رد از براى فالج كهنه و تازه بآب مرزنگوش بقد يك نخود بخورد و با روغن زيت نمك بر پا بمالد در وقت خواب و از سركه و شير و ماست و سبزيها و ماهى اجتناب نمايد، چون سيزده ماه بگذرد بقدر يك نخود از آن با آب سداب حل كند و در اول شب بخورد نافع است ، براى درد اندرون و خنديدن بى سبب و با ريش بازى كردن و اگر چهارده ماه بگذرد، براى دفع ضرر زهرها نافع است ، اگر زهرى باو خورانيده باشند تخم بادنجان را بكوبند و بجوشانند وصاف كنند، با يك نخود از اين دوا در سحر بخورند و آب نيم گرم از عقبش بخورند، سه شب يا چهار شب . چون پانزده ماه بگذرد براى دفع سحر و بادها نافع است ، چون شانزده ماه بگذرد بقدر نيم عدس آن را به آب باران تازه حل كرده بديده كسى بكشد كه نور بينائى چشمش كم شده باشد، در بامداد و شام و وقت خواب تا چهار روز، اگر برطرف نشود، تا هشت روز. چون هفده ماه بگذرد، براى دفع خورد يك گلوله از آن با روغن پاچه گاو ناشتا و در وقت خواب بخورند و بقدر يك حبه اش را بربدن بمالند و اندكى رابا روغن زيت يا روغن گل سرخ در بينى بچكانند، در آخر روز در حمام . چون هيجده ماه بگذرد، براى دفع بهق آنجا را سوزن بزنند، كه خون در آيد و بقدر يك نخود با روغن بادام تلخ يا روغن صنوبر بخورند اندكى را در بينى بچكانند، با نمك در آن محل بمالند، چون نوزده ماه بگذرد اگر آب انار شيرين را گرفته به قدر يك دانه جواز حنظل و با يك نخود از اين دوا ناشتا بخورند، براى دفع سهو و فراموشى و بلغم سوخته وتب كهنه نافع است .
چون بيست ماه بگذر به قدريك عدس از آن گرفته با آب حل كند، براى سنگينى گوش در گوش بچكانند، اگر نفعى ظاهر نشود، در روز ديگر باز بچكاند واندكى بر كله سرش بريزند و از براى صاحب مرض سرسام با آب انار ترش نافع است .
در حديث ديگر روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام مثل اين دوا را جبرئيل براى حضرت رسول صلّى اللّه عليه آله وسلّم آورد، وفرمود كه چهار رطل از سير مقشر بگيرند، در پاتيل كنند، چهار رطل شير گاو بر آن بريزند بپزند آنقدر كه شير نماند باز چهار رطل روغن گاو بر آن بريزند، آنقدر بجوشانند كه روغن نماند، پس بقدر دو درهم بابونه بر آن بپاشند و برهم بزنند تا خوب بقوام آيد و در كوزه كرده سرش را ببندند، در ميان جو ياخاك پنهان كنند، در مدت ايام تابستان و در زمستان بيرون آورند، در بامداد بقدر يك گردكان بخورند، براى هر دردى منفعت داشته باشد.
كلينى در حديث معتبر روايت كرده است كه اسمعيل بن الفضل شكايت كرد بخمت حضرت صادق عليه السلام از قراقر معده و اينكه طعام در معده هضم نميشود، حضرت فرمود كه چرا نمگيرى آن نبيذيرا كه ما ميخوريم و باعث هضم طعام ميشود و قراقر و بادهاى شكم را دفع ميكند؟ پس فرمود كه يكصاع از مويز بگير و دانه اش را بيرون كن و پاك بشوى و در ظرف كن و آنقدر آب بر آن بريز كه همه رابپوشاند، و در زمستان سه شبانه روز بگذرد و در تابستان يك شبانه روز پس صاف كن و آب صافش را در ديگ كن و آنقدر بجوشان كه دو حصه برود و يك حصه بماند، پس نيم رطل عسل در ديگ بريز و آنقدر بجوشان كه آنقدر شود كه پيش از عسل ريختن شده بود، پس زنجبيل و خولنجان و دارچينى و زعفران و قرنفل و مصطكى را بگير و همه را بكوب و درميان ديگر بينداز كه چند جوشى بزند، پس ديگ را پائين گذار تا سرد شود، صاف كن و هر صبح و پسين قدرى از آن بخور. رواى گفت چنان كردم و آزارم بر طرف شد.
حلیة_المتقین
#https://eitaa.com/zandahlm1357
#مشکلات_زندگی
سلام عليكم خدا قوت همسرمن دیپلم۳۸ساله من ۳۱ساله دختر ۲ونیم ساله داریم همسرم دقتش زیاد بااستعدادباهوش ولی خیلی مضطرب،دهن بین، منفی نگر، عیب جو،فقط حرف مادرشو خواهرش بعضی اوقات دیگران را قبول میکنه منو قبول نداره حرفامو قبول نداره یه هدیه براش میخرم انقدر نگاش میکنه عیبشوپیدامیکنه میگه پولوحیف کردی برام تا به حال هیچ هدیه تو عید یا مناسبتها حتی دوران نامزدی نمیخره برای خانواده ام همینطور،به وسایل خونه خیلی حساس که خراب نشه میگه بزارخودم بیام جاروبکشم بچه رونبر بیرون تا خودم بیام پیش بزرگترا پاهاشودراز میکنه یکی از درمیادبلندنمیشه به من خیلی تذکرمیده کنترلم میکنه خرجی ام نمیده.منم چون خودش عمل نمیکنه ولی به من تذکرمیده ناراحت میشم ۹سال تا به حال مهمون دعوت نکردم مگ اینکه فامیل خودش باشه مجبور شه یا طرف خودش بیاد.منم فقط خوبیاشو میبینم تازندگی کنم بهشم هیچ نمیگم تا دعوانش،اخلاق ورفتار زنانه داره جزیی نگر دهن بین منفی نگر، ریزبین
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
283.mp3
5.87M
#مشکلات_زندگی
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
t7.mp3
5.39M
#تربیت_فرزند
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#تربیت_فرزند
سلام استاد.
دوتا سوال داشتم از خدمتتون؛
۱- به بچه تقریبا ۵ساله بگیم موقع ناراحتی و عصبانیت چیکار بکنه؟
۲-بچه ای که تنبلی میکنه شبها برای مسواک زدن چیکار کنیم که مسواک بزنه؟کتاب در این زمینه زیاد براش خریدیم و تشویق هم زیاد کردیم ولی بازم شبها دائم میگه خسته ام و نمیزنه مسواک.
🌸 پاسخ
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت شصت و هشتم انگار هیچ کدام نمیتوانس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت شصت و نهم
در مقابل نگاه ناراحتش، با دلخوری پرسیدم: «مگه قول ندادی که از حرفم ناراحت نمیشی؟» لبخندی مهربان تقدیمم کرد و با لحنی مهربانتر، پاسخ گلایه پُر نازم را داد: «من ناراحت نشدم، فقط نمیدونم باید چی بگم... یعنی نمیخوام یه چیزی بگم که باز ناراحتت کنم...» سپس با پرنده نگاهش به اوج آسمان چشمانم پَر کشید و تمنا کرد: «الهه جان! من عاشق یه دختر سُنی هستم و خودم یه پسر شیعه! هیچ کدوم از این دو تا هم قابل تغییر نیستن، حالا تو بگو من چی کار کنم؟!!!»
صدایش در غرش غلطیدن موجی تنومند روی تن ساحل پیچید و یکبار دیگر به من فهماند که هنوز زمان آن نرسیده که دل او بیچون و چرا، پذیرای مذهب اهل تسنن شود و من باید باز هم صبوری به خرج داده و به روزهای آینده دل ببندم. به روزهایی که برتری مذهب اهل تسنن برایش اثبات شده و به میل خودش پذیرای این مذهب شود و شاید از سکوتم فهمید که چقدر در خودم فرو رفتهام که با سر زانو خودش را روی ماسهها به سمتم کشید و دلداریام داد: «الهه جان! میشه بخندی و فعلاً فراموشش کنی؟» و من هم به قدری دلبستهاش بودم که دلم نیاید بیش از این اندوهش را تماشا کنم، لبخندی زدم و در حالیکه سفره را از سبد بیرون میکشیدم، پاسخ دادم: «آره مجید جان! چرا نمیشه؟ حالا بیا دستپخت خوشمزه الهه رو بخور!»
به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای خلیج فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دلهایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج میزد. هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان میبردیم و میان خندههای پر نشاطمان فرو میدادیم که صدای توقف پرهیاهوی اتومبیلی در چند متریمان، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و توجهمان را به خودش جلب کرد. خودروی شاسی بلند سفید رنگی با سر و صدای فراوان ترمز کرد و چند پسر و دختر با سر و وضعی نامناسب پیاده شدند.
با پیاده شدن دختری که روسریاش روی شانهاش افتاده بود، مجید سرش را برگرداند و با خشمی که آشکارا در صورتش دویده بود، خودش را مشغول غذا خوردن کرد. از اینکه اینچنین آدمهایی سکوت لبریز از طراوت و تازگیمان را به هم زده و مزاحم لحظات با صفایمان شده بودند، سخت ناراحت شده بودم که صدای گوش خراش آهنگشان هم اضافه شد و بساط رقص و آواز به راه انداختند. حالا دیگر موضوع مزاحمت شخصی نبود و از اینکه میدیدم با بیمبالاتی از حدود الهی هم تجاوز میکنند، عذاب میکشیدم. چند نفری هم دورشان جمع شده و مراسم پُر گناهشان را گرمتر میکردند. سایه اخمِ صورت مجید هر لحظه پر رنگتر میشد و دیگر در چهره مهربان و آرامَش، اثری از خنده نبود که زیر چشمی نگاهم کرد و با ناراحتی گفت: «الهه جان! اگه سختت نیس، حصیر رو جمع کنیم بریم یه جای دیگه.» و بیآنکه معطلِ من شود، از جا بلند شد و در حالیکه سبد را بر میداشت، کفشهایش را پوشید. من هم که با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم، سفره را جمع کردم و در سبد انداختم و دمپاییام را پوشیدم. مجید با دست دیگرش حصیر را با عجله جمع کرد و در جهت مخالف آنها حرکت کردیم و در گوشهای که دیگر صدای ساز و آوازشان را نمیشنیدیم و تنها از دور سایهشان پیدا بود، نشستیم.
دوباره سفره را پهن کردم که مجید با غیظی که هنوز در صدایش مانده بود، گفت: «ببخشید اذیتت کردم. نمیتونم بشینم نگاه کنم که یه عده آدم انقدر بیحیا باشن...» و حرفش به آخر نرسیده بود که نور سرخ آژیر ماشین گشت ساحل، نگاهمان را به سوی خودش کشید. پلیس گشت ساحل از راه رسید و بساط گناهشان را به هم زد. رو به مجید کردم و گفتم: «فکر نکنم بندری بودن. چون اگه مال اینجا بودن، میدونستن پلیس دائم گشت میزنه.» مجید لبخندی زد و گفت: «هر چی بود خدا رو شکر که دیگه تموم شد.» سپس با نگاهی عاشقانه محو چشمانم شد و زمزمه کرد: «الهه جان! اون چیزی که منو عاشق تو کرد، نجابت و حیایی بود که تو چشمات میدیدم!» در برابر آهنگ دلنشین کلامش لبخندی زدم و او را به دنیای خاطرات روزهایی بردم که بیآنکه بخواهیم دلهایمان به هم پیوند خورده و نگاهمان را از هم پنهان میکردیم. با به پا خاستن عطر دل انگیز آن روزهای رؤیایی، بار دیگر صدای خنده شیرینمان با خمیازههای آخر شبِ موجهای خلیج فارس یکی شد و خواب را از چشمان ساحل ربود و در عوض تا خانه همراهیمان کرد و چشمانمان را به خوابی عمیق و شیرین فرو برد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۱۴ ▪️فرق انسان ، با حیوان این است که؛ در نظام انسانی، #مقابله_به_مثل معنا ندارد. یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه انصاف_15.mp3
11.06M
#کارگاه_انصاف ۱۵
▪️بیانصافترین انسانها، کسانی هستند که در حق خودشان بیانصافی میکنند.
- و کسانی که در حق خودشان، انصاف را رعایت نمیکنند؛ قطعاً نمیتوانند در حقّ دیگران انصاف را رعایت کنند.
- من، شما، ایشان و .... حتماً در حق خودمان، بی انصافی کردهایم و میکنیم!
💥 چگونه؟
#استاد_شجاعی 🎤