eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
9️⃣ نامه روابط عمومی سفارت به آژانس اطلاعاتی آمریکا درباره انقلاب ایران در تاریخ 12 مهر 58 ص 56
تاریخ پهلوی 19.MP3
9.22M
💠 دوره 19 🔰 موضوع : بررسی احزاب مهم از جمله 💠حزب توده 💠 جبهه ملی 💠 نهضت آزادی 💠 فدائیان اسلام 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت کشور و پژوهشگر حدیث و تاریخ 👈 دوره در سطح تربیت مربی برای پاسخ به شبهات می باشد
آیا میدانید؟ .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
جینارو، آزمایش کننده طعم قهوه که در شرکت انگلیسی مشغول کار است، وی تنها در ازای چشیدن انواع قهوه و تایید مزه، ماهانه ۱۷۰۰۰ یورو درآمد دارد، پرزهای چشایی زبان او ۱۰ میلیون پوند بیمه شده است! https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......: 💢اتصال مغز دو استاد دانشگاه از طریق اینترنت برای اولین بار در این آزمایش دو استاد دانشگاه در دو اتاق مجزا نشسته اند. استاد اول فکر می‌کند تا محرکی را فعال کند و استاد دوم انگشتش بدون اراده خود پس از فعالسازی آن محرک دکمه شلیک را می‌زند! به آینده خوش آمدید! 😎 پارس مدیا نیوز https://eitaa.com/zandahlm1357
آزمایش سفر در زمان! در 28اکتبر 1943 یکی از مهم ترین تجربیات علمی تاریخ رخ داد، هدف آزمایش فیلادلفیا، مخفی کردن کشتی‌ها از دید رادارها بود، اما نتیجه این آزمایش فراتر از انتظار بود. کشتی به نام Eldridge در یک میدان بسیار قدرتمند الکترومغناطیس قرار گرفت و برای مدتی ناپدید شد، اما نه تنها از صفحه نمایش رادارها، بلکه از دنیای واقعی هم ناپدید شد. برطبق گزارشات این کشتی، صدها مایل دورتر در پایگاه نظامی نورفولک ناگهان ظاهر شد اما تمام خدمه ان دیوانه شده بودند. این پروژه مخفی نگه داشته شد، اما یک شایعه وجود دارد که این آزمایش توسط ژنراتورهایی که نیکولا تسلا اختراع کرده انجام شد. در مدت کوتاهی پس از مرگ نیکولا تسلا، FBI تمام آرشیو اختراعات او را مصادره کرد. شایعات منتشر شده نشان می دهد که مرگ نیکولا تسلا تصادفی نبوده است، او هشدار داده بود، خطری در نظریه اینشتین وجود دارد، و دستور داده بود که از آزمایشات بر روی انسان ها خودداری شود، اما در نهایت مجبور به سکوت شده بود. https://eitaa.com/zandahlm1357
وقتی روحانی میگه احیای دریاچه ارومیه از افتخارات این دولته😁 😅🔊 https://eitaa.com/zandahlm1357
شاید کارنامه آذری جهرمی به عنوان وزیر ارتباطات محل مناقشه باشد، اما مطمئنا به عنوان یک استندآپ‌کمدین میتواند محبوبیت قابل توجهی را کسب و حتی سبک جدیدی از کمدی را به نمایش بگذارد. کاش برنامه خندوانه دوباره آغاز شود؛ موقعیت طلایی است برای ظهور چنین استعدادهایی. 😂😂 😅🔊 https://eitaa.com/zandahlm1357
مردم رفتن کیش که یکصدا بگن کرونا فقط تو روضه‌ها و اماکن مذهبی هست! دولت مقتدر و مومن روحانی هم با کفایته، تامام🤣 😅🔊 https://eitaa.com/zandahlm1357
تهرانیه تو هواپیما بوده حوصلش سر میره، گیر میده به حیف نون که بغل دستش نشسته بوده...میگه بیا نفری 2 تا سوال از هم بپرسیم هر سوالی که تو اشتباه جواب دادی 5 هزار تومن بده بهم هر سوالی که من اشتباه جواب دادم 50 هزار تومن بهت میدم.حیف نون با بی میلی قبول می کنه... خلاصه طرف شروع میکنه: فاصله بین زمین و نزدیک ترین ستاره به اون چقدره؟ حیف نون بدون فکر 5 تومن در میاره میده به طرف حالا حیف نون میپرسه: اون چیه که با سه پا از کوه بالا میره و با 4 پا میاد پایین؟ طرف یه مدتی فکر میکنه...لپ تاپشو چک میکنه...از بغل دستیاش میپرسه ...خلاصه کلی کلافه میشه و 50 تومنو پیاده میشه حیف نون سریع 50 تومنو میزاره جیبش طرف ازش میپرسه: خب حالا اون موجوده چی هست؟😕 حیف نون 5 تومن در میاره میده بهش...میگه نمی دونم!! 😂😂😂😂‎ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و چهارم ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالایی‌مون اومده بود خواستگاری الهه.» جمله‌ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی‌آنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی‌آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم می‌کند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی‌ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود. نمی‌توانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری می‌کند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی‌پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم می‌گفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟» و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمی‌خوره! اوندفعه اومده بودم خونه‌تون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس!» مادر با نگرانی پرسید: «مگه رفتارش چطوریه محمد؟» که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: «تو رو خدا انقدر غیبت نکنید!» از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت می‌شد، گونه‌هایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس می‌کردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که اینچنین ساکت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که می‌خواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: «راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده!» به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: «حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود!» ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن «نوش جان پسرم!» جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: «شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟» و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارف‌های مادر و عبدالله برای نشستن، به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سرِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم می‌خواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: «من این پسره رو دیدم! اوندفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد!» و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: «راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد!» سپس با خنده‌ای شیطنت‌آمیز ادامه داد: «نمی‌دونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت.» پدر ساکت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمی‌گفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب می‌کردند. با تمام وجود احساس می‌کردم گریه‌های هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: «اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم!» و محمد جواب داد: «چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد.» عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: «راستش منم که دیدمش، اصلاً از رفتارش خوشم نیومد.» از چشمان مهربان مادر می‌خواندم از اینکه شاید این حرف‌ها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج می‌زد. محمد که از اوقات تلخی‌های عصر بی‌خبر بود، رو به من کرد و پرسید: «الهه! نظر خودت چیه؟» و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: «الهه اصلاً از پسره خوشش نیومده!» و هرچند نگاه غضب‌آلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبت‌های خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانه‌ای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hadis_1394_02_08.mp3
793.2K
🌺 🌺 🌸 🌸 🎤 حضرت ولی امام خامنه ای 📚 شرح حدیث ؛ آثار سخن نیکو https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - ساز و آواز و تصنیف.mp3
2.05M
آواز و تصنیف ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش لطف الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سروش این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سربسته چه دانی خموش گوش من و حلقه گیسوی یار روی من و خاک در می فروش رندی حافظ نه گناهیست صعب با کرم پادشه عیب پوش داور دین شاه شجاع آن که کرد روح قدس حلقه امرش به گوش ای ملک العرش مرادش بده و از خطر چشم بدش دار گوش 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
🦋يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَي اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ 🌺🌿می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند؛ ولی خدا جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند ، هر چند کافران را خوش نیاید! 🔸سوره مبارکه "التوبه" _ آیه 32 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•