eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
است . در حديث معتبر منقول است كه از ابراهيم بن نظام كه گفت ، دزدان مرا در راه گرفتند و پالوده گرم در دهانم ريختند، بعد از آن دهانم را پر از برف كردند، پس دندانهايم تمام ريخت پس حضرت امام رضا را در خواب ديدم كه فرمود سعد در دهان بكن تا دندانهايت برويد بعد از چند گاه شنيدم كه حضرت رضا بمحل ما وارد شده است و بخراسان ميرود بخدمت آنحضرت رفتم و حال خود را عرض كردم همانرا فرمود، كه در خواب فرموده بود چنان كردم دندانهايم روئيد. حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام علیکم خداقوت در جلسه اول مهارت زن بودن درمورد جایگاه سالاری مطالبی رو بیان کردید اما من خیلی متوجه نشدم و تفاوت آن با مردسالاری و زن سالاری یا شایسته سالاری رو متوجه نشدم اگر ممکنه مصداق و مثالهایی در این رابطه بیان فرمایید. به عنوان مثال در زندگی مشترک وقتی بر سر یک موضوع بسیار کوچک به هر حال هماهنگی وجود ندارد.مثلا یک شب زن درخواست دیدار با خانواده خودش را دارد و مرد درخواست دیدار با خانواده خود. ایجاد هماهنگی و تصمیم گیری در اینگونه موارد باید به چه شکل باشد به گونه ای که اختلاف و ناراحتی برای هیچکدام پیش نیاید? سوال دوم اینکه من یه جاهایی واقعا دوست دارم حرف همسرم اجرایی بشه اما از ته دل ممکنه راضی نباشم وناراحت هم بشم و یکم سخت از موضع خودم پایین بیام.آیا به نظر شما باید همیشه زن از موضع خودش کوتاه بیاد یا مرد هم باید این موضوع رو در نظر بگیره و در مواردی ایشون به خاطر خانم از خواسته خود کوتاه بیاید با تشکر از شما 🌸
سلام استاد شبتون بخیر ممنونم ازتون ک برامون وقت میزارید بنده تازه ازدواج کردم،مجرد ک بودم هیجا نمیرفتم یعنی فقط اجازه رفتن ب مدرسه رو داشتم الان بعد از اینکه ازدواج کردم متوجه این شدم ک اصلا اعتماد ب نفس ندارم و تنبلم.دوس ندارم جایی برم و مدام توی خونه هستم.نمیدونم تو زندگیم چی میخوام در حالی تو مجردی رویاهای بزرگی داشتم، مدام دوس دارم تو خونه استراحت کنم و همش خسته ام. استاد میشه راهنماییم کنید ک چجوری خودمو بشناسم و بدونم ک توزندگیم چی میخوام و اینکه چیکار کنم اعتماد بنفس داشته باشم؟احساس میکنم حسادت نسبت ب جاری هام داره توم روشن میشه دقیقا مثل اونا دارم میشم،هیچ دوستی ندارم خیلی تنهام،دوست دارم ک تو طول روز برم بیرون و بگردم ولی اصلا نمیتونم ممنونم از پاسخ گوییتون 🌸 پاسخ استاد پور احمد
رمان های عاشقانه مذهبی ( علوی) 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 برای اولین بار از چشمان خسته مجید می‌خواندم دیگر طاقتش تمام شده که بی آنکه کلامی با من حرف بزند، درِ بالکن را باز کرد و بیرون رفت. در پاشنه درِ بالکن ایستادم و دیدم صورتش را به دل آسمان شب و سایه تاریک دریا سپرده است. حضورم را حس کرد و شاید نمی‌خواست ناراحتی‌اش را ببینم که همانطور که پشتش به من بود، زمزمه کرد: «الهه جان! تو برو بخواب. من فعلاً خوابم نمیاد.» سرم را به چهارچوب تکیه دادم و با لحنی معصومانه پاسخ دادم: «منم خوابم نمیاد.» و چون اصرارم را برای ماندن دید، به سمتم چرخید، تکیه‌اش را به نرده آهنی بالکن داد و سرانجام سفره دلش را باز کرد: «الهه جان! من می‌خواستم یه کاری بکنم که تو کمتر غصه بخوری... گفتم شاید یه راه بهتری برای درمان مامان پیدا شه، ولی بدتر شد...» در جواب غصه‌های مردانه‌اش، لبخند بی‌رمقی تقدیمش کردم، بلکه دلش قدری سبک شود که نگاه غمزده و لبریز از محبتش روی چشمانم جا خوش کرد و با صدایی آهسته ادامه داد: «الهه جان! دل منم یه صبری داره. یه وقتایی مثل امشب دیگه صبرم تموم میشه. الهه من هم غصه مامانو می‌خورم، هم غصه تو رو...» و ادامه حرف دلش را من زدم: «حتماً غصه رفتار بابا و ابراهیم هم می‌خوری!» سری تکان داد و با لبخند تلخی زمزمه کرد: «ناراحتی رفتار اونا پیش غصه‌ای که برای تو و مامان می‌خورم، هیچه!» سپس دوباره به سمت دریا چرخید و زیر لب نجوا کرد: «اگه غصه مامان داره تو رو می‌کُشه، غصه تو هم داره منو می‌کُشه!» در برابر باران لطیف احساسش، باغ خزان زده قلبم قدری جان گرفت و لبخندی پُر طراوت بر صورت پژمرده‌ام نشست که قدم به بالکن نهادم و کنارش ایستادم. ردّ نگاهش را تا اعماق سیاهی دریا دنبال کردم و به همان نقطه‌ای چشم دوختم که او خیره مانده بود، بلکه باقی حرف‌های دلش را از آهنگ سکوتش بشنوم و تمام طول شب‌مان به همین خلوت غمگین و غریبانه و در عین حال زیبا و عاشقانه گذشت تا ساعتی مانده به اذان صبح که سحری پدر و عبدالله را گرم کردم و به طبقه پایین رفتم که دیدم عبدالله بیدار است و قرآن می‌خواند. به چشمان قرمز و پف کرده‌اش نگاه کردم و پرسیدم: «تو هم نخوابیدی؟» قرائت آیه‌اش را به آخر رساند و پاسخ داد: «خوابم نبرد.» سپس پوزخندی زد و گفت: «عوضش بابا خیلی خوب خوابیده!» از این همه بی‌خیالی پدر، دلم به درد آمد و قابلمه داغ غذا را با دستگیره به دستش دادم که آهی کشید و گفت: «امسال اولین ماه رمضانیه که مامان روزه نمی‌گیره و سحر هم بیدار نمیشه.» و شنیدن این حرف از زبان عبدالله کافی بود تا محبت خواهرانه‌ام برانگیخته شده و ترحم به حال عبدالله هم به غم بیماری مادر اضافه شود و جگرم را بیشتر آتش بزند. به طبقه بالا که برگشتم، مجید مشغول خواندن نماز بود. میز سحری را چیدم که نمازش تمام شد و به آشپزخانه آمد. سبد نان را روی میز گذاشتم و پرسیدم: «چه نمازی می‌خوندی؟» و او همچنانکه سرش پایین بود، جواب داد: «هر وقت قبل از اذان فرصتی باشه، نماز قضا می‌خونم.» سپس لبخندی زد و ادامه داد: «خدا رحمت کنه عزیز رو! همیشه بهم می‌گفت هر زمان وقت داشتی برای خودت نماز قضا بخون. بهش می‌گفتم عزیز من همه نمازام رو می‌خونم و نماز قضا ندارم. می‌گفت یه وقت نمازاتو اشتباه خوندی و خودت متوجه نشدی. می‌گفت اگه خودتم نماز قضا نداشتی به نیت پدر و مادرت بخون.» که با شنیدن نام پدر و مادرش، به یاد مصیبت مادر خودم افتادم و با بغضی که در گلویم نشسته بود، پرسیدم: «مجید! از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته، مگه نه؟» حالا با همین خطری که بالای سر مادرم می‌چرخید، حال او را بهتر حس می‌کردم و او مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، بی‌آنکه چیزی بگوید، سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و همین سؤال دردناک من کافی بود تا هر دو به هوای زخم عمیقی که بر دلمان نشسته بود، گرچه یکی کهنه تر و دیگری نو تر، در خود فرو رفته و سحری را در سکوتی غمگین بخوریم تا وقتی که آوای روحبخش اذان صبح بلند شد و از آغاز روزه‌ای دیگر از ماه مبارک رمضان خبر داد. https://eitaa.com/zandahlm1357
کارگاه انصاف_28.mp3
10.64M
۲۸ ▪️انسانها هرچه به الله شبیه‌تر می‌شوند؛ بیشتر از سوی کسانی که در حق آنها عمری نیکی کرده، مورد ظلم قرار می‌گیرند.. ← و اما، کرامت و بزرگواری آنان در برخورد با نادانی‌ها و جسارت‌های دیگران، عاقبتی سنگین تر را برای افراد گستاخ، مترتب می‌کند. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا