eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
1_17071247.mp3
5.12M
🌺 ترانه زیبای کردی 🎤🎤 حسین صفا منش 🌺 موضوع حجاب و نجابت https://eitaa.com/zandahlm1357 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ اگر شراب بد است چرا در آخرت حرام نیست؟ وجود تفاوت های دنیا و آخرت، نشان می دهد که این گونه مطالب "قیاس مع الفارق" است. و به دلیل همین تفاوت ها، نمی توان از مجاز بودن یک چیز در آخرت، مجاز بودن آنها در دنیا را برداشت کرد. تفاوت ها نیز در وجوه متعددی قابل بیان است. مثلا در شراب، شرابی که در آخرت وجود دارد، اصلی ترین خاصیت شراب این دنیا را ندارد. که همان خاصیت سبب زشت بودن استفاده از شراب در دنیا است. پس شراب بهشتی، معنای عام نوشیدنی را دارد نه اینکه به معنای مست کننده باشد پس هیچ ارتباطی به شراب دنیایی ندارد: «لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ[صافات/۴۷] شرابى كه نه در آن مایه تباهى عقل است و نه از آن مست مى شوند! » یا مثلا پرخوری در دنیا، سبب مریضی می شود. در حالی که در بهشت مریضی وجود ندارد و به همین دلیل بهشتیان می توانند انواع و اقسام غذاها را بدون هیچ محدودیتی مورد استفاده قرار دهند. همچنین یکی از وجوه عمده تفاوت دنیا و آخرت، محدودیت های عالم مادی است که سبب ناپسند بودن رویکرد به بعضی از مسائل می شود. چرا که در عالم مادی و محدود، توجه به بعضی از مسائل ممکن است مانع شکوفایی استعدادهای خاص انسان شده و آنها را تباه کند. برای همین آنها مورد نهی قرار گرفته اند، در حالی که جزو نعمات بهشتی به شمار می آیند. چون اصولا در بهشت محدودیتی وجود ندارد. علاوه بر آنکه آنجا محل شکوفا کردن استعدادها نیست. از جمله مواردی که در این قالب می توانیم به آنها اشاره کنیم، ممنوع بودن حریر و طلا برای مردان است، در حالی که این ها، جزئی از نعمات بهشتی مردان است: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ[فاطر/۳۳] پاداش آنان باغهاى جاویدان بهشت است كه در آن وارد مى شوند در حالى كه با دستبندهایى از طلا و مروارید آراسته اند، و لباسشان در آنجا حریر است.» https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ منظور از این که خداوند فرموده است: رزق و روزی شما و هرآنچه وعده دارید در آسمان است، چیست؟ در آیۀ مورد بحث به یکی از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر معاد، اشاره شده است که مى فرماید: «روزى شما در آسمان است، و آنچه به شما وعده داده مى شود».[1] گرچه در برخی از منابع تفسیری «رزق» در این آیه به دانه هاى حیاتبخش باران تفسیر شده است[2] که منبع هر خیر و برکت در زمین است، همان طور که این آیۀ شریفه نیز موافق آن است: «و نیز در آمد و شد شب و روز، و رزق (و بارانى) که خداوند از آسمان نازل کرده و به وسیلۀ آن زمین را بعد از مردنش حیات بخشیده و همچنین در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى که اهل تفکّرند».[3] اما این معنا مى تواند یکى از مصداق هاى روشن آیه باشد، در حالى که گستردگى مفهوم رزق هم باران را شامل مى شود، هم نور آفتاب را که از آسمان به سوى ما می تابد و نقش آن در حیات و زندگى فوق العاده حساس است، و همچنین هوا را که مایۀ حیات همۀ موجودات زنده است.[4] اینها همه در صورتى است که «سماء» را به معناى همین آسمان ظاهرى تفسیر کنیم، ولى بعضى از مفسّران «سماء» را به معناى عالم غیب و ما وراء طبیعت و لوح محفوظ گرفته اند که رزق های انسان ها از آنجا مقدّر مى شود.[5] البته جمع میان هر دو معنا ممکن است، هر چند تفسیر اول روشن تر به نظر مى رسد.[6] و اما جملۀ «ما تُوعَدُونَ» (آنچه به شما وعده داده مى شود) مى تواند تأکیدى بر مسئله رزق و وعدۀ الاهى در این زمینه بوده باشد، و یا به معناى بهشت موعود چرا که در جای دیگر از قرآن مى خوانیم: «نزد سدرة المنتهى، که بهشت موعود در آنجاست»،[7] و یا اشاره به هر گونه خیر و برکت یا عذابى است که از آسمان نازل مى شود، و یا ناظر به همۀ این مفاهیم است؛ چرا که جملۀ «ما تُوعَدُونَ» مفهومش وسیع و گسترده است.[8] [1]. «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون»؛ ذاریات، 22. [2]. ر.ک:  قمى، على بن ابراهیم، تفسیر قمى، تحقیق: موسوى جزایری، سید طیب،  ج 2، ص 330، دار الکتاب، قم، چاپ چهارم، 1367ش؛ ابن عجیبه، احمد بن محمد، البحر المدید فى تفسیر القرآن المجید، تحقیق: قرشى رسلان، احمد عبدالله، ج 5، ص 471، ناشر: دکتر حسن عباس زکى، قاهره، 1419ق. [3]. جاثیه، 5. [4]. حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج 15، ص 467، کتابفروشى لطفى، تهران، چاپ اول، 1404ق؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص 335، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش. [5]. ر.ک: مدرسى، سید محمد تقى، من هدى القرآن، ج 14، ص 37، دار محبى الحسین، تهران، چاپ اول، 1419ق.   [6]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 335. [7]. نجم، 14 و 15. [8]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 335. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
raahe_tarke_ghonaah_mohamadi_208167-۱.mp3
5.45M
پاسخ «حجت الاسلام والمسلمین رضا محمدی» به این پرسش که «شخصی مرتکب گناه کبیره شده و توبه نموده است و الآن دوباره به سمت آن گناه تمایل پیدا کرده. چه راهکاری پیشنهاد می کنید؟» https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
gheybat_va_tazallom_mohamadi_206329-۱.mp3
5.08M
پاسخ «حجت الاسلام والمسلمین رضا محمدی» به این پرسش که «اگر از کسی پیش کس دیگر درد دل کند، این غیبت محسوب می شود؟» https://eitaa.com/zandahlm1357
مستند کف خیابان با ما همراه باشید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
الْحَمْدُلِلّٰهِ رَبِّ الْعالَمین: 93 خیلی وحشیانه داشت با چاقوش بازی میکرد... اما سردرگمی بچه ها و منتظر دستور من بودنشون بیشتر روی اعصابم بود و اذیتم میکرد... با لگد زدم تو دستش و مچش درد گرفت و بالاخره چاقوش از دستش افتاد... یقه به یقه شدیم... هیکلش یه سر و گردن از من بزرگتر بود... آدمایی که یه سر و گردن از شخص بزرگتر هستند، نقطه ضعفشون برای زمینگیری، نیم تنه پایینشون هست... چرا که خیلی تسلطی هم بر نیم تنه پایینشون نسبت به بالا تنه ندارند! زدمش... جوری هم زدمش که بتونم بهش تسلط داشته باشم... میدیدم که عفت داره از ماشین پیاده میشه... سوییچ نداشت وگرنه صد دفعه در رفته بود... از جلوی چشمام کنار رفت... مشغول اون گوریل بودم... با بدبختی بیهوشش کردم... سرشو جوری زدم به جدول کنار خیابون که تا دو سه روز خواب بود... از نفس افتاده بودم... مبارزه سختی بود... دو سه نفرشون نقش زمین بودند... قبل از اینکه بخوام برم دنبال عفت، به ابوالفضل و عبداللهی پیام دادم... نفس نفس میزدم... خیلی توان تفکیک و دستور نداشتم... مخصوصا اینکه دو سه روز بود کلا ضعیف شده بودم و مدام ضعف میکردم... به بچه ها دستور دادم که طبق صلاحدیدشون عمل کنند... همینجوری زانو زده بودم کف خیابون و با بیسیمم حرف میزدم... تلاش میکردم نفس بگیرم و بتونم سر پا بشم... یهو یه تکون شدید خوردم... تیز بود... خیلی تیز بود... حداقل یک سانت... نه... بیشتر... نوک یه چیز تیز رفت توی کمرم... کلیه نه... بغل کلیه... بین کلیه و ستون فقراتم... دیگه نفسم بالا نیومد... بدنم داغ شد... دست راستمو بردم پشت کمرم... نمیتونستم تکون بخورم... اونی که زد، هم تکون نمیخورد... دستمو بردم پشت کمرم و میخواستم چاقو را از کمرم بیارم بیرون... که دستم خورد به دستش... دستشو گرفتم... میخواست چاقو را توی کمرم بچرخونه که نذاشتم... جوری فشار دادم دستشو که جیغش در اومد... تا حالا چیزی تو کمرتون فرو رفته؟! اولین مشکلی که آدم پیدا میکنه، تنفسه... تنفسش مشکل میشه... اگه تیزی فرو بره تو کمر، دیگه نفس بالا نمیاد... اگه زود بهش نرسی و نتونی با عزرائیل بجنگی، یا خون بالا میاری... یا در بهترین حالتش، اینقدر نفس کشیدنت سخت میشه که ممکنه از خفگی بمیری! ... البته دور از جون شماها... خلاصه داغون میشه آدم... مخصوصا اگر حریفت، بلد باشه که کجا را بزنه که زمینگیرت بکنه... عجله ای هم نداشته باشه و تنها کار خودشو کشتن تو بدونه! واقعا مشکل تنفسی پیدا کردم... اسم علمیش نمیدونم... اما دقیقا جایی زد که احساس میکردم قفسه سینم توان انبساط و انقباض نداره... تو همون لحظه، دستشو گرفتم... میدونستم که اگه ولش کنم، هم میمیرم... و هم دیگه هیچوقت دست بچه ها بهش نمیرسه... نباید ولش میکردم... حتی به قیمت ضربات متعدد و اربا اربا کردن بدنم... اون جاسوسه عفریته خائن را نباید ول میکردم... وقتی از پشت سرت ضربه میخوری، اولین احساسی که بهت دست میده اینه که طرف چقدر نامرده! ... اما حرف از نامردی گذشته بود... طرف جاسوس بود... از بس فشار دادم، دستشو داشتم میشکستم... کشیدمش به طرف جلو... دیدمش... چهره به چهره شدیم... اما من چندان توان حرف زدن نداشتم... برای اینکه خوردش کنم و اعتماد به نفسش نابود بشه، به زور و به صورت کتابی و کلمه به کلمه گفتم: «مشتاق دیدار بودیم عفت خانوم! جسارتا شما به دستور قانون و با داشتن ادله محکمه پسند، از همین حالا به جرم های مختلفی مانند جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی و کلی چیزای اثبات شده دیگه بازداشت هستید! تا قبل از اتمام مراحل بازجویی، قادر به گرفتن وکیل نیستید مگر با مجوز قاضی پرونده... ضمنا هرگونه سخنی تا قبل از صدور حکم، میتواند بر علیه شما در دادگاه استفاده شود!» داشت میمرد از دست درد... چون طوری داشتم دستشو فشار میدادم که کف دستش مثل مقوا کاملا دولا شده بود... اما اونم کثافت و حرفه ای... گفت: «خوشبختم که با شما رخ به رخ شدم... اما من جای شما باشم، اول چاقو را در میارم بعدش برای مردم خط و نشون میکشم... بعدش هم یه نگا دور و برم مینداختم ببینم کجام... اگه جام خوب بود، حرف میزدم... تو حتی دیگه فرصت نمیکنی بیمارستان را ببینی چه برسه به اینکه منو بازجویی کنی! ولم کن کثافت... ولم کن گفتم...» بیسیم زدم برای واحد سیار... خیلی دیر گرفت... دیگه داشت جلوی چشمام سیاهی میرفت... عفت هم داشت تقلا میکرد و هر لحظه ممکن بود دستش از دستم جدا بشه... زدمش... جوری که بیهوش بشه و فعلا بخوابه کف خیابون... تا منم مجبور نباشم اینقدر تکون بخورم و خون بیشتری ازم بره... بیسیم زدم... گفتم: «واحد سیار! فرعی سوم جنوبی هستم... چهار نفر کف خیابون بیهوش کردم... اگر زودتر نرسید، یه جنازه هم میفته روی دستتون... واحد سیار! تو را به امام حسین زود باش... خودم به درک... اگه شورشیا بریزن اینجا، عفت گم میشه... عفت هم که گم بشه، دیگه ............
» دیگه متوجه نشدم... صدام قطع شد... https://eitaa.com/zandahlm1357