eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: راوی : خانم زهره کریمی نام قبلی من ، توران حیم پور بود . من در شهر اصفهان و در خانواده ای یهودی به دنیا آمدم . منزل ما در اصفهان نزدیک مسجد موسویان بود ، که در ماه محرم مراسم عزاداری با شکوهی برای سیدالشهدا برگزار می شد . من از دوران کودکی تحت تأثير عزاداری ها قرار گرفته بودم و درباره رویداد عاشورا ، زياد پرس و جو می کردم . در نهایت بر اثر عنایت امام حسین ع متمایل به دین اسلام شده و به دور از چشم پدر و مادرم ، در محضر یکی از علمای اصفهان مسلمان شدم . سر انجام ، خانواده متوجه شدند و پدرم که نسبت به دین خود فوق العاده متعصب بود هرچه سعی کرد مرا از دین اسلام منصرف کند ، نتوانست مرا از زندگی خود طرد کرد و من به دلیل تنهایی و بی پناهی حاضر شدم با یک نفر مسن تر از خودم که به ظاهر مسلمان بود ازدواج کنم ، اما چون ازدواجم بدون تحقیق و بررسی صورت گرفته بود بعدا شوهرم را بی اعتنا به مسائل دینی یافتم به طوری نشانه ای از نماز و روزه در زندگی او دیده نمی شد مشغول کار شدم و این موضوع مرا سخت نگران کرد و بعد از چند سال زندگی مشترک و تولد دو فرزند ، متوجه شدم که شوهرم بهائی است . تصمیم به جدایی گرفتم و با دردسرهای زیادی از او جدا شده ، دیگر در اصفهان نمی توانستم بمانم ، دو فرزند کوچک خود را برداشتم و در سال ۱۳۴۹ به تهران آمدم . با مشکلات زیادی روبرو بودم مجبور شدم که برای تأمین معاشم کاری دست و پا کنم . در یک مهد کودک به عنوان مربی و زندگانی خود را از این طریق اداره می کردم زندگی ام بسیار سخت بود ، خرج زندگی ، اجاره خانه و .... پدرم وضع مالی خوبی داشت ، آمدن مرا به تهران و آشفتگی حالم را که شنید ، به تهران آمد و به من گفت : اگر از اسلام دست برداری بیست میلیون تومان در اختیارت می گذارم که به اسرائیل بروی و به درست ادامه بدهی . من قبول نکردم او هم سیلی محکمی به من زد .... و رفت . روزگار من همچنان با سختی می گذشت اما از این که بر مسلمانی خود استوار مانده بودم آرامش خوبی داشتم . روزی یکی از فرزندانم در حالی که در کوچه مشغول بازی بود ظاهرا دستش را کنار درب اتوبوس خط واحد می گذارد ، راننده هم که مشغول تمیز کردن بوده ، در ماشین را می بندد و انگشتان طوری لای در گیر می کند که فقط اندکی به پوست دست آویزان می ماند . راننده در زد و از من ضدعفونی خواست . به دلم افتاد نکند برای بچه ام اتفاقی افتاده باشد ، به دنبالش رفتم . بلافاصله با کمک همسایه ها بچه را به بیمارستان بردیم . در بیمارستان انگشتان او را پیوند زدند اما پیوند نگرفت و بعد از سه ماه دست بچه ، عفونت کرد و به استخوان مچ دست سرایت نمود . از آن پس پیش هر جراح و متخصصی که بردم ، گفتند : باید دست را از آرنج قطع کنیم ، هیچ راه و چاره ای نیست ؟ گفتم : اگر خارج ببرم ممکن است معالجه شود ؟ گفتند : ما نمی توانیم برای مریض کاری غیر از قطع انجام دهیم ، شاید خارج بتوانند من چون هزینه اعزام فرزندم به کشورهای اروپایی را نداشتم و از طرفی از پزشکان اسرائیل در آن زمان زیاد تعریف می کردند ناگزیر با فروش وسایل منزل و قرض و وام پسرم را برداشتم و راهی فلسطین اشغالی شدم . در آنجا در بیمارستانی به نام ( پاداسای ) او را بستری کردند . روز بعد پرفسوری بچه را معاینه کرد و گفت : سه ماه دیر آوردی ، نمی شود کاری کرد باید دست او از آرنج قطع شود و چون پریشانی فوق العاده مرا دید گفت : در جامعه افراد زیادی هستند که دست و پا ندارند اما زندگی می کنند . بچه ی تو هم یکی از آنها ، اجازه بده که دستش را قطع کنیم به زودی خوب خواهان شد . ناگزیر رضایت دادم . قرار شد مقدمات را فراهم کنند و در روز بعد یعنی روز دوشنبه عمل قطع دست را انجام دهند . من دیگر حال خود را نمی فهمیدم و به شدت نگران و پریشان بودم . شب دوشنبه با حالت بسیار پریشان اندکی خوابم برد . در عالم رؤیا حضرت زهرا علیه السلام را دیدم . دامن شان را گرفتم و گریه کنان عرض کردم : بانوی من ! می خواهند دست پسرم را قطع کنند حضرت دست مرا گرفتند و از زمین بلند نمودند و فرمودند : نگران نباش من یک اولادی در کشور خودت ایران دارم برو آنجا ... چرا به اینجا آمده ای ؟ ! مطمئن باش مسئله ای برای پسرت پیش نمی آید . از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ۲/۵ بعد از نیمه شب بود ، بلافاصله به اتاق سرپرستار رفتم و گفتم : نمی خواهم دست بچه ام را قطع کنیا- ، پرخاشی کرد و گفت : برو بخواب ، صبح دکتر صحبت کن . آن شب خوابم نبرد ، اول صبح نزد دکتر جراح رفتم و گفتم : نمی خواهم دست پسرم را عمل کنید مرخصش کنید می خواهم بروم ایران . دکتر اول با ملایمت صحبت کرد ولی وقتی دید من خیلی جدی هستم توهینی به من کرد و گفت : تو دیوانه ای ! احمقی ! با این وضع بچه ات را می کشی ؟ بعد ورقه ای را جلویم گذاشتند و گفتند : باید رضایت بدهی و مسئولیت را خودت بپذیری . رضایت نامه را امضا کردم و بچه را به تهران آوردم
و از آنجا به همراه هر دو بچه عازم مشهد شد یم در خیابان طبرسی اتاقی گرفتم . ساعت نه صبح بچه را به بخش ارتوپدی بیمارستان امام رضا ع بردم ، دکتر جوانی آنجا بود . دست بچه را معاینه کرد و بلافاصله بست . او هم توهینی به من کرد و دستور داد مرا از اتاق بیرون کنند . آن قدر التماس کردم و به روی پاهایش اشک ریختم که کفش های او خیس شد اما او مرا با ناراحتی و به کمک نگهبانان بیرون کرد بیرون آمدم جلوی بیمارستان گریه می کردم ؛ راننده ای پرسید چه شده ؟ گفتم : می خواهم به حرم امام رضا ع بروم مرا سوار کرد . در بین راه پرسید بوی چه می آید ؟ گفتم : دست بچه ام عفونت کرده هر جا می برم می گویند باید قطع شود . مرا در خیابان طبرسی پیاده کرد و رفت . من آمدم جلوی پنجره فولاد و شروع کردم به گریه کردن . به امام رضا ع عرض کردم : آقا مادرتان حضرت زهرا ع مرا نزد شما فرستاده ، آن قدر ضجه زدم که از حال رفتم . حالم که جا آمد دیدم بچه هایم دارند ، گریه میکنند خادمی آنجا ایستاده بود به من گفت : بلند شو ! هر چه می خواستی از أمام ع گرفتی . ساعت نزدیک یازده شده بود ، از صحن خارج شده و به داروخانه اول طبرسی رفتم ، یک آب اکسیژنه برای شست و شو و یک باند ۔ گرفتم و به مسافرخانه رفتم . پسرم را نشاندم که خودم باند دستش را عوض کنم . باید قبلی را که باز کردم دیدم اثری از زخم نیست یک لحظه فکر کردم با دست سالمش اشتباه گرفته ام ، بعد متوجه شدم که دسته سالمش باند نداشت و هر دو دستش جلو چشمانم سالم قرار گرفته اند . از فرط خوشحالی ، یک حالت ذوق زدگی به من دست داد ، دویدم وسط خیابان و داد می کشیدم مردم اطرافم جمع شدند فکر می کردند من دیوانه هستم ، مرا داخل مغازه ای بردند و ماجرا را پرسیدند من فقط دست او را می بوسیدم و بر چشم هایم می گذاشتم . باورم نمی شد گویا خواب می دیدم . بعدها که حالم بهتر شد ، پسرم گفت : زمانی که تو پشت پنجره فولاد از حال رفته بودی ، یک آقایی آمد دستم را گرفت و این طوری گذاشت لای پارچه از آن تاریخ نتوانستیم مجاورت حضرت رضا ع را ترک کنیم و در پناه امام لا همواره مورد عنایت بوده ایم . منبع:کتاب# ذره و آفتاب https://eitaa.com/zandahlm1357
تا بال و پرم شکست از ناچاری شد از دلِ سنگ اشکِ چشمم جاری آری منم آن کبوترِ درمانده کنج حرمت میانِ کاشی کاری السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ 🌟🌟🌟 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی☀️ ◀️قسمت دویست ‌و چهل‌و پنجم 💠در بحث تأثیر وضو بر دعا، حالا غیر از نماز،
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی☀️ ◀️قسمت دویست ‌و چهل‌و ششم ✍داشتیم بحث می کردیم مواردی را که قبل از دعا باید به آن توجه کنیم بحث روزه گرفتن را گفتیم، نماز را گفتیم، وضو گرفتن و رو به قبله بودن .. حالا بحث جدید مطرح بکنیم📄، در بعضی روایات اینطور آمده اگر خواستی از خدا تقاضا و دعا بکنی اول این جمله را بگو «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِِ».‌ 👤یعنی دعایی را که بنده با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِِ» شروع می کند رد شدنی نیست. ✨پیـامبر (ص) می فرمایند؛ «لا يُرَدُّ دُعاءٌ أَوَّلُهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» خدا رد نمی کند این دعا را. 👇و این مشترک است بین همه دعاها، چون انسان به معبود خودش توجه پیدا بکند. مخصوصا دو صفتی✌️ که در این ذکر هست هم صفت رحمان هم صفت رحیم، که انسان بداند خدای متعال هم نگاه عمومی دارد به همه ″رحمان″ هم نگاه خصوصی☘ دارد به آنهایی که اهلش باشند، صفت ″رحیم″. 🌀نکته دیگری که در بحث «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» هست این است که جزء نام های اعظم است. ما در روایات داریم نزدیکترین چیز به اسم اعظم و نزدیکترین چیزی که انسان می تواند 🤲 با آن خدا را طلب بکند همین اسم اعظمی است که می‌گویند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ». 📚ما بحث اسم اعظم را در جلسات قبل گفتیم یک ورد نیست، یک کلمه نیست... والا خیلی از ماها در اول دعاهایمان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ را می‌گوییم، قاعدتا باید دعایمان مستجاب بشود چون اسم اعظم را داریم بکار می‌بریم؛ 👈چرا دعایمان مستجاب نمی‌شود⁉️ چون فهم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» را درک نکردیم. 🗣ابن عباس آن راوی معروف می گوید شبی امیرالمؤمنین (ع)✨ خواست برای من «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ»‌ را تفسیر کند، تا صبح جلسه ما طول کشید⛅️ و‌ هنوز امیرالمومنین مشغول تفسیر (ب) «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» بود. یعنی به این ″درک و فهم″ برسیم، نه اینکه به راحتی از کنار آنها بگذریم. 🔹ادامه دارد .... 💽برگرفته از سخنرانی"اخلاق مهدوی" فایل شماره (71) 🎤استاد احسان عبادی 246 💠☀️💠☀️💠☀️💠 _______________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳حضرت زهرا (س) رجعت نمیکنن⁉️ 🤔آیا درسته بعد از ظهور امام زمان عج حضرت زهرا س رجعت نمی کنند⁉️ 🎥کلیپ های یک دقیقه ای پاسخ به شبهات و سوالات پرتکرار🤗 🗣پاسخگو: ✅انتشار در فضای مجازی موجب خشنودی امام زمان (عج) خواهد شد✅