هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
🌹🌹🌹
#شهدا #بسیج
#دفاع_مقدس #تفحص
🥀 شب ميلاد مولا علي (ع) در كنار سنگر نشسته بود و قرآن مي خواند. او مؤذن سنگر اطلاعات عمليات بود، و فرمانده يك تيم اطلاعاتي. چند دقيقه بيشتر به اذان نمانده بود كه خمپاره اي در آغوشش گرفت.
🌹 برادر شهيد «سيد مهرداد نعيمي» دو مزار ساخته اند، يكي در محور مقدم طلائيه و ديگر در زادگاهش صومعه سرا، كه هر مزار، بخشي از بدنش را به يادگار در خويش مي فشارد.
من پاره هاي گوشت و حتي موهاي جو گندمي سيد را روز بعد از شهادتش در همان طلائيه ديدم؛ وقتي كه نصف سالم جسدش را شب پيش با خود به معراج برده بودند. دو _ سه روز بعد در وصيت نامه اش چنين خواندم: «خداوندا! از تو مي خواهم كه هنگام شهادت، پيكرام را هزاران تكه كني، تا هر تكه اي، تكه اي از گناهانم را با خود ببرد».
راوي : عبدالرضا رضايي نيا
https://eitaa.com/zandahlm1357
aviny-06.mp3
774.1K
🌹#شهید_آوینی
❣عشق می گوید : چگونه می توان خفت؟...❣
🎙#صوت 2⃣
═══✼🍃🌹🍃✼══
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#حساب_کتاب 💥جوابشو دادم ... دلم خنک شد ! دلت خنک شد، اما بستر زندگی ابدیات، پر از آتش شد... می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حساب_کتاب
▪️مــرز بخشش و گذشت ما تا کجاست؟؟
- یادت هست!!
خطایی کرد و پشیمان شد و گفت بگذر، و تو با لبخند گفتی بخشیدم...
- چه شده که هروقت او را میبینی، موضوع بحث را میکشانی به همانجا...به همان روز...به همان اشتباه...
- چه شده در مراوداتت، به او کدهایی میدهی که یادآور اشتباه اوست؟ مگر نگفتی بخشیدهای؟
🔺خانم جان، آقاجان!
این کدورتی که از او در قلبت انباشتی، شبیه لختهای شریانهای روحت را بند خواهد آورد...
برای انسان ماندن، قبل از هرچیز، باید بیاموزی؛ چه چیز را فراموش و چه چیز را یادآوری کنی!
▫️خطاها را فراموش کن تا شبیه خداوند "کریم الصفح" شوی و به جای آن، خوبیهایشان را در ذهنت نگهدار و به زبان بیاور ...
•| یادآوری اشتباهات دیگران، هم روحت را سنگین میکند
هم انسانها را از تو فراری میدهد...|•
https://eitaa.com/zandahlm1357
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و مجروح شد...
ملایی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!
*زيادى مسائل را پيچيده جلوه ندهيد و از تفاسير بپرهيزيد،
گاهى فقط يك اقدام ساده لازم است...
https://eitaa.com/zandahlm13 57