#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📌 #تست_هوش کدام تنها زندگی نمی کند⁉🤔 🎁با مغزت ورزش میکنه🧠
#جواب
✅ سمت راستی 😉 چون دوتا مسواک وجود داره
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📌 #تست_هوش چند حالت برای قراردادن شکل الف داخل شکل زرد رنگ وجود دارد⁉🤔 🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
.......:
#جواب
✅ حالت مختلف وجود دارد. 🤓
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📌 #تست_هوش یک تفاوت رو پیدا کن⁉🤓 🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
.......:
📌 #تست_هوش
یک تفاوت رو پیدا کن⁉🤓
🎁با مغزت ورزش میکنه🧠
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اثرات ویژه نماز جعفر طیار در زندگی روزمره ما
➕سخنان آیت الله بهجت(ره)
#استادپناهیان
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنران : آیت الله #بهجت
توصیه به خواندن دعای عظم البلاء...
#حاجت_روایی_سریع
🔹 از شیخ بهایی (ره) منقول است :
🌾✨هر کس صد بار این دعا را بخواند تا ده (10) روز، هر روز ده (10) بار و ابتداء از روز چهارشنبه کند اگر مطلب او روا نشد با من مخاصمه کند :
💥💥« بسم الله الرحمن الرحیم ، یا مُفَتِّحَ الاَبواب و یا مُقَلِّبً القُلوبِ و الاَبصارِ و یا دلیلَ المُتَحَیِّرینَ و یا غیاثَ المُستَغیثین ، تَوَکَّلتُ عَلَیکَ یا رَبِّ وَاقضِ حاجَتی و اکفِ مُهِمّی ، و لا حولَ و لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ العَلیِ العَظیم ، و صلی الله علی محمد و آلِهِ اَجمَعین .»💥💥
📢📢 باید آداب و شرایط دعا کردن ( ترک گناه لقمه حلال با وضو بودن) رعایت گردد .
📚 جواهر مکنونه
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و هشتم باورم نمیشد چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و نهم
ولی محمد میدانست با ما چه کرده که در پاسخ بزرگواری نجیبانه مجید، آهی کشید و گفت: «بلاخره منم یه برادر بودم، انقدر چشمم به دست بابا بود که فکر نمیکردم چه بلایی داره سرِ خواهر پا به ماهم میاد...» و شاید دلش بیش از همه برای تلف شدن طفلم میسوخت که نگاهم کرد و با صدایی غرق بغض، عذر تقصیر خواست: «الهه! به خدا شرمندم! وقتی عبدالله خبر اُورد این بلا سرِ بچهات اومده، جیگرم برات آتیش گرفت! ولی از ترس بابا جرأت نمیکردم حتی اسمت رو بیارم! همون شب خواب مامان رو دیدم! خیلی از دستم ناراحت بود! فقط بهم میگفت: "بیغیرت! چرا به داد خواهرت نمیرسی؟" ولی من بازم سرِ غیرت نیومدم!» از اینکه روح مادر مهربانم برای تنهایی من به تب و تاب افتاده بود، اشک در چشمانم جمع شده و نمیخواستم محمد و عطیه را بیش از این ناراحت کنم که با لبخندی خواهرانه نگاهش میکردم تا قدری قرار بگیرد که نمیگرفت و همچنان از بیوفایی خودش شکایت میکرد: «میترسیدم! آخه بابا خونه رو به اسم نوریه زده بود و همش تهدید میکرد که اگه بفهمه با تو ارتباط داریم، همه نخلستونها رو هم به نام نوریه میکنه و از کار هم اخراج میشیم!» عطیه همچنان بیصدا گریه میکرد و محمد از شدت ناراحتی، دستانش میلرزید که مجید با لحنی لبریز عطوفت پاسخ شرمندگیاش را داد: «حالا که همه چی تموم شده! ما هم که الان جامون راحته! چرا انقدر خودت رو اذیت میکنی محمد؟» ولی من احساس میکردم تمام اندوه محمد و عطیه برای من نیست که خود عطیه اعتراف کرده بود چوب کارشان را خورده و حالا با همه تهدیدهای پدر به سراغ من آمده بودند که با دلواپسی پرسیدم: «محمد! چیزی شده؟» عبدالله آه بلندی کشید و محمد با پوزخند تلخی جواب داد: «چی میخواستی بشه؟ اینهمه خفت و خواری رو تحمل کردیم، به خاطرش پشت تو رو خالی کردیم، آخرش خوب گذاشت تو کاسهمون!» من و مجید با نگاهی متحیر چشم به دهان محمد دوخته بودیم و نمیفهمیدیم چه میگوید که عبدالله با لحنی گرفته توضیح داد: «بابا از دو ماه پیش که با نوریه رفتن قطر، برنگشته. این چند وقت هم مسئولیت نخلستون و انبار با ابراهیم و محمد بود. تا همین چند روز پیش که یه آقایی با یه برگه سند میاد و همه رو از نخلستون بیرون میکنه!» نفسم بند آمد و سرم منگ شد که محمد دنبالش را گرفت: «من و ابراهیم داشتیم دیوونه میشدیم! سند رو نگاه کردیم، دیدیم سند همه نخلستونها و خونهاس که از نوریه خریده! یعنی بابا بیخبر از ما نخلستونها رو هم به اسم نوریه زده بود، اونم همه رو فروخته بود به این یارو!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹