوايي معرفي شدم. لشكر داشت خودش را براي عمليات بعدي آماده مي‌كرد. ابتدا آمديم جايي كه به دشت آهو معروف بود. برادر علي پور فرمانده پدافند هوايي رفته بود مرخصي و من با فرماندهان براي شناسايي منطقه عملياتي مي‌رفتيم. سيد حجت كبيري بود و حميد آقا باكري و تعدادي از فرماندهان گردان ها. رفتيم براي شناسايي منطقه عمومي خيبر. از كنار پاسگاه برزگر رد شديم رفتيم جزيره مجنون و باتلاق ها... نيروهاي بومي در منطقه بودند؛ ماهيگيران و... از ارتش و ژاندارمري هم بودند. براي اينكه شائبه اي در ميان نيروهاي مستقر در منطقه بروز نكند به ما گفته بودند حرف نزنيد و اگر حرف زديد به زبان فارسي صحبت كنيد. جزيره يك منطقه ي بكر و دست نخورده اي بود. قطعا هر حركت غيرمتعارفي ايجاد شك مي‌كرد. خط، آن جا به صورت پاسگاهي بود و خط منظمي در جزيره نبود. شناسايي ما يك روز طول كشيد. سوار بر بلم‌ها رفتيم به آبراه‌ها و از ميان ني زارها گذشتيم و بعد از توجيه به منطقه عمومي عمليات برگشتيم. چند روز بعد هم موقعيت لشكر به پاسگاه برزگر منتقل شد. به خاطر حضورم در شناسايي‌ها پيش از عمليات، نسبت به فرمانده پدافند با منطقه عمليات آشناتر بودم. بالاخره عمليات خيبر شروع شد. قرار بود صبح عمليات به جزيره بروم و نيروهاي پدافند هوايي را سازمان دهم تا در مقابل حملات هوايي دشمن بجنگيم. نيروهاي ما شب اول عمليات با قايق‌ها وارد جزيره شدند و سر پل‌هايي نيز گرفتند. حالا وقتش بود كه نيروها و امكانات پشتيباني [ صفحه ۵۲] وارد جزيره بشوند. رفتيم باند هلي كوپترها كه به جزيره برويم. علي پور - فرمانده پدافند - اصرار داشت كه خودش برود جزيره، ولي آقا مهدي باكري قبول نمي كرد، مي‌گفت: «عابدي نسبت به منطقه توجيه است و در شناسايي‌ها بوده، بذار او بره... »منتهي او هم روي اصرار خود پافشاري مي‌كرد. دلم براي رفتن به جزيره پر مي‌زد. علي پور بالاخره توانست نظر مساعد آقا مهدي را جلب كند طوري كه او را همانجا نسبت به منطقه توجيه اش كنم و او خودش برود. در عرض چند دقيقه توجيه اش كردم و آنها سوار هلي كوپتر شدند كه بروند جزيره و من هم برگشتم موقعيت لشكر توي پاسگاه برزگر. شب‌هاي حمله، نيروهاي گردان پدافند هوايي را بين گردانهاي عمل كننده تقسيم مي‌كرديم و با آنها مي‌رفتند و در منطقه، صبح بلافاصله ضد هوايي‌هاي غنيمتي را در برابر حملات هوايي دشمن بكارگيري مي‌كردند. پس از ساعتي پيك ستاد آمد و گفت: هلي كوپتري كه برادر سيفعلي علي پور و محمدزاده (فرمانده ادوات) و مصطفي مولوي و... را به جزيره مي‌برده
سقوط كرده، آقا مهدي پيام داده كه عابدي هر چه زودتر بياد جزيره نيروهاي پدافند را سازماندهي كند. بچه‌هاي پدافند بي فرمانده مانده اند. خوشبختانه در اين سقوط كسي طوري نشده بود منتهي برخي زخم‌هايي برداشته بودند كه يكي هم برادر علي پور بود. پريدم روي تويوتا. تويوتاي ما اتاق نداشت. رويش ضد هوايي گردون [ صفحه ۵۳] گذاشته بوديم كه در اصطلاح، پدافند متحرك مي‌گفتيم. دوازده فروند موشك سهند ۳ و دو دستگاه چكاننده هم بار تويوتا كردم و به راه افتاديم. همراهانم يكي راننده بود و يكي هم روحاني گردان. رفتم پاي هلي كوپتر در باند پشتيباني كه دست هوانيروز ارتش بود. مسوول شان پرسيد: مال كجايي؟ گفتم: لشكر عاشورا. گفت: متأسفم! نوبت لشكر عاشورا تمام شد. حالا لشكر نجف را مي‌بريم. گفتم: من بايد برم. فرمانده لشكرمان - آقا مهدي - گفته هر چه زودتر خودم را برسانم جزيره. https://eitaa.com/zandahlm1357