🏴 همراهی نکردن خواص طرفدار حق با حضرت مسلم
▫️ رهبر انقلاب: به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلمبن عقیل را به کوفه اعزام کرد. در تاریخ آمده که گویی سی هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عدهای از خواص را وارد دستههای مردم کرد تا آنها را بترسانند. چنان مردم را ترساندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچکس! چرا چنین شد؟ بنده که نگاه میکنم، میبینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضیشان در نهایت بدی عمل کردند. ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
🏴 #ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #ملت_حسین_به_رهبری_حسین
📹 نماهنگ | ملت امام حسین(ع)
◽️ حضرت آیتالله خامنهای:«یک جریانی است که به رهبری حسینبنعلی (سلاماللهعلیه) دارد در دنیا پیش میرود؛ و انشاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گرههای ملّتها را باز خواهد کرد.» ۱۳۹۶/۰۶/۳۰
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هفتاد و هفتم سپس چشمانش به هوای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هفتاد و هشتم
تکیهام را به دیوار داده و نفسم آنچنان به شماره افتاده بود که مجید مضطرب مقابلم نشست و هر چند هنوز آتش غیظ و غیرتش خاموش نشده بود، ولی میخواست به جان آشفته من آرامش بدهد که با چشمان بیرمقم نگاهش کردم و زیر لب ناله زدم: «مجید چی کار کردی؟» از نگاهش میخواندم که از آنچه با نوریه کرده، پشیمان نشده و باز قلبش برای حال خراب الههاش به تپش افتاده بود که با پریشانی صدایم میزد: «الهه حالت خوبه؟» و در چهره من نشانی از خوبی نمانده بود که سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت تا به خیال خودش به جرعهای آب آرامم کند و خبر نداشت طوفان ترس و وحشتی که به جان من افتاده، به این سادگیهای قرار نمیگیرد.
با لیوان شربت بالای سرم نشسته و به پای حال زارم به ظاهر گریه که نه، ولی در دلش خون میخورد که سفیدی چشمانش به خونابه غصه نشسته و زیر گوشم نجوا میکرد: «الهه جان! آروم باش! چیزی نشده! هیچ غلطی نمیتونه بکنه! تو رو خدا آروم باش! من اینجام، نترس عزیزم!» به پهلو روی موکت کنار اتاق پذیرایی دراز کشیده و سرم را روی زمین گذاشته بودم و نه اینکه نخواهم به دلداریهای مجید اعتنایی کنم که نمیفهمیدم چه میگوید و تنها به انتظار محاکمه سختی که در انتظارمان بود، از همان روی زمین به در خانه چشم دوخته بودم. تخته کمرم از شدت درد خشک شده و کاسه سرم از درد به مرز انفجار رسیده و باز لبهای خشکم به قدر یک ناله توان تکان خوردن نداشت. فقط گوشم به در حیاط بود و به انتظار صدای توقف اتومبیل پدر و خبر آمدنش، همه تن و بدنم از ترس میلرزید و چقدر دلواپس حال دخترم بودم که به خوبی احساس میکردم با دل نازک و قلب نحیفش، اینهمه اضطراب و نگرانی را همپای من تحمل میکند و باز دست خودم نبود که ضربان قلبم هر لحظه تندتر میشد.
مجید دست سرد و لرزانم را بین انگشتان گرم و با محبتش گرفته بود تا کمتر از وحشت تنبیه پدر بیتابی کنم و لحظهای پیوند نگاهش را از چشمانم قطع نمیکرد و با آهنگ دلنشین صدایش دلداریام میداد: «الهه جان! شرمندم! به خدا من خیلی صبوری کردم که کار به اینجا نکشه ولی دیگه نتونستم!» و من در جوابش چه میتوانستم بگویم که حتی نمیتوانستم برخورد پدر را در ذهنم تصور کنم و فقط در دلم آیتالکرسی میخواندم تا این شب لبریز ترس و تشویش را به سلامت به صبح برسانیم. تمام بدنم از گرسنگی ضعف میرفت، درد شدیدی بند به بند استخوانهایم را ربوده بود و از شامی که با دنیایی سلیقه تدارک دیده بودم، حالا فقط بوی سوختگی تندی به مشامم میرسید که حالم را بیشتر به هم میزد. مجید مدام التماسم میکرد تا از کف زمین بلند شده و روی کاناپه دراز بکشم و من با بدن سُست و سنگینم انگار به زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم کوچکترین تکانی به خودم بدهم که صدای کوبیده شدن در حیاط، چهارچوب بدنم را به لرزه انداخت. نفهمیدم چطور خودم را پشت پنجره بالکن رساندم تا ببینم در حیاط چه خبر شده که دیدم برادران نوریه به همراه چند مرد غریبه و پیرمردی که به نظرم پدر نوریه بود، در حیاط جمع شده و با نوریه صحبت میکنند.
از همان پشت پرده پیدا بود که نوریه با چه غیظ و غضبی برایشان حرف میزد و مدام به طبقه بالا اشاره میکرد که دوباره پایم لرزید و همانجا روی مبل افتادم. از حضور این همه مرد غریبه و تشنه به خونِ مجید، در چنین شب پُر خوف و خطری به وحشت افتاده و فکرم، پریشان رسیدن کمکی، به هر جایی پَر میزد که من و مجید در این خانه تنها بودیم و حتی اگر پدر هم می آمد، دردی از ما دوا نمی کرد و او هم سربازی برای لشگر آنها میشد. مجید از رنگ پریده صورتم فهمید خبری شده که از پنجره نگاهی به حیاط انداخت و مثل اینکه منتظر هجوم برادران نوریه به خانه باشد، با آرامش عمیقی که صورتش را پوشانده بود، برگشت و کنارم روی مبل نشست.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#ارتباط_موفق ۳۷ ▪️کسانی که پر از عیوب و آلودگیهای روحیاَند؛ دائماً از عینکِ همان عیوب، دیگران را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق_38.mp3
11.48M
#ارتباط_موفق ۳۸
✘فقط نیاز عاطفی، شغلی، اجتماعی و ... برای شروع یک ارتباط، دلیل کافی نیست!
👈برای ورود به #ارتباط_موفق در هر زمینهای، ابتدا باید آداب ارتباط موفق را آموخت؛
- هم عوامل ارتباط موفق
- و هم موانع ارتباط موفق...
🎯 مهارتآموزی برای یک ارتباط موفق، دایرهی جذب شما را گسترش میدهد!
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#حجتالاسلام_قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای باد صبا برسون به حسین سلام منو.سلام بر حسین💔 ...
#استوری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه زیبای ورود به ماه محرم ؛به نفس ذاکر بااخلاص اهل بیت (ع) کربلایی حمیدرضا علیمی
عَلَم میزنم . . .
به دل رنگ مشکی غم میزنم 🖤
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
....................
🚨ماجرای عجیب یخچال رهبر انقلاب
💠 دکتر مرندی نقل میکند نمیدانم دقیقا تا چند سال پیش بود که ایشان یخچال نداشتند ولی این موضوع را آقای رفیقدوست تعریف میکرد که یکبار در عید قربان گوسفندی را که قربانی کرده بودند، برای آیتالله خامنهای میفرستند اما از آنجا برگردانده بودند. دومرتبه آقای رفیقدوست گوسفند را میفرستد و میگوید که مال خودم است و خمساش را هم دادهام و اینبار یک تکه از گوشتش را برداشته و دوباره بقیهاش را برمیگردانند. بعد که او از اطرافیان ایشان پرسیده بود که چرا آقا این کار را کردند؟ آنها گفته بودند ایشان #یخچال ندارند و به اندازه روزشان برمیدارند.
🌎 پایگاه اطلاع رسانی مشرق، ۱۱ اسفند ۱۳۹۸
#آیه_نگار
💌 همونجور که خدا در حقت خوبی کرده تو هم در حق دیگران خوبی کن
📚برگرفته از آیه 77 سوره قصص
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ...
و سلیمان در جستجوی هدهد برآمد و گفت: «چرا هدهد را نمیبینم، یا شاید او از غایبان است؟!»
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورّخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازتاب قتل امام (ع) در زمان مأمون
چون به كتاب هاى تاريخى مراجعه مى كنيم درمى يابيم كه شهادت امام رضا (ع) به دست مأمون به وسيله سم، حتى در زمان مأمون نيز امرى معروف و برسر زبان هاى مردم بود. به طورى كه مأمون خود شكوه از اين اتهام مى كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مى پنداشتند!
در روايت آمده كه هنگام مرگ امام (ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى گفتند كه اين مرديعني مأمونوى را ترور كرده است. در اين باره آن قدر صدا به اعتراض برخواست كه مأمون مجبور شد محمد بن جعفر،
عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام (ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى شوند. (۲۰)
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى (ع) را آن دانسته كه وى مأمون را متّهم به قتل برادرش مى نمود. (۲۱) ابراهيم نيز به اتفاق مورّخان به دست مأمون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد.
اين كه يعقوبى نوشته كه مأمون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد (۲۲) منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مأمون يك نمايش ظاهرى مى بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# یا حسین
🔺ایوان طلای صحن آزادی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 در جواب کسی که میگه امام حسین مال 1400سال پیش بوده الان چرا باید غم کسی رو خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا