4_5875094835169330818.mp3
22.16M
🔈 #وادی_شفاعت
🔊 جلسه چهارم
* ارتباط شفاعت با مدینه فاضله فارابی
* شفاعت و پیشرفت جامعه
* برداشت کلیسا از شفاعت
* مثالی از دامنه اجتماعی شفاعت
* یکی از عوامل انحطاط مسلمانان
* آیا کافر هم مورد شفاعت قرار میگیرد؟
* ساختار عالم به چه شکلی است؟
* تشافع و عقد اخوت
* شفاعت، بروز باطنی حقیقت خود
* ساختار زوجیت در عالم
* شفاعت در کلام امام خمینی (ره)
* همزاد بد، همزاد خوب
* بدن برزخی و توجه زیاد به مرگ
📅99/02/13
⏰ مدت زمان: ۳۶:۲۵
مشهد
✨﷽✨
‼️#حق_الناس
🌿✨آیت الله حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» در دارالسلام خود حكايت مى كند :
🔻👇از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند : به بغداد رفته.
🌒شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت :
🔥بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم : من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
🔥 گفت : راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم : من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت : پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت، از شدت سوزش آن از خواب پريدم !..
🍃🌺🍃
عالمى را براى نماز میت دعوت کرده بودند.
پرسید: میت زن است یا مرد؟
گفتند: مرد.
دستور داد بندهاى کفن را باز کردند، آنگاه رو کرد به بستگان و آشنایان و گفت: خوب نگاه کنید! چشمهاى او نمى بیند، شما که چشمتان مى بیند خیانت نکنید. ببینید زبانش بسته است، شما که می توانید حرف بزنید ناحق نگوئید.
گوشهاى او نمى شنود، شما که مى توانید بشنوید صدای حرام گوش نکنید.
آرى آن چند لحظه موعظه، از ساعتها پند روى منبر اثرش بیشتر بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا خانم ها میتوانند چشم برزخی و طی الارض داشته باشند؟
🎙#استاد_محمدی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه تست هوش
حل معما
باما همراه باشید👇👇👇👇
@zandahlm1357
📚 #تست_بینایی ⁉️
تفاوت تصویر را پیدا کنید؟؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعا
اگر حاجت خیلی بزرگی داری این ایات رو بخون
《6 آیه اول سوره حدید 》
《 3 ایه اخر سوره حشر 》
التماس دعا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شیخ بهاء:
دعا پناهي است كه شما را با اضطرابتان در خود فرو مي برد .
آنگاه اضطراي را از شما مي گيرد و و نسيمي از آرامش را در وجود شما به تموج در مي اورد.
براي انواع اضطرابها انواع دعاها و ذكر ها وجود دارد.
براي اضطرابهاي بي دليل «يا فتاح العليم» موثر است.
براي اضطراب هاي خانوادگي: يا كافل و يا جابر
براي اضطراب هاي مادي: يا باسط
براي اضطراب هاي وجودي: يا قاهر فوق عباده.
و همينطور بقيه اضطرابها.
عدد اين ذكرها از 70 شروع مي شود و تا 1000 ادامه پيدا مي كند.
https://sapp.ir/joingroup/WYOlMR156TKbJ79jxdy3pzru
کانال ما در پیام رسان ایتا👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و هشتم و دروغ نمیگفتم که
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هشتاد و نهم
گوشه مبل کِز کرده و باز با دیدن هیبت هولناکش رنگ از صورتم پریده بود و او آنقدر عجله داشت که همانجا کنار در پرخاش کرد: «چی شد؟ چی کار میکنی؟ کِی میری دادگاه درخواست بدی؟ هان؟ من به نوریه قول دادم امروز دست پُر برم دنبالش!» از شنیدن نام دادگاه دلم لرزید و اشک پای چشمم غلطید و پدر که انگار حوصله گریههایم را نداشت، چین به پیشانی انداخت و کلافه صدا بلند کرد: «بیخودی آبغوره نگیر! حرف همونه که گفتم! طلاق میگیری! خلاص!» سایه ترسش آنقدر سنگین بود که نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم و همانطور که نگاهم روی گلهای قالی ثابت مانده بود، با بغضی که راه گلویم را بسته بود، پرسیدم: «خُب... خُب این بچه چی؟» که نگذاشت حرفم تمام شود و با حالتی عصبی فریاد کشید: «من به این توله سگ کاری ندارم! امروز باید بری دادگاه تقاضای طلاق بدی تا دادگاه تکلیفت رو روشن کنه! وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!»
سپس به دیوار تکیه زد و با حالتی درمانده ادامه داد: «تو برو تقاضا بده تا لااقل من به نوریه بگم درخواست طلاق دادی. بهش بگم اون مرتیکه دیگه تو این خونه نمیاد و تو تا چند ماه دیگه ازش طلاق میگیری، شاید راضی شه برگرده.» سرم را بالا آوردم و نه از روی تحقیر که از سرِ دلسوزی به چشمان پیر و صورت آفتاب سوختهاش، خیره ماندم که در کمتر از ده ماه، ابتدا سرمایه و تجارت و بعد همه زندگیاش را به پای این خانواده وهابی به تاراج داد و حالا دیگر هیچ اختیاری از خودش نداشت، ولی من نمیخواستم به همین سادگی خانوادهام را به پای خودخواهیهای شیطانی نوریه ببازم که کمی خودم را روی مبل جمع و جور کردم و با صدایی که از ترس توبیخ پدر به سختی بالا میآمد، پاسخ دادم: «اگه... اگه مجید قبول کنه سُنی شه...» که چشمانش از خشم شعله کشید و به سمتم خروشید: «اسم اون پسره الدنگ رو پیش من نیار! اون کافر بیشرف آدم نمیشه! اگه امروز هم قبول کنه، پس فردا دوباره جفتک میندازه!»
از طنین داد و بیدادهای پدر باز تمام تن و بدنم به لرزه افتاده و میخواستم فداکارانه مقاومت کنم که با کف هر دو دستم صورت خیس از اشکم را پاک کردم و میان گریه التماسش کردم: «بابا! تو رو خدا! یه مهلتی به من بده! شاید قبول کرد! اگه قبول کنه که سُنی شه دیگه هیچ کاری نمیکنه! دیگه قول میدم به نوریه حرفی نزنه! بابا قول میدم...» و هنوز حرفم تمام نشده، به سمتم حمله کرد و دست سنگینش را به نشانه زدن بالا بُرد: «مگه تو زبون آدم نمیفهمی؟!!! میگم باید طلاق بگیری! همین!» سپس با چشمان گودرفتهاش به صورت رنگ پریدهام خیره شد و با بیرحمی تمام تهدیدم کرد: «بلند میشی یا به زور ببرمت؟!!! هان؟!!!» و من که دیگر نه گریههای مظلومانهام دل سنگ پدر را نرم میکرد و نه میتوانستم از خیر سُنی شدن مجید بگذرم، راهی جز رفتن نداشتم که لااقل در این رفت و آمد دادگاه و تقاضای طلاق، هم عجالتاً آتش زبان پدر را خاموش میکردم و هم مهلتی به دست میآوردم تا شاید کوه اعتقادات مجید را متلاشی کرده و مسیر هدایتش به مذهب اهل سنت را هموار کنم، هرچند در این مسیر باید از دل و جان خودم هزینه میکردم، اما از دست ندادن خانواده و سعادتمندی مجیدم، به تحمل اینهمه سختی میارزید که بلاخره به قصد تقاضای طلاق از خانه بیرون رفتم.
تخته کمرم از شدت درد خشک شده و نفسهایم بریده بالا میآمد و به هر زحمتی بود، با قدمهای کُند و کوتاهم طول خیابان را کنار پدر طی میکردم. نمیتوانستم همپای قدمهای بلند و سریعش حرکت کنم که به شوق رسیدن به نوریه، خیابان منتهی به دادگاه را به سرعت میپیمود و من نه تنها از کمردرد و ضعف بدنم که از غصه کاری که میکردم، پایم به سمت دادگاه پیش نمیرفت. هرچند میدانستم که این درخواست طلاق فقط برای رها شدن از فشار هر روز و شب پدر و گرفتن مهلتی برای متقاعد کردن مجید است، ولی باز هم نمیتوانستم تحمل کنم که حتی یک قدم به قصد جدایی از مجیدم بردارم.
با ما همراه باشید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 4 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 5.MP3
2.71M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 5
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 5️⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - تمنای وصال - استاد شهرام ناظری .mp3
622.2K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
#شیخ_بهایی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 @shervamusiqiirani
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی "مطلع عشق "
"گزیده رهنمودهای رهبر انقلاب حضرت #آیت_الله_خامنه_ای به زوج های جوان"
تالیف: حجت الاسلام #حاج_علی_اکبری
تهیه شده در ایران صدا
گوینده : یاسر دعاگو
#مطلع_عشق
#تربیتی #خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات جالب سرتیم محافظین رهبر انقلاب
⭕️ من میخوام داخل مردم باشم!