eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️مسئله ای که برای بعضی از خانم ها وجود داره اینه که👈🏻‼️همسرم اهل ابراز محبت زبونی نیست😔 👈🏻بعضی از مردها ذاتا اهل ابراز محبت کلامی نیستن ولی با کارهای دیگه محبتشون رو نشون میدن✔️ 🔘مثلا با زیاد کار کردن تا بتونن شرایط خوبی رو برای خانوادشون فراهم کنن 👈🏻 اونا اینطوری محبت می کنن ولی خانم ها طور دیگه ای دوست دارن😢👇🏻 🔻 ابراز محبت زبانی برای بیشتر خانم ها خیلی خیلی مهمه✔️ ◻️سعی کنین کم کم ابراز محبت زبانی رو توی خانواده تون باب کنین و به همسرتون یاد بدین که برای اینکه دلتون رو بدست بیاره در کنار زیاد کار کردن ، کارهای رمانتیک و ابراز محبت و .... رو یادش نره.😍👏🏻 👈🏻 مثلا بهش بگین : " وقتی بهم زبونی ابراز محبت می کنی انقدر احساس خوشبختی می کنم حس می کنم خوشبخت ترین زن روی زمینم..." 😇 یعنی با یه جمله هایی نیازتون رو مطرح کنین که همسرتون حس کنه اگه اون کار رو انجام بده خیلی خیلی شوهر خوبی بوده یا خیلی توانمند بوده!!!! ⭕️قبلا هم در مورد طرح نیاز صحبت کردیم طرح درست نیازتون خیلی مهمه👌🏻
⭕️ ‼️ خیلی پیش آقاتون آه وناله 😩نکنید❌ همش نگین اخ سرم ،اخ کمرم ،اخ دلم... شاید یه مدت همش نگرانتون بشه اما بعدا براش عادی و تکراری میشه اسم شماهم میشه ، همیشه مریض❗️😑
♥️ 🏴 ◾️پیراهن مشکی همسرتون رو اتو کنید و این متن عاشقانه رو بنویسید و کنارش بذارید👇🏻 ‌عشق یعنی این ... یعنی این که بادستای عشقت پیراهن عزای ارباب رو تن کنی ...🖤 پیراهنی رو که با دستای معشوقِت اتو کشیده شده باشه... عشقِ حسینی من♥️
عشقم امیریسٺ ڪه دلدارِ حسین اسٺ قرص قمرش ، نورشب_تار_حسیڹ اسٺ گشتم همہ عالم و بہ ایڹ نڪتہ رسیدم عشق اسٺ اباالفضل ڪه علمدار حسیڹ اسٺ... ✨✨✨✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🎥🎥 📝 سینمای هالیوود به رعایت نشدن اصول اخلاقی در آن مشهور است و در تازه ترین مورد پس از چهار دهه، رسوایی که چند تن از بزرگان این سینما در آن دخالت داشته اند فاش شده است. 📰 به گزارش گروه بین الملل شبکه العالم ( 16 دی 1399 ) ؛ کارگردان فیلم "آخرین تانگو در پاریس" که درسال 1972 اکران شد، با اذعان به هتک حرمت بازیگر زن این فیلم اعتراض های گسترده ای در شبکه های اجتماعی به راه انداخت. 🔖 "برناردو برتولوچی" کارگردان ایتالیائی و سازندۀ فیلم آخرین تانگو در پاریس اذعان کرد که با"مارلون براندو" بازیگر معروف جهان برای تجاوز به "ماریا اشنایدر" بازیگر زن فیلمش تبانی کرده بود و مارلون هنگام فیلمبرداری به اشنایدر تجاوز کرد و این صحنۀ شرم آور فیلمبرداری شد. 📺 برتولوچی در برنامه ای تلویزیونی گفت: مارلون به من پیشنهاد کرد که به اشنایدر هنگام فیلمبرداری تجاوز کند و من هم موافقت کردم در حالی که  اشنایدر از این موضوع کاملاً بی اطلاع بود. 🎞 بازیگران سینما در جهان شدیداً از برتولوچی انتقاد کرده اند. ماریا اشنایدر 4 سال قبل از مرگش در مصاحبه ای مطبوعاتی گفته بود که پس از هتک حرمت به وی احساس پستی و خواری میکرد و مارلون از وی عذرخواهی نکرد و کارگردان هم فقط به او دلداری میداد.  ( ماریا اشنایدر بازیگر فرانسوی در دی ماه 1389 در گذشت . برتولوچی از کارگردانانی است که سبک او در ایران مورد توجه بعضی از کارگردانان قرار گرفت و آنان تلاش میکردند المان های سینمای برتولوچی را در فیلمهای خود بکار گیرند ؛ خادم کانال )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌مترو لندن تبدیل به فاضلاب شد ❌اوج کارآمدی دولت انگلیس ❌بعد از بارش تنها ۷۶ میلی متر باران ایستگاه های مترو لندن تبدیل به فاضلاب شدند. ❌این کشورها نیازی به جنگ و تحریم ندارند تا ضعف ساختاری شان روشن شود، چند قطره باران کافی است😔
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ روحانیون باید با شناخت و استفاده از فرصت‌های آن، معارف و مفاهیم اسلامی را تبیین کنند. 🗓۹۵/۶/۱۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 📹 استوری | رهبر انقلاب: در عزاداری‌ها معیار آن چیزی است که کارشناسان بهداشت به ما میگویند؛ یعنی ستاد ملّی کرونا. خود بنده شخصاً هر چه آنها لازم بدانند مراعات خواهم کرد. فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 📹 ببینید | رهبر انقلاب: شیوه‌نامه‌های بهداشتی در مراسم‌های مذهبی و غیرمذهبی رعایت شود فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 📹 السّلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک علیک منّی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النّهار و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتک السّلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. فرمانده صلوات @zandahlm1357
🏴 همراهی نکردن خواص طرفدار حق با حضرت مسلم ▫️ رهبر انقلاب: به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم‌بن عقیل را به کوفه اعزام کرد. در تاریخ آمده که گویی سی هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عده‌ای از خواص را وارد دسته‌های مردم کرد تا آنها را بترسانند. چنان مردم را ترساندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچ‌کس! چرا چنین شد؟ بنده که نگاه می‌کنم، می‌بینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضی‌شان در نهایت بدی عمل کردند. ۱۳۷۵/۰۳/۲۰ 🏴 فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 📹 نماهنگ | ملت امام حسین(ع) ◽️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:«یک جریانی است که به رهبری حسین‌بن‌علی (سلام‌الله‌علیه) دارد در دنیا پیش میرود؛ و ان‌شاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گره‌‌های ملّتها را باز خواهد کرد.» ۱۳۹۶/۰۶/۳۰ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هفتاد و هشتم تکیه‌ام را به دیوار داده و نفسم آنچنان به شماره افتاده بود که مجید مضطرب مقابلم نشست و هر چند هنوز آتش غیظ و غیرتش خاموش نشده بود، ولی می‌خواست به جان آشفته من آرامش بدهد که با چشمان بی‌رمقم نگاهش کردم و زیر لب ناله زدم: «مجید چی کار کردی؟» از نگاهش می‌خواندم که از آنچه با نوریه کرده، پشیمان نشده و باز قلبش برای حال خراب الهه‌اش به تپش افتاده بود که با پریشانی صدایم می‌زد: «الهه حالت خوبه؟» و در چهره من نشانی از خوبی نمانده بود که سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت تا به خیال خودش به جرعه‌ای آب آرامم کند و خبر نداشت طوفان ترس و وحشتی که به جان من افتاده، به این سادگی‌های قرار نمی‌گیرد. با لیوان شربت بالای سرم نشسته و به پای حال زارم به ظاهر گریه که نه، ولی در دلش خون می‌خورد که سفیدی چشمانش به خونابه غصه نشسته و زیر گوشم نجوا می‌کرد: «الهه جان! آروم باش! چیزی نشده! هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه! تو رو خدا آروم باش! من اینجام، نترس عزیزم!» به پهلو روی موکت کنار اتاق پذیرایی دراز کشیده و سرم را روی زمین گذاشته بودم و نه اینکه نخواهم به دلداری‌های مجید اعتنایی کنم که نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و تنها به انتظار محاکمه سختی که در انتظارمان بود، از همان روی زمین به در خانه چشم دوخته بودم. تخته کمرم از شدت درد خشک شده و کاسه سرم از درد به مرز انفجار رسیده و باز لب‌های خشکم به قدر یک ناله توان تکان خوردن نداشت. فقط گوشم به در حیاط بود و به انتظار صدای توقف اتومبیل پدر و خبر آمدنش، همه تن و بدنم از ترس می‌لرزید و چقدر دلواپس حال دخترم بودم که به خوبی احساس می‌کردم با دل نازک و قلب نحیفش، اینهمه اضطراب و نگرانی را همپای من تحمل می‌کند و باز دست خودم نبود که ضربان قلبم هر لحظه تند‌تر می‌شد. مجید دست سرد و لرزانم را بین انگشتان گرم و با محبتش گرفته بود تا کمتر از وحشت تنبیه پدر بی‌تابی کنم و لحظه‌ای پیوند نگاهش را از چشمانم قطع نمی‌کرد و با آهنگ دلنشین صدایش دلداری‌ام می‌داد: «الهه جان! شرمندم! به خدا من خیلی صبوری کردم که کار به اینجا نکشه ولی دیگه نتونستم!» و من در جوابش چه می‌توانستم بگویم که حتی نمی‌توانستم برخورد پدر را در ذهنم تصور کنم و فقط در دلم آیت‌الکرسی می‌خواندم تا این شب لبریز ترس و تشویش را به سلامت به صبح برسانیم. تمام بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت، درد شدیدی بند به بند استخوان‌هایم را ربوده بود و از شامی که با دنیایی سلیقه تدارک دیده بودم، حالا فقط بوی سوختگی تندی به مشامم می‌رسید که حالم را بیشتر به هم می‌زد. مجید مدام التماسم می‌کرد تا از کف زمین بلند شده و روی کاناپه دراز بکشم و من با بدن سُست و سنگینم انگار به زمین چسبیده بودم و نمی‌توانستم کوچکترین تکانی به خودم بدهم که صدای کوبیده شدن در حیاط، چهارچوب بدنم را به لرزه انداخت. نفهمیدم چطور خودم را پشت پنجره بالکن رساندم تا ببینم در حیاط چه خبر شده که دیدم برادران نوریه به همراه چند مرد غریبه و پیرمردی که به نظرم پدر نوریه بود، در حیاط جمع شده و با نوریه صحبت می‌کنند. از همان پشت پرده پیدا بود که نوریه با چه غیظ و غضبی برایشان حرف می‌زد و مدام به طبقه بالا اشاره می‌کرد که دوباره پایم لرزید و همانجا روی مبل افتادم. از حضور این همه مرد غریبه و تشنه به خونِ مجید، در چنین شب پُر خوف و خطری به وحشت افتاده و فکرم، پریشان رسیدن کمکی، به هر جایی پَر می‌زد که من و مجید در این خانه تنها بودیم و حتی اگر پدر هم می آمد، دردی از ما دوا نمی کرد و او هم سربازی برای لشگر آنها می‌شد. مجید از رنگ پریده صورتم فهمید خبری شده که از پنجره نگاهی به حیاط انداخت و مثل اینکه منتظر هجوم برادران نوریه به خانه باشد، با آرامش عمیقی که صورتش را پوشانده بود، برگشت و کنارم روی مبل نشست. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹