eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
34.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
چرب 🟢 درجه۱(نوع۱): گونه ی ساده ای که عملکرد کبد رامختل نمی سازد،اماهمچنان نیازمند مدیریت است. 🟢 درجه یاگرید۲(نوع ۲): عارضه ای متوسط که به منظور جلوگیری ازپیشرفت بیماری ،بایدتحت درمان قرارگیرد. 🟢 درجه یاگرید۳(نوع ۳): حالت شدید بیماری که معمولا با بروز علائم کبد چرب توأم است بهترین روش برای درمان کبدچرب باگرید۲ 👇👇 1️⃣پرهیز از چربی های بد 2️⃣مصرف چربیهای خوب یاچربی های اشباع نشده مونو(یگانه)وپلی(چندگانه)که چربیهای سالم نامیده می شود. 3️⃣مصرف زیره ی سبز،زردچوبه 4️⃣انجام ورزشهایی مانند پیاده روی،شنا،باغبانی،نرمش های کششی دربرنامه ی روزانه،حداقل چهار روز درهفته مورد 3️⃣و4️⃣ در روش درمانی کبدچرب باگرید۳نیز،مورداستفاده است 🔹حب و شربت هپاتیت،حب کبد،سماق و آش سماق،شربت سکنجبین و حجامت مفید است. 🔹ترکیب کاسنی وشاهتره صبح وعصر 🔹سکنجبین عسلی شربت نموده هرشب یه ساعت قبل خواب 🔹حجامت عام دومرحله هرماه یکبار 🔹دمنوش خارمریم روزی یک استکان. 🔹مصرف سماق واش سماق. 🔹شربت مصفای خون دکتر روازاده 🔹مصرف روغن زیتون یاکنجد 🔹مصرف گوشت وفراورده های گوشتی به حداقل برسد. 🔹حجم غذاکم شود.ودرصورت امکان ناهار حذف شود ✅ خاکشیر و درمان کبد چرب 🔸خاکشیر یکی از بهترین گیاهان دارویی برای درمان و پاکسازی کبد چرب است، 👈برای این منظور خاکشیر را با ترنجبین مخلوط کنید. ترکیب خاکشیر با ترنجبین به خصوص در درمان سودا و بلغم تأثیر به سزایی دارد. هم چنین این ترکیب، بهترین نرم کننده مزاج های خشک (صفرا و سودا) می‌باشد. یعنی رطوبت دهنده به بدن هستند. دو قاشق و نصفی خاکشیر را با یک و نیم لیوان آب بجوشانید و هر روز صبح ناشتا از آن میل بفرمایید و تا گذشت سی دقیقه بعد چیزی نخورید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لکه های دوران بارداری برای اکثر خانمها بصورت غریزی ایجاد میشه با مصرف غذا بر حسب مزاج میشه کمی در بروز این لکه ها جلوگیری کرد درمان لک های صورت در دوران حاملگی ✅ هر روز چند قطره آب لیمو به لک صورت مالیده و به مدت 2 تا 3 دقیقه ماساژ دهید. ✅ 5 قاشق غذاخوری پودر زردچوبه را با 10 قاشق غذاخوری شیر مخلوط کرده و روی ناحیه بمالید، بعد از خشک شدن صورت را با آب ولرم بشویید. استفاده منظم از این روش اثر خوبی در روشن شدن پوست دارد و پوست را ضد عفونی می کند. ✅ همچنین می توانید زردچوبه را با شیر نارگیل، گلاب و آب لیمو مخلوط کرده و یک ماسک صورت بارداری درست کنید. 👈 ضماد اعجاز به همراه صابون مخصوص برای رفع مشکلات پوست صورت مناسبه و جایگزین خوبی برای موارد بالا است
گوشه ای از زیبایی های بهار در لرستان🌱‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روستای زانوس از توابع بخش کجور بوده که در 65 کیلومتری شهرستان نوشهر استان واقع شده است اثر تاریخی به‌ جامانده از روستای زانوس، نقاشی منظره بی‌نظیر از دره و کوه نمازیاست که توسط کمال‌الملک نقاشی شده و امروز در کاخ موزه گلستان نگهداری می‌شود. گفته می‌شود ناصرالدین شاه قاجار طی یکی از سفرهای خود جهت استراحت در روستای زانوس توقف می‌کند. او پس از تماشای منظره خیره کننده طبیعت زانوس تا حدی شیفته آن می‌شود که به کمال المک دستور می‌دهد تصویری از دره سرسبز زانوس را نقاشی کند.
.......: دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبی در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ، شیخ مؤمن که هم اکنون در مشهد به «گنبد سبز» مشهور است، رفتم. پدرم را دیدم که با شیخ مؤمن در گفتگو است. چون من وارد شدم، پدرم از شیخ درخواست کرد که برای من دستوری فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم. چون پیر خواست چیزی به من بگوید، پدرم گفت: اکنون چند روزی صبر کنید. باری، آنچه در خواب دیده بودم، برای پدرم گزارش کردم. فرمود: آری. دیگر چیزی از عمر من باقی نمانده است. در نیمه شبی، حال پدرم سخت شد، طبیبان بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکی، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است، لیکن با شگفتی فراوان، قلب پدرم پس از توقف، دوباره بکار افتاد و روز بعد یکی از پزشکان معالجش که دکتر سید ابو القاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت، ولی مجددا به زندگی بازگشت. پس از این حادثه، فردای آنروز چون اطاق، خالی از اغیار شد، پدرم فرمود: شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا (علیه السلام) مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که برای تکمیل وصایای خود، یکهفته مهلت داده شوم. امام اجازت فرمودند، اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستی نکنم. سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش. رفته رفته اثر بهبودی در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانی دچار تعجب شدند. دیگر کسی جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند. خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایای خویش را به شرح زیر به من فرمودند: «.. و لقد وصینا الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم آن اتقوا الله.. » [۱] « یعنی هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤکدا از خدای بپرهیزید و تقوی پیشه سازید. » نیست جز تقوی در این ره توشه ای نان و حلوا را بنه در گوشه ای ---------- [۱]: آیه ۱۳۱، سورة النساء، قرآن کریم بالتقوی بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه، تقوی نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز از خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمایند: «ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفرا و لم یزدد من الله الا بعدا، [۲] اگر آدمی، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، هباء منثورا خواهد گردید. بدان که در تمام عمر خود، تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شده ای. اینک اگر شبی، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب، انتظار بلایی می‌کشم. بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می‌شود و به عکس انیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می‌بخشد. بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیده ام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اکنون، پسرم، ترا به این چیزها و صیت و سفارش می‌کنم: اول: آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری. دوم: آنکه در انجام حوایج مردم، هر قدر که می‌توانی، بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود. در این جا عرضه داشتم: پدر جان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می‌گردد. فرمودند: چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود. سوم: آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در این کار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست. چهارم: به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی. در این وقت از خاطرم گذشت که بنابر این لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می‌دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است. بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید. و به مرحوم سید مرتضی ---------- [۲]: ۲. یعنی: اگر به مقتضای علم عمل نشود، جز افزایش کفر و بعد از درگاه خداوندی ثمره آن علم نخواهد بود. روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز ف
رمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالای سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهری زننده اما باطنی عجیب داشت که: مردان خدا غائبند در اوباش. از بی نشانها...... شیخ حسنعلی اصفهانی https://eitaa.com/zandahlm1357
0256Nesa 19.mp3
13.93M
😍🎊😍🎊😍🎊😍🎊😍 🎊😍🎊😍🎊😍🎊😍 😍🎊😍🎊😍🎊😍 🎊😍🎊😍🎊😍 😍🎊😍🎊😍 🎊😍🎊😍 😍🎊😍 🎊😍 ۲۵۶ آيه ۱۹ قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت هفتاد و پنج: با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند. نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟؟ مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم.. و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش.. خدایی که ندیدمش در عین بودن.. این جوان زیادی خوب بود.. آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم. ناگهان صدایی مرا به خود آورد. همان پرستار چاق و بامزه ( بچه سید.. آخه من از دست تو چیکار کنم؟؟ هان؟؟ استعفا بدم خلاص میشی؟؟ دست از سر کچلم برمیداری؟؟؟ ) حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید ( هیچی والا.. من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده.. مریض که نیستم، گل پسرم..) مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد ( من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟؟ تو دکتری؟؟ تخصص داری؟؟جراحی؟؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم.. از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم..) حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد ( خدا پدرمو بیامرزه پس.. داری لاغر میشیااا.. یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه.. برو بابت زحماتم شکرگذار باش..) پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد ( امیرمهدی.. اینجایی؟؟ کشتی منو تو آخه مادر.. همیشه باید دنبالت بدوئم.. چه موقعی که بچه بودی.. چه حالا..) امیر مهدی؟؟ منظورش چه کسی بود؟؟ پرستار؟؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد (بشین سرجات بچه.. فقط خم و راست شدنو بلده؟؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی..) حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت (خیلی نامردی.. حالا دیگه میری مامانمو میاری.. این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه.. ) پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد ( برو بابا.. تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر.. گل کوچیک پیشکش.. در ضمن فعلا مهمون منی.. ) حسام ( آدم فروشی) حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد. امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش؟؟ زن ویلچر به دست وارد اتاق شد ( بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشاا.. با من طرفی..) و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد.. زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه ( سلام عزیزم.. خدا ان شالله بهت سلامتی بده.. قربون اون چشمایِ قشنگت برم..) با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم. حسام کمی سرش را خاراند ( مامان جان.. گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه..) زن بدون درنگ به حسام تشر زد ( تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری.. از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم..) مادرش بود.. آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد.. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید ( الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم.. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که..) ادامه دارد.. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 82.MP3
3.29M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 58 👈شروع ماه مبارک رمضان ❇️ 90 جلسه