.......:
۶۳- شیوه مردان بزرگ
روزی مالک اشتر از بازار کوفه میگذشت. در حالیکه عمامه و پیراهنی از کرباس بر تن داشت. مردی بازاری بر در دکانش نشسته بود و عنوان اهانت، زباله ای (کلوخ) به طرف او پرتاب کرد.
مالک اشتر بدون اینکه به کردار زشت بازاری توجهی بکند و از خود واکنش نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت.
مالک مقداری دور شده بود. یکی از رفقای مرد بازاری که مالک را میشناخت به او گفت:
- آیا این مرد را که به او توهین کردی شناختی؟
مرد بازاری گفت: نه! نشناختم. مگر این شخص که بود؟
دوست بازاری پاسخ داد:
- او مالک اشتر از صحابه معروف امیر المؤمنین بود.
همین که بازاری فهمید شخص اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه علی علیه السلام است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهی کند. مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پس از آنکه نماز تمام شد خود را به پای
مالک انداخت و مرتب پای آن بزرگوار را میبوسید.
مالک اشتر گفت: چرا چنین میکنی؟
بازاری گفت: از کار زشتی که نسبت به تو انجام دادم، معذرت میخواهم و پوزش میطلبم. امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذری.
مالک اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اینکه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید. [۱]
----------
[۱]: بحار: ج ۴۳، ص ۱۵۷
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 123: دیواری که اجازه ی حتی یک تنه برخورد به خانومه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 124:
آن نیمه شبِ پر هیاهو، من فقط اشک ریختم و حسام زبان بازی کرد محضِ آرام شدنم و دانست که گفته اش آتش زده بر وجودم و به این آسانی ها خاموش نمیشوم..
وقتی الله اکبرِ اذان صبح، همه را ساکت کرد، چشم بستم و با ذره ذره ی وجودم بی صدا فریاد زدم که دعایم را پس میگیرم و عهد بستم با فقیرنوازِ کربلا ، که اگر امیرمهدیم به سلامت راهی ایران شود بیخیالِ جوانه هایِ یکی در میانِ موهایم، بزم عروسی بپا کنم و رخت سفیدش را به تن.
حس گول خورده ایی را داشتم که تمامِ زندگی اش را باخته و آنقدر زار زدم که حسام، پشیمان از آمینی که خواسته بود پا به پایم اشک ریخت و طلب بخشش کرد.
اما من به حکمِ کودکی که بادبادکش را نسیم برده باشد، لجبازانه به رسم دلخوری و قهر، مُهر بر دهان زدمو بی جواب گذاشتم کرور کرور عاشقانه هایش را..
بعد از نماز صبح مرا به هتل رساند. خواستم بی توجه به حضورش راه رفتن به داخل را بگیرم که دستم را کشید ( سارا خانوم.. میدونم دلخوری.. قهری..
اما فقط یه دقیقه صبر کن ، بعد برو..)
دست در جیب شلوار نظامی اش کرد و جعبه ایی کوچک درآورد. ( پام که رسید به زمین کربلا براتون خریدم..
یه انگشتره.. همه جا تبرکش کردم.. )
چرا من هیچ وقت به او هدیه نداده بود؟؟
انگشتر را از جعبه خارج کرد.. یک نگین سبز و خوش رنگ روی آن میدرخشید..
دستم را بلند کرد و انگشتر را روی انگشتم نشاند ( وقتی فهمید م دارین میاین کربلا، دادم اسممو پشتِ نگینش بکنن.. تا همین جا بهتون بدم..
یادگاری منو شب اربعین..)
دستم را میانِ پنجه اش فشرد و سر به زیر انداخت ( حلالم کن بانو.. )
جملاتش سینه ام را سنگین میکرد و نفسم را سنگین تر..
نمیتوانستم پاسخ بدهم.. خشمی پر از دوست داشتن وجودم را میسوزاند..
دانیال آمد و من عصبی از تنها مردِ نا تمامِ روزهایِ عاشقیم به سردی خداحافظی کردم و از او جدا شدم..
وقت رفتن، چشمانش غم داشت و با حبابی پر از آه نگاهم میکرد..
اما نه.. حقش بود که تنبیه شود.. باید یاد میگرفت، هرگز با عاشقانه هایِ یک زن بازی نکند.
رویِ پله های ورودی هتل ایستادم، سر چرخاندم تا یکبار دیگر ببینمش.
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - در حرم قدس - علیرضا افتخاری.mp3
3.55M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
دیده فروبسته ام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم را بجایی دهند
آن که در این پرده گذر یافته است
چون سحر از فیض نظر یافته است
خوی سحر گیر و نظر پاک باش
راز گشاینده افلاک باش
خانه تن جایگه زیست٬ نیست
در خور جان فلکی نیست٬ نیست
آن که تو داری سر سودای او
برتر از این پایه بود جای او
پرتو این کوکب رخشان نگر
کوکبه ی شاه خراسان نگر
آینه غیب نما را ببین
ترک خودی گوی و خدا را ببین
هر که بر او نور رضا تافته است
در دل خود گنج رضا یافته است
سایه شه مایه خرسندی است
ملک “رضا” ملک رضامندی است
کعبه کجا؟ طوف حریمش کجا
نافه کجا٬ بوی نسیمش کجا
#رهی_معیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۶۰. ای کاش میدانستم کجا و در چه وقت دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد یافت. دعای ندبه
۶۱. بسیار سخت است بر من که خلق را ببینم ولی تو را نبینم.
دعای ندبه
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525