صدا ۰۰۲_sd-۱.m4a
2.79M
سلام علیکم استادبزرگوار.
🛑 ببخشید یک خواستگار هست که همسرش رو قبلا طلاق داده...
استاد خواستم ببینم تو اولین جلسه که ایشون رو دیدم
آیا در مورد همسر قبلیشون و ...موارد مرتبط با اون صحبت کنم
استاد میشه برا محتوای جلسه ی اول راهنماییم کنید.
https://eitaa.com/zandahlm1357
💠تأثیرات روانشناختی عزاداری💠
بیشترین و مهمترین تأثیری که مراسم عزاداری بر افراد دارد، تأثیرات روانی است. احساس لذتی خاص به آنها دست میدهد، آرامشی مییابند که در کمتر مجلسی و گروهی از نوع دیگر، حاصل میشود. چهره افراد عزادار، در مجالس عزاداری، غم بار میشود، گریه میکنند یا حالت گریه به خود میگیرند، اما این غم از نوعی دیگر و متفاوت با غم و غصههای زندگی روزمره است. غم معنویت است، غم آخرت است. غم مظلومیت مظلومان است. غمی است که منشأ حرکت است و کنش وری اجتماعی افراد را افزایش میدهد نه کاهش، عامل نابهنجار در زندگی افراد نمیشود، بلکه در مواردی نقش درمانی ایفا میکند و برای زندگی نشاط میآفریند.
التماس دعا
#عزاداری #آرامش #درمان
💠💠💠💠💠
عباس جوانشیر (روانشناس و مشاور خانواده)
https://eitaa.com/zandahlm1357
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوانشیر:
💠مرز رفتار جرأت مندانه و رفتار پرخاشگرانه چیست؟💠
چگونه ابراز قاطعانه داشته باشیم؟
💠💠💠💠💠
#سبک های ارتباط کلامی #ابراز احساسات #انفعال،اقتدار،پرخاشگری
💠💠💠💠💠
عباس جوانشیر (روانشناس و مشاور خانواده)
.......:
https://eitaa.com/zandahlm1357
#شهید_میشم...:
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_سی_و_چهارم
تا ساعت 9 خوابیدم که با صدای گوسفندها بیدار شدم زود بلند شدم لباسهام خشک شده بود پوشیدم اون مادر مهربون اومد گفت چرا بیدار شدی؟ گفتم دیره باید برم گفت صبر کن صبحانه بخور بعد برو...
ازش تشکر کردم کولم رو برداشتم گفت صبر کن الان میام دم در ایستادم رفته بود برام چند تا لقمه و گردو و کشمش تو یه نایلون کرده بود گفت راهت دوره تو راه بخور... وقتی گذاشت تو جیبم دستش رو بوسیدم گفتم مادر جان شرمنده بخدا چیزی ندارم بهتون بدم حلالم کنید....
گفت این چه حرفیه پسرم همین که دنبال یه لقمه نون حلالی با این سن کمت یک دنیا ارزش داره تو هم مثل پسرم هستی... به پسرش گفت تا راه رو بهم نشون بده ؛ رفتم همش میگفت به خدا سپردمت خدا پشت پناهت باشه مواظب خودت باشه
از خونشون دور شده بودم که به پشت سرم نگاه کردم دیدم هنوز داره برام دعا میکنه....
به پسرش گفتم مادرت زن خوبیه گفت بخدا یه تار موش رو به دنیا نمیدم من پدرم رو تو بچگی از دست دادم مادرم برام پدری کرده و هم مادری...
گفتم زن نداری گفت پارسال ازدواج کردم زنم رفته خونه پدرش قهر کرده میگه باید بریم شهر من گفتم آخه کجا برم من که کاری بلد نیستم برم اونجا کارگری کنم
اینجا گوسفند دارم یه تیکه زمین دارم بیام شهر که چی بشه...
گفت سه بار رفتم دنبالش گفته نمیام منم قسم خوردم که دیگه نرم دنبالش گفتم باید قانعش میکردی که اینجا بهتره...
پرسیدم راستی چرا صبح کسی برای نماز نیومد گفت امام جماعت گفته هوا سرده هر کی خونه خودش نماز بخونه گفتم مگه میشه همچنین چیزی؟؟ گفت حالا که اینجا شده گفتم شرمنده خیلی اذیت شدید ،
راه رو بهم نشونم داد و گفت این چوب و چاقو را داشته باش
مواظب گرگ ها باش مستقیم برو اگر رسیدی سر دو راهی از سمت راست برو نری سمت چپ مین گذاری هست...
اگر گرگ ها رو دیدی تا میتونی ازشون دور شو اگر خدایی نکرده بهت حمله کردن قوی ترینشون رو بزن اگر اون رو بزنی بقیه ازت میترسن...
گفت راهت خیلی طولانی است از مسیرت خیلی دور شدی باید 5 ساعت راه بری ازش تشکر کردم حلالیت طلبیدم و رفتم تو راه به مادر مهربانش فکر میکردم که چه زن مهربانی بود میگفتم اگر خدا بهم عمر داد حتما میام براشون جبران میکنم ، وقتی بهش فکر میکردم یاد مادرم افتادم که همیشه برام دعا میکرد...
همیشه میگفتم آخه دعا به چه درد من میخوره، اونم میگفت احسان از خدا میخوام عمرت باعزت بهت بده از هر بلای به دور باشی....
چندتا کوه رفتم کفشهام خیس شده بود هوا خیلی سرد بود چشام رو به زور باز میکردم تمام زمین فقط سفید بود برف همه جا رو گرفته بود غیر از سفیدی رنگ دیگری نمیدیدم یه جا پام رو گذاشتم تمام پام فرو رفت توی برف به زور پام رو آوردم بیرون که کفشم جا موند دستم رو فرو کردم توی برفها که که بکشمش بیرون ولی پاره شد وقتی آوردمش بیرون با بند کفشم بستمش به پام ولی انگار چیزی تو پام نبود ،
نون و گردوها رو در آوردم و خوردم داشتم راه میرفتم از یه کوه تا اخرای کوه رفته بودم ؛ وقتی ایستادم مثل دیوانه ها میخندیدم که احسان پارسال این موقع یه کمونیست و بی دین بودی و تو چه خوشی ولی الان دیندار و تو چه زحمت بدبختی هستی خندم میومد آنقدر خندیدم بعد گفتم خدایا راضیم به رضایت....
🗻خودم رو به بالای کوه رساندم ولی هیچ چیزی نمیدیدم پام رو احساس نمیکردم انگار دیگه پایی نداشتم آدرسی که داده بود درست اومده بودم به خاطر سردیه پام میلنگیدم...
🔹یه کم نون و گردو برام مونده بود خوردم با دستم پام رو فشار میدادم که خون توشون جریان پیدا کنه ولی انگار بی تاثیر بود بلند شدم به راهم ادامه دادم به یه جایی رسیدم نمیدونم چی بود ترس تمام بدنم رو گرفته بود انگار از یه چیزی میترسیدم ولی نمیدونم چی بود احساس میکردم دارن از پشت بهم ضربه میزنن ولی به هر طرف که نگاه میکردم چیزی نمیدیدم خودم رو آماده کردم برای درگیری ولی خدایا با چی من که چیزی نمیبینم...
⬅️ ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#شکر_در_سختی_ها "آخــــر" ✴️یه دردهایی هست؛ که اگه به جونِت بیفته؛ تمومِ غمهایِ ریز و درشتِ دیگه ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#روانشناسی_قلب 1
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣خروجی های قلب تو...
نشون ميده؛
چقدر دلت سالمه!
راستی؛
💓 قلبت کجا گیره...؟
همونجا، قیمت قلبت محک می خوره👇
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای حسین جان بطلب تا که فقط سیر نگاهت بکنم...
https://eitaa.com/zandahlm1357
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شوریده حالی که در مسیر بهشت آرام گرفت...
🔹زن پژوهشگر فرانسوی که متحول و شیعه شد و وصیت کرده بود، پس از مرگ او را در مسیر پیاده روی اربعین (نجف به کربلا) دفن کنند و سرانجام در حسینیه ای در عمود ۱۷۲ آرام گرفت.
#الحسين_يجمعنا
https://eitaa.com/zandahlm1357