هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#بچه_های_کارون
قسمت یازدهم
جلو جلو رفتم و او پشت سرم راه افتاد. وسط راه، یک قوطی را پر کرد از آب و همراهش برداشت:
ـ تشنهاش میشود.❗️
منظورش مرغِ زخمی بود. 😊
نزدیک پیچِ کانال، آنجا که توی دید نبود، از کانال رفتیم بیرون و سمت خانهای🏠 که لانهی موقت مرغ ماهیخوار شده بود. داشتیم از کنارِ یک دیوارِ نیمهویران میگذشتیم که عبدل گفت: «آنجا را نگاه!»
مرغ ماهیخوارِ دیگر، ایستاده بود لبهی پنجره، کنارِ نردهها. تا ما را دید، بلند شد، چرخی زد و لب پشتبامِ خانهی روبهرویی نشست.
در اتاق را که باز کردیم، اول من دیدم و نشانِ عبدل دادم:
مرغ ماهیخوارِ دیگر، ایستاده بود لبهی پنجره، کنارِ نردهها. تا ما را دید، بلند شد، چرخی زد و لب پشتبامِ خانهی روبهرویی نشست.
اینجا را نگاه کن! آن یکی، بیشتر از ما به فکرِ این پرندهی بیچاره بوده.😉
یک ماهی کوچولو،🐟 افتاده بود پایینِ پنجره، رو زمین. مرغِ مجروح، انگار دیگر ترسی از ما نداشت. همان وسط اتاق، ایستاده بود و داشت بر و بر نگاهمان میکرد.😄
روی دو پا نشستم و سه تا ماهی🐠 را که آورده بودم، گرفتم کف دست و نشانش دادم. ناقلا محلی بهام نگذاشت. گفتم: «تا خِرخِره، خوردهها!»
عبدل، سرِ قوطی پلاستیکی را کَند و آن را گذاشت زمین. مرغ ماهیخوار، تندی رفت طرفش😊.
ـ انگار بدجوری تشنه است.❗️
نماندیم. در را بستیم و برگشتیم. تا به سنگر برسیم، یک کلمه هم از سؤالهایی که توی ذهنم داشتم، نپرسیدم. او هم هیچی نگفت. آنقدر این
پسرآرام و کمحرف بود که یادم رفت چه فکرها دربارهاش میکردم.😇
عبدل، تمامِ بعدازظهر را استراحت کرد. مثل بچهکوچولوها، خودش را تو هم جمع کرد، یک دست را گذاشت زیر چانه، پتو را کشید رو و تخت گرفت خوابید.😴 فرمانده هم گفت سروصدا نکنم و بگذارم استراحت کند. حتا گفت صدای بیسیم و تلفن📞 قورباغهای سنگر را قطع کنم‼️.
باز هم چیزی نپرسیدم و گفتم چشم.😐 با خودم گفتم بگذار تا میتواند این پسره را تحویل بگیرد، بالاخره سر از کارشان در میآورم.🤨
غروب بود که فرمانده، عبدل را برداشت و برد سنگرها را نشانش بدهد. من را هم گذاشت پای بیسیم📞. تا رفتند، آمدم نشستم جلوی درِ سنگر. دو تایی راه افتاده بودند توی کانال و داشتند میرفتند سمت پل. آنقدر با نگاهم دنبالشان کردم تا
رفتند توی سنگر دیدبانیِ سمت راست پل. چند دقیقه بعد، نگهبانهای توی سنگر آمدند بیرون و رفتند رد کارشان. آنها را هم دَک کرده بودند!
باران🌧 قطع شده بود و نسیمِ سردی 💨از سمت کارون میوزید. از دورها، صدای چند تا رگبار آمد. بعد یک مسلسلِ سنگین، شروع کرد به داد و هوار کردن و دعوایِ الکی راه انداختن. گلولههای سرخ، آسمان را رد میانداختند و دنبال هم میدویدند.😣
آنقدر آنجا ماندم تا حوصلهام سر رفت😕. هوا هم سرد شده بود. برگشتم تو سنگر و فانوسها را روشن کردم. بعد هم کتریِ سیاه را پر کردم و گذاشتم روی والور.
هوا تاریک شده بود🌑
نمازهامان را که خواندیم، سفره را انداختم. شام، عدسپلو بود ـ با کشمشِ زیاد و یک عالمه دارچین ـ که یدی توکیسهی مشمایی برایمان آورده بود. توی سکوت، شاممان را خوردیم😊
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: استیلاء سلطنت الهی قوله علیه السلام: أَصْبَحْنَا فِی قَبْضَتِکَ یَحْوِینَا مُلْکُکَ وَ سُل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
امر و قضاء الهی بر موجودات
قوله علیه السلام: وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِکَ، وَ نَتَقَلَّبُ فِی تَدْبِیرِکَ.
یعنی: ما متصرّف در امور معاشیه و معادیه خودیم به امر تکوینی و قضاء ازلی تو که هر یک را مأمور به امری و موکّل به کاری فرموده به مقتضای: « کل میسّر لما خلق له ». [۱] کما فی الحدیث القدسی: « خلقت هؤلاء للجنة و لا أبالی خلقت هولآء للنار و لا أبالی... » [۲] .
یعنی: آن که را خلق نموده از اهل جنت و سعادت استعمله للخیر، به این که وضع نموده از او ثقل عمل خیر، را و آن که از اهل نار است استعمله بعمل أهل النار، و لایستطیع أن یکون هولاء من هولاء، و هولاء من هولاء، أی لایقدر علی قلب حقائقهم بأن یجعلوا الأشقیاء أرواحهم من جنس أرواح السعداء، و بالعکس، کما فی حدیث توحید الأفعال: « لا حول و لا قوة إلاّ باللّه » [۳]، أی لا حرکة و لا استطاعة لنا علی التصرّف فی أمر إلاّ بمشیة اللّه ؛ لأنّ « اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ [۴] »، أی یغیّر نیّاته و عزائمه.
قضای الهی بر اعمال انسانی
قوله علیه السلام: لَیْسَ لَنَا مِنَ الاْءَمْرِ إِلاَّ مَا قَضَیْتَ.
که مؤیّد مطلب قبل است، یعنی نیست از برای ما از امور معموله هرگز إلاّ همان چیزی که تو حکم و تقدیر فرموده در ازل ؛ چه « لیس » نفی ابد مینماید، لذا وقع فی الخبر: « کلّ شی ء بقدر حتی العجز و الکیس [۵] » [۶] .
قال تعالی: و « یَعْلَمُ مَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ [۱] »، أی اکتساب النفس بتمام أفعالها الصادرة منها معلومة للّه تعالی فی الأزل، و حدوث خلاف معلومة فیما لایزال ممتنع الوقوع، یعنی سبق فی علم اللّه حدوث الکائنات و صدورها من العباد علی ترتیب وقوعها تدریجاً، و کلّ مقدور فی أوقات معیّنة، بلا تقدّم و تأخّر علی ما قدر اللّه کان واجب الوقوع، و الاّ لانقلب العلم جهلاً.
----------
[۱]: ۳ - التوحید، ص ۳۵۶ ؛ بحارالانوار، ج ۴، ص ۲۸۲.
[۲]: ۴ - در مصادر معتبر یافت نشد، لکن بنگرید: شرح الأسماء الحسنی، ج ۱، ص ۳۸.
[۳]: ۵ - الکافی، ج ۱، ص ۲۳۰ ؛ الخصال، ص ۱۵۰ ؛ بحارالأنوار، ج ۹۰، ص ۱۸۹.
[۴]: ۶ - سوره مبارکه أنفال، آیه ۲۴.
[۵]: ۱ - اصل: الکسل.
[۶]: ۲ - الموطأ، ج ۲، ص ۸۹۹ ؛ السنن الکبری، ج ۱۰، ص ۲۰۵ ؛ فتح الباری، ح ۱۱، ص ۴۱۶.
[۱]: ۳ - سوره مبارکه رعد، آیه ۴۲.
.......:
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: تفسیر آیه نحل در تفسیر آیه ۶۹ سوره نحل (B یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
نکوهش دنیا
اگر صد سال مانی و یک روز
بباید رفت از این کاخ دل افروز
صبر
در کتاب مزار در باره ی صبر آمده است: بیهقی از ذوالنون مصری نقل کرده است که: در حال طواف بودم، با دو زن مواجه شدم که یکی به دیگری میگفت: صبر کردم بر چیزهایی که اگر برخی از آنها بر کوه رضوی میآمد، از هم میپاشید. اشک چشم را نگه داشتم، سپس به چشمهایم اجازه دادم بگریند، چشمها در قلب میگریستند.
صبرت علی ما لو تحمل بعضه
جبال برضوی (حنین) لم تزل (اصبحت) تتصدع
ملکت دموع العین ثم رددتها
الی ناظری فالعین فی القلب تدمع
پرسیدم: از چه اندوهی چنین صبر کردی، گفت: از اندوهی که گمان میکنم کسی بدان دچار نشده است. گفتم: بگو: گفت: دو کودکم در برابرم بازی میکردند، پدرشان دو گوسفند قربانی کرده بود، یکی از فرزندانم به دیگری گفت: میخواهی به تو بگویم پدرم چگونه گوسفند را قربانی میکند، سپس برادرش را خوابانید و سرش را برید، و از ترس فرار کرد. پدر در پی او شد وقتی او را دید درنده ای او را دریده بود، پدر که در یک آن دو فرزندش قربانی شده بود در راه خانه از دنیا رفت.
.......:
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357