هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آیا میدانید؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
«تام و جری» برنده 7 بار جایزه اسکار، برگرفته از اثر فاخر و شاهکار عبید زاکانی «موش و گربه» میباشد!
«موش و گربه» عبید زاکانی سیاسی ترین منظومه تاریخى ایران است كه قالب طنز دارد. در این منظومه، گربه های کرمان پس از بستن عهد با موشها، عهد خود را میشکنند و جنگ بین موشها و گربهها در بیابانهای فارس درمیگیرد. ابتدا لشکر موشها پیروز شده و شاه گربهها را گرفتار میکنند در ادامه گربه ریسمان را با دندان پاره کرده و به موشها حملهور میشود و آنها را شکست میدهد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تست بمب اتم در زیر خاک ☝️
گفته شده اگر جنگ جهانی سوم ، جنگ هسته ای باشد در ساعات اولیه 80%جمعیت جهان خواهند مرد، 20%باقیمانده هم در روزهای بعد میمیرند و زمین از حیات خالی خواهد شد
https://eitaa.com/zandahlm1357
«شاه عباس» از ازاداندیشترین شاهان ایرانی بود.
او به منظور حفظ جان ارامنه از جنگ با عثمانیها و برقراری موازنه بین اقلیتهای مذهبی، هزاران خانوار ارمنی و گرجی را از ارمنستان و گرجستان به سوی «جلفای» اصفهان کوچ داد.
علاوه بر شهر، برایشان شهردار و کلانتر ارمنی انتخاب کرد تا دارای یک جامعهی کاملا مستقل در دل اصفهان باشند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#شهید_میشم...:
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو
قسمت چهل و هشتم
یکی دوسالِ دیگه ازین دوران هم سپری شد و الحمدلله در این مدت تونستم تو خابگاه کلاسِ تجویدِ قرآن برگزار کنم که قریب به 40 نفر شرکت کننده در کلاس ها داشتم با پیشنهاد شاگردا و سرپرستای خوابگاه، پیش نمازیِ نمازهای مغرب و گاها عشا و صبح رو بر عهده گرفته بودم.
من چون واقعا خواهانِ علم و حقیقت بودم و مجال زیادی هم برام فراهم نبود، اللهِ سبحان خودش با تدبیر و حکمت و مهربانی، این مسیر رو برام آسون کرده بود و موقعیت ها و نعمت هاش رو برام آشکار میکرد و سرِ راهم قرار میداد
یکی از نعمتهای ارزشمندش سعادتِ همنشینی و آشنایی با اساتید و علمای پرهیزکاری بود که اون وقت کسی در سن و سال و موقعیتِ من نمیتونست اینقد راحت خدمتشون برسه و عرضِ ادب کنه. اما من هر از گاهی خدمتشون میرسیدم و کمترین استفاده ی معنَویم ازین دیدارها، گوشِ جان سپردن به نصیحت هاشون بود بیشتر از هر بحث و هر کتابی خواندن قرآن و کارکردن رو فهمِ معنی اون برام لذت بخش تر بود به همین دلیل مشغولِ مطالعه مفردات قران؛ یعنی معنی کلمات قران شدم و در کنارش هم به تفاسیر قرآنی نگاه میکردم. هر سوالی برام پیش میومد سعی میکردم خودم بگردم و تو قران پیداش کنم اما کمتر موفق میشدم چون من هنوز علم اینو نداشتم که خودم همه جوابهامو از تو قران استخراج کنم ؛ واسه همینم مزاحم همیشگی آقای کامیاب بودم که برای سوالام جواب قانع کننده پیدا کنم.
❕درباره ی قضیه فرهاد با اینکه فکر میکردم هنوز در جنگ و جدال با خودمم که آیا خواستش رو بپذیرم یا نه! اما از درونِ درونم تسلیم شده بودم و فقط اعتراف نمیکردم وقتایی که خونه عمو میرفتم عمدا بحثای مذهبی پیش میکشیدم که اظهار نظر کنم و کم کم فرهاد با بعضی افکار و نظراتم آشنا بشه. خیلی وقتا این بحث کردنا به جدال کشیده میشد و بیفایده بود فرهاد تو بحث کردن قوی بود و خیلی اعتماد به نفس داشت خیلیم برای عقیده ی طرف مقابلش احترام قایل نمیشد و مدام نقد میکرد و همه ی مسائل رو تعمیم میداد. منم اون موقع کم سن بودم و از لحاظ فکری به ثُبات نرسیده بودم. شبهه هایی راجع به عقیدم و هواداراش داشتم که هنوز دنبال جوابشون نرفته بودم
😒هر وقتم با فرهاد بحثمون میشد دقیقا همون شبهات رو دستاویز خودش قرار میداد، بحث رو به نفع خودش تموم میکرد و تا چند روز اعصابم داغون میشد و یه جورایی بدبین و مردد میشدم. یک سالِ تمام با این تردید سر کردم اما دست از مطالعه و قرآنم بر نداشتم اوایل منتظر معجزه بودم که یه جورایی خدا متوجهم کنه و مسیر درست رو نشونم بده. دائم دعا میکردم خوابی ببینم و حقیقت رو بهم بگن
آخر سر فهمیدم که طرزِ فکرِ من درست و منطقی نیست و خدا قانون دنیا رو بخاطر من بهم نمیریزه بلکه خودم باید تلاش و تحقیق کنم تا در کنارش دعاهامم بی جواب نمونه آقای کامیاب بهم وعده ی سی دی و کتاب داد و گفت جواب همه ی سوال ها و تردیدهات اونجا هست مدتی صبر کردم تا بالاخره سی دی ها دستم رسید و بحثارو دنبال کردم. الحمدلله خیلی موثر و مفید بود اما شیطان دست بردار نبود و هر از گاهی فکرای باطل بهم القا میکرد.. یه شب رفتم نمازخونه و تا صبح گریه و دعا کردم..
گفتم خدایا تو میدونی دنبال حقیقتم و درحد توانمم تحقیق کردم اما باز یه جاهایی کم میارم و فقط یه حس درونی و یقین محکم میتونه ازین حال بد نجاتم بده اگه مسیر حق رو پیش گرفتم مطمئنم کن تابا یقین ادامه بدم و اگه حق با من نیست باز مطمئنم کن و کمکم کن تا بتونم توبه کنم بعد از نماز صبح از شدت خستگی خوابم گرفت
یادم نیست فردا شبش بود یا یه شب دیگه، که خواب بشارت دهنده ای دیدم.. جزئیاتش از خاطرم کم رنگ شده واسه همین نمینویسمش که مبادا حقیقت نباشه و گناهبار بشم چون دروغ گفتن و یا غلو کردن در تعریف خواب از گناهان بسیار بزرگیه که در حدیث صحیحی رسولاللهﷺ بشدت ازش نهی کرده
🔅خواب دیدم کنار جاده ای نزدیکِ یه سه راه در منطقه ی خودمون وایساده بودیم کهماشین بیاد و سوار بشیم کمی متتظر شدیم مینی بوسی اومد و بابام سوار شد نگاه کردم افراد داخل ماشین همفکرا و رفقای بابا بودن و انگار بزرگشونم همراشون بود اونا راه افتادن و من نگاشون کردم تا به مقصد رسیدن. یه لحظه با خودم گفتم کاش منم باهاشون سوار میشدم الان بابا ببینه همراهشون نیستم نگران میشه اما مجددا که نگاه کردم دید اونجاییکه ماشین پیادشون کرده یه بیراهه و ناکجا آباده که سرگردان و حیرانشون کرده و نمیدونن رو به کجا باید حرکت کنند..
از خواب که پریدم فورا یاد دعاها و گریه های اون شبم افتادم و نشستم چند بار از اول خوابم رو مرور کردم و هر بار به این نتیجه میرسیدم که؛ مسیری که در پیش دارم روبه ناکجا آباد نمیره و عاقبت روشنی داره و اینکه در این مسیر تنها هستم نباید منو مشکوک کنه چون قرار نیست اکثریت همیشه برحق باشند و نباید از سرزنش دیگران هم نگران باشم
💛ادامه دارد..