#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#آموزش_نماز_مؤدبانه درس هشتم:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_نماز_مؤدبانه
درس نهم:
آموزش تلفظ صحیح حرف ص
ْ °•ْ °•ْ •✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆کلیپی تكان دهنده...♨️
💽 🔺 زمين از عظمت 3 گناه ناله میکند...
⚡️وقتی خون شهیدِمظلومی ریخته میشود
⚡️وقتی شهوت نفس و زنا صورت میگیرد
⚡️وقتی برای نماز صبح برنخیزند...
🖥 ببینید و نشر دهید📡
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
248.5K
قبل از ازدواجم به جوانی علاقه داشتم، اما وقتی خبری از او نشد به یکی از خواستگارانم جواب مثبت دادم
بعدها فهمیدم اون جوان با واسطه خواستگار من بوده ولی واسطه که زن عمو بود خبر رو نرسانده
ماصلا نمیتونم فراموش کنم و نمیتونم بدی که زن عموم در حقم کردن را فراموش کنم از طرفی ام واقعا با فکر کردن به ایشون احساس خیانت به شوهرم میکنم وحالم واقعا بده، بنده چیکار کنم؟!
136.4K
زنانی که هرچه مال و ثروت و طلا دارند بی منت در اختیار همسر و زندگیشان می گذارند و اندوخته ای برای خود ( حال یا از بی سیاستی، یا بی تدبیری و یا حسب شرایطشون ) باقی نمی گذارند ، متضرر هستند؟؟؟ چقدر باید تحمل و صبوری کنند و با مشکلات زندگی بسازند.
این برایشان اجر محسوب می شود یا خیر ؟
91.8K
بعضی انسان ها خیلی از خلق گره گشایی می کنندودلسوزاطرافیانشان هستند. چطورمیشه که خودشون درگرفتاری های بزرگ می افتند وراه چاره ای نمی یابند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا همسران دنیوی در بهشت هم با هم خواهند بود؟
126.4K
غیبت رو چه جوری جبران کنیم؟ اگه به طرف بگیم بد میشه
33.8K
آیا نفرین کردن نسبت به کسی که ما را را واقعا اذیت کرده اثری داره؟
210.3K
پدرم فوت شده، متاسفانه در زمان حیاتش اهل نماز وروزه نبود . الان اگر هزینه بدیم به کسانی که نماز وروزه استیجاری میگیرن براشون انجام بدن. تکلیف دیگه ازشون ساقط میشه؟ و مورد باز خواست و عذاب خدا قرار نمی گیرن؟ یعنی به مانند کسی هست که تکلیف به عمل خود کرده!
خواستم با توجه به اینکه هزینه میشه مطمئن بشیم بابت انجام این عمل که از خیلیا شنیدیم میگن فایده ای نداره.
88.1K
اگر کسی نسبت به کسی مکر کنه میشود به خودش برنگردد؟اگر برنگشت و مکرش جواب داد چه؟
(24) ازدواج امام حسين عليه السلام
هنگامي كه اسيران فارس را به مدينه آوردند، از يك سو عمر قصد داشت كه زنان اسير را بفروشد و مردان آنها را غلام عرب قرار دهد و از سوي ديگر اين فكر را نيز در سر داشت كه اسيران فارس، افراد عليل و ضعيف و پيران عرب را در موقع طواف كعبه به دوش بگيرند و طواف دهند ولي علي عليه السلام به او متذكر شدند كه پيغمبر بزرگوار فرموده است:
- (افراد شريف و بزرگوار هر ملتي را محترم بداريد، اگر چه با شما يك سو نباشند). فارس (ايرانيها) مردماني دانا و بزرگوارند، بنابراين سهم خود و سهم بني هاشم را كه از اين اسيران داريم در راه خدا آزاد مي كنيم. سپس مهاجرين و انصار گفتند: اي برادر رسول خدا! ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم. علي عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! اينان سهم خود را بخشيدند و من هم قبول كردم و اسيران را آزاد كردم.
عمر گفت: علي بن ابي طالب عليه السلام پيشي گرفت و تصميمي كه درباره مردم عجم داشتم در هم شكست.
بعضي از آن جمع هم بر آن شدند كه با دختران پادشاهان كه اسير شده بودند. ازدواج نمايند. حضرت علي عليه السلام در اين رابطه به عمر فرمود:
- اين دختران شاهان را در ازدواج آزاد بگذار و آنان را مجبور نكن.
يكي از بزرگان عرب به شهربانو دختر يزدگرد (پادشاه ايران) اشاره كرد ولي او صورت خود را پوشاند و نپذيرفت.
به شهربانو گفتند: تو كدام يك از اين خواستگاران را انتخاب مي كني؟ آيا راضي هستي ازدواج كني؟ آن بانو سكوت اختيار كرد. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: او به ازدواج راضي است و بعدا همسر انتخاب خواهد كرد زيرا سكوت وي علامت رضايت اوست. وقتي كه بار ديگر پيشنهاد كردند شهربانو گفت: اگر در ازدواج آزاد باشم، غير از حسين كه چون نوري است پرتو افكن و مهتابي است درخشان، كسي را انتخاب نمي كنم. حضرت علي عليه السلام فرمود: تو چه كسي را براي انجام كارهايت به وكالت مي پذيري؟ شهربانو آن حضرت را وكيل قرار داد. امير المؤمنين عليه السلام به حذيفه يماني دستور داد خطبه نكاح را بخواند. او نيز خطبه را خواند. بدين طريق شهربانو به ازدواج امام حسين درآمد و امام زين العابدين عليه السلام از اين بانوي مكرمه متولد شد و نسل امام حسين عليه السلام بوسيله او ادامه يافت. (24)
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 با زور نمیتوان هیچ دختری رو به حجاب تشویق کرد..
سخنانی زیبا از دلایل #قرآنی #حجاب
سخنران#استاد_رفیعی 🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃
✨حضرت آقا✨
دیدید در وصیت نامه های
شهدا چقدر درباره حجاب
توصیه شده ؛
خب ، "حجاب"
یک حکم دینی است ؛
این آرمان شهیدان فراموش نشود!
#چادری_ها_فرشته_اند🌸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💐#شهیدانه💐
یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود
و می رفت❗️
رسید به چراغ قرمز .📍
ترمز زد و ایستاد ‼️🙄
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
💙الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
🌺نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب😳
💙اشهد ان لا اله الا الله ...🗣
ما که مجید رو میشناختیم مات و مبهوت😳
و بقییه که نمیشناختن غش کرده بودن خنده😂
🍃خلاصه چراغ سبز شد 🍃
و ماشینا راه افتادن 🚗 و رفتن
💠من رفتم سراغش
بهش گفتم: چطور شد یهو❓
حالتون خوب بود که❗️
یه نگاهی به من انداخت 👀 و گفت: 🗣
"مگه متوجه نشدی ؟ 😏
⭕️پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود 🙃
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن 😔
منم دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌
به خودم گفتم چکار کنم❓🤔
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه 🤗
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
♥️خاطره ای از شهید مجید زین الدین♥️
☆
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
201.4K
《صوت سوم》
-------------🧔-------------
🔥2⃣ #مقدمه_دوم 2⃣🔥
⛔️پوشش #فقط مخصوص⛔️
🔰 #بانوان نیست 🔰
-------------🧔-------------
#جلسه 1⃣
(بخش سوم)
#حجاب_روی_ترازو
بررسی دلایل عقلی #حجاب
#حجت_الاسلام_خورسندی
🍀
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و هفتم نماز صبح را با بار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هشتاد و هشتم
و دروغ نمیگفتم که اگر رفتن با مجیدِ شیعه را انتخاب میکردم، برای همیشه از دیدن خانوادهام محروم میشدم و نه فقط خانه و خاطرات مادرم که ارتباط با پدر و برادرانم را هم از دست میدادم، ولی اگر مجید مذهب اهل سنت را میپذیرفت، به هر دو خواسته قلبیام میرسیدم که هم همسرم به صراط مستقیم هدایت میشد و هم در حلقه گرم خانوادهام باقی میماندم و میدان فراخ سکوت سنگینش چه فرصت خوبی بود که بتوانم تا عمق دروازههای اعتقادیاش یکه تازی کنم و من بیخبر از خنجرهایی که یکی پس از دیگری بر قلبش میزدم، همچنان میتاختم: «اگه قرار باشه من با تو بیام، باید تا آخر عمر قید بابا و بردارهام رو بزنم! ولی تو فقط باید قبول کنی که یه سری کارها رو انجام بدی! مگه تو خودت نمیگی همه ما مسلمونیم و فقط یه سری اختلافات جزئی داریم؟ خُب از این اختلافات جزئی بگذر و مثل یه مسلمون سُنی زندگی کن! من که ازت چیز زیادی نمیخوام! اگه تو مذهب تسنن رو قبول کنی، دوباره بر میگردی تو همین خونه زندگی میکنی، مثل من!»
چشمانش را نمیدیدم ولی رنگ رنجش نگاهش را از همان پشت تلفن احساس کردم که دیگر نتوانستم بیش از این زبان بچرخانم و او در برابر خطابههای عریض و طویلم، تنها یک سؤال ساده پرسید: «اگه نشم؟» و من همانطور که دستم روی تنم بود و حرکت نرم و آهسته حوریه را زیر انگشتان مادریام احساس میکردم، ایمان داشتم که مجید، چه شیعه و چه سُنی، تنها مرد زندگی من و پدر دخترم خواهد بود و باز نمیخواستم این فرصت طلایی را از دست بدهم که با لحنی گلهمندانه پرسیدم: «چرا نشی؟!!! یعنی من برای تو انقدر ارزش ندارم؟!!!» و میخواستم همینجا کار را تمام کنم و به بهای عشق الهه هم که شده، قلبش را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم که با سوزی که از عمق جانم بر میآمد، تیر خلاصم را زدم: «یعنی حاضری منو طلاق بدی، دخترت رو از دست بدی، زندگیات از هم بپاشه، ولی دست از مذهبت برنداری؟!!!»
و هنوز شرارههای زبانم به پایان نرسیده، عاشقانه مقابلم قد علم کرد: «الهه! تو وقتی با من ازدواج کردی، قبول کردی با یه مرد شیعه زندگی کنی، منم قبول کردم با یه دختر سُنی زندگی کنم. من تا آخر عمرم پای این حرفم میمونم، پشیمون هم نیستم! این دختر سُنی رو هم بیشتر از همه دنیا دوست دارم. الهه! من عاشق این دختر سُنیام! حالا تو میخوای بزنی زیر حرفت؟!!! اونم بخاطر کی؟!!! بخاطر یه دختر وهابی که خودت هم قبولش نداری!» و حالا نوبت او بود که مرا در محکمه مردانهاش به پای میز محاکمه بکشاند: «حالا کی حاضره همه زندگیاش رو از دست بده؟!!! من یا تو؟!!!»
و من در برابر این دادخواهی صادقانه چه پاسخی میتوانستم بدهم جز اینکه من هم دلم میخواست به هر بهانهای همسر شیعهام را به مذهب عامه مسلمانان هدایت کنم و حالا این بهانه گرچه به دست عفریتهای به نام نوریه، به دست آمده و بهترین فرصتی بود که میتوانستم مجید را در دو راهی عشق الهه و اعتقاد به تشیع قرار دهم، بلکه او را به سمت مذهب اهل سنت بکشانم. هر چند از لحن محزون کلامش پیدا بود تا چه اندازه جگرش از حرفهایم آتش گرفته، ولی حالا که به بهای شکستن شیشه احساس همسرم این راه را آغاز کرده بودم، به این سادگیها عقبنشینی نمیکردم و همچنان بر اجرای نقشهام مصمم بودم تا ساعت هشت صبح که پدر کلید را در قفلِ در چرخاند و با صورتی عصبی قدم به خانهام گذاشت.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹