eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتم دقایقی می‌شد که زیر عدس پلو را خاموش کرده و به انتظار آمدن مجید، روی میز غذاخوری گوشه هال، سفره کوچکی انداخته بودم. آشپزی و کار کردن در خانه غریبه هم برایم عذابی شده بود که باید مدام مواظب بودم جایی کثیف نشود و ظرفی نشکند. چه احساس بدی بود که در یک خانه غریبه، تنها نشسته بودم، نه کسی بود که همصحبتم باشد نه می‌توانستم به چیزی دست بزنم. وسط اتاق پذیرایی روی فرش کِرِم رنگ صاحبخانه نشسته بودم و با نگاه لبریز حسرتم، اسباب زیبا و گرانقدر بانوی این خانه را تماشا می‌کردم. هر بار که چشمانم دور خانه زیبایش چرخ می‌زد، بی‌اختیار تصویر خانه نوعروسانه خودم پیش چشمانم زنده می‌شد و چقدر دلم می‌سوخت که نیمی از جهیزیه زیبایم زیر چکمه‌های خشم پدر متلاشی شد و بقیه‌اش به چنگال نوریه افتاده بود و باز بیش از همه دلم برای اتاق خواب حوریه و سرویس نوزادی‌اش می‌سوخت. چه شب‌هایی که با مجید در بازارهای شهر گشتیم و با چه ذوق و شوقی اتاقش را با هم می‌چیدیم و من با چه سلیقه‌ای عروسک‌هایش را روی کمد کوچکش می‌نشاندم و چه راحت همه را از دست دادیم، ولی همین که تنش سالم بود و هر از گاهی همچون پروانه‌ای کوچک در بدنم پَر می‌زد، به همه دنیا می‌ارزید. مجید می‌گفت همکارش با همسر و دو پسرش در این خانه زندگی می‌کند و برای ایام نوروز به هوای دیدار اقوام به تهران رفته و تا چهارم فروردین که برمی‌گشتند، باید برای اجاره خانه دیگری فکری می‌کردیم. مجید هر شب بعد از اینکه از پالایشگاه باز می‌گشت، تازه به سراغ آژانس‌های املاک می‌رفت و تا آخر شب دور شهر می‌چرخید، بلکه جای مناسبی پیدا کند و من باید در این فضای پُر از غریبگی، روزم را شب می‌کردم و آخر شب وقتی مجید خسته به خانه می‌آمد، دیگر جانم از تنهایی و دلتنگی به لبم رسیده بود. به خصوص امشب که سر و صدای مراسم چهارشنبه آخر سال هم اعصابم را حسابی به هم ریخته بود و با هر ترقه‌ای که در کوچه و خیابان به زمین می‌خورد، همه وجودم در هم می‌شکست. هم نگران مجید بودم که در چنین شب پُر خطری در خیابان‌های بندر به دنبال خانه می‌گردد، هم دلواپس حوریه بودم که می‌دانستم با هر صدایی، قلب کوچکش چقدر به لرزه می‌افتد. از اینهمه نشستن کمرم درد گرفت و به امید آرام گرفتن دردش، همانجا روی زمین دراز کشیدم که نگاهم به گوشی دست دومی که عبدالله برایم آورده بود، افتاد و از اینکه سه روز از آمدنم گذشته و کسی جز عبدالله خبری از من و مجید نگرفته بود، دلم گرفت. ابراهیم و محمد که ظاهراً از ترس پدر، دور تنها خواهرشان را خط کشیده بودند و لعیا و عطیه هم لابد چاره‌ای جز اطاعت از همسرانشان نداشتند. دست دراز کردم و گوشی را برداشتم تا با عبدالله تماس بگیرم که از اینهمه تنهایی سخت به ستوه آمده بودم، ولی ظاهراً قسمت نبود از این پیله تنهایی خارج شوم که عبدالله هم پاسخ تماسم را نداد. شاید او هم به جمع بقیه پیوسته بود و چقدر از این خیال دلم شکست که گوشی را روی زمین رها کردم و باز در خودم فرو رفتم. حالا بعد از این همه فشار روحی و ضعف جسمانی، دوباره شبیه روزهای نخست بارداری‌ام، حسابی زودرنج و کم حوصله شده بودم و شاید از این همه بی‌مِهری خانواده‌ام، به تنگ آمده و دیگر نمی‌توانستم کوچکترین غم و رنجی را تحمل کنم. اگر این روزها مادرم زنده بود، هرگز اجازه نمی‌داد دختر یکی یک دانه‌اش اینچنین آواره خانه‌های مردم شود و اگر هم حریف خودسری‌های پدر نمی‌شد و باز هم من از خانه طرد می‌شدم، لااقل در این وضعیت تنهایم نمی‌گذاشت. حالا من در کنار همه اسبابی که از آوردن‌شان محروم شده بودم، قاب عکس مادرم را هم در خانه جا گذاشته و روی این موبایل هم عکسی از چهره زیبایش نداشتم که حداقل در وقت دلتنگی با تصویر چشمان مهربانش دردِ دل کنم. خسته از اینهمه تنهایی و بی‌کسی، چشمانم را بستم، بلکه خوابم ببرد که صدای باز شدن در خانه، امید آمدن مجید را در دلم زنده کرد. تا خواستم از جا بلند شود، قدم به اتاق گذاشت و بلافاصله کنارم روی زمین نشست. همانطور که پشت کمرم را گرفته بود تا کمکم کند بنشینم، به شوخی اخم کرد و با مهربانی پرسید: «چرا رو زمین خوابیدی الهه جان؟» تکیه‌ام را به پایه مخملی مبل پشت سرم دادم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: «دیگه خسته شدم! حوصله‌ام سر رفت! از صبح تنهایی تو این خونه دِق کردم! نه کسی رو دارم بهش زنگ بزنم، نه کسی بهم زنگ می‌زنه!» صورتش از خستگی پژمرده شده و چشمانش گود افتاده بود و باز به روی خودش نمی‌آورد که به رویم خندید و گفت: «ببخشید الهه جان! شرمنده اینهمه تنهات گذاشتم!» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 24.MP3
2.47M
🔰 سلسله جلسات 24 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 4️⃣2️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
Part17_صلح امام حسن.mp3
6.4M
*عقیده یا حکومت *دو دیدگاه مختلف درباره "خلافت" *تحلیل دو دیدگاه *امام حسن (ع) خلیفه جامع دو دیدگاه *تحلیلی از حدیث پیامبر اکرم (ص) : حسن و حسین علیه السلام سرور جوانان اهل بهشت اند..
.......: خانه ي پدري منزل پدري من كه در آن متولد شده‌ام تا چهار پنج سالگي من يك خانه ۶۰-۷۰ متري در محّله فقير نشين مشهد بود كه فقط يك اتاق و يك زير زمين تاريك و خفه اي داشت. هنگامي كه براي پدرم ميهمان مي‌آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين كه روحاني و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مي‌رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اي كه به پدر ارادتي داشتند، زمين كوچكي را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراي سه اتاق شديم https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁 به انسان‌ها دو جور میشه نگاه کرد: ✅ نگاه صحیح و قرآنی انسان‌ها فقط وسیله و ابزار هستند و کار دست خداست، با این نگاه اگه از کسی درخواستی هم داشته باشی اشکال نداره ❌ نگاه غلط همه چیز دست فلانی هست: اگه امضا نکنه، اگه پول نده، اگه استخدامم نکنه، اگه تأیید نکنه، اگه...بدبخت می‌شم داستان کسانیکه به‌جای خدا سرپرستانی گرفته‌اند، مانند داستان عنکبوت🕷است که خانه‌ای بی‌دیوار، بی‌سقف و بی‌حفاظ برای خود بنا کرده باشد،و بی‌تردید سُست‌ترین خانه‌ها خانه عنکبوت🕸است، آنان اگر به‌ این واقعیت معرفت داشتند دیگران را سرپرستان خود نمی‌گرفتند. عنکبوت۴۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘گوش جان بسپارید به چند فراز شاهکار 🎶اجرا شده در مقام چهارگاه ❤با صدای اساتید🔻 ↩️1: استاد شیخ مصطفی اسماعیل ↩️2: استاد ابوالعینین شعیشع ↩️3: استاد کامل یوسف البهتیمی ↩️4:استاد محمد صدیق منشاوی ↩️5:استاد محمود علی البناء ↩️6: استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد ↩️7: استاد محمد عمران
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: موضع گيرى هشتم (مفاد دست خط امام بر سند وليعهدى) به باور من آن چه امام در سند وليعهدى نبشت نسبت به موضع گيريهاى ديگرش از همه مؤثّرتر و مفيدتر بود. در آن نوشته مى بينيم كه در هر سطرى و بلكه در هر كلمه اى كه امام با خط خود نوشته معنايى عميق نهفته و به وضوح بيان گر برنامه اش براى مواجه شدن با توطئه هاى مأمون، مى باشد. امام با توجه به اين نكته كه سند وليعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى شود، آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهّم به امّت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت و بر حقوق علويان پافشرد و توطئه اى را كه براى نابودى آنان انجام مى شد، آشكار كرد. امام در اين سند نوشته خود را با جمله هايى آغاز مى كند كه معمولاً تناسبى با موارد مشابه نداشت. مى نويسد: ستايش براى خداوندى است كه هر چه بخواهد همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش نتوان افزود و از تنفيذ مقدّراتش نتوان سر باز زد. » آن گاه به جاى آن كه خداي را در برابر مأمون كه اين مقام را به او ظاهراً بى تناسب با آن مقام پروردگار را چنين توصيف مى كند: « او از خيانت چشم‌ها و از آن چه كه در سينه‌ها پنهان است آگاهى دارد. » خواننده عزيز آيا شما هم مانند من اين حقيقت را مى پذيريد كه امام (ع) با انتخاب اين جملات مي‌خواست ذهن مردم را به خيانت‌ها و نقشه‌هاي پنهاني توجه دهد؟ آيا با اين كلمات به مأمون كنايه نمى زدند تا مردم را متوجه هدف هاى ناآشكارش بنمايد؟ به هر حال، امام دست خط خود را چنين ادامه مى دهد: « و درود خدا بر پيامبرش محمّد خاتم پيامبران، و بر خاندان پاك و مطهّرش باد.. » در آن روزها هرگز عادت بر اين نبود كه در اسناد رسمى از پى درود بر پيغمبر، كلمه « خاندان پاك و مطهرش » را نيز بيفزايند. اما امام مى خواست با آوردن اين كلمات به پاكى اصل و دودمان خويش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه چنين خاندان مقدّس و ارجمندى تعلّق دارد نه مأمون. بعد مى نوسيد: «. اميرالمؤمنين حقوقى از ما مى شناخت كه ديگران بدان آگاه نبودند. » خوب، اين چه حقى يا حقوقى بود كه مردم حتى عباسيان به جز مأمون آن را درباره امام نمى شناختند؟ آيا مگر ممكن بود كه امّت اسلامى منكر آن باشد كه وى فرزند دختر پيغمبر (ص) بود؟! بنابراين آيا گفته امام اعلانى به همه امّت اسلامى نبود كه مأمون چيزي را در اختيارش قرار داده كه حق خود او بوده؟ حقى كه پس از غصب دوباره داشت به دست اهلش بر مى گشت. آرى، حقى كه مردم آن را نمى شناختند « حقّ اطاعت » بود. البته امام (ع) در برابر هيچ كس حتى مأمون و دولت مردانش در اظهار اين حقيقت تقيّه نمى كرد كه خلافت پيامبر (ص) به على (ع) و اولاد پاكش مى رسيد و بر همه مردم واجب است كه از آنان اطاعت كنند. اين نكته را امام در نيشابوربه شرحى كه گذشتاعلام كرد. او همچنين اين حقيقت را در محضر دولت مردان نيز مى گفت و در برخى موارد تأكيد مى كرد كه حاضران پيامش را به غايبان برسانند. در كتاب كافى اين روايت آمده كه روزى يك ايرانى از امام (ع) پرسيد، آيا اطاعت از شما واجب است؟ حضرت فرمود: بلى. پرسيد: مانند اطاعت از على بن ابيطالب؟ فرمود: بلى. (۲۴) و از اين قبيل روايات بسيار است. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: امام فرمودند: اي ملائكه پروردگار بنشينيد از امام جواد عليه السلام نقل شده كه يكي از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بيمار شده بود و حضرت به عيادت و ديدن او تشريف فرما گرديدند جوياي احوال او شدند. حضرت به شخص مريض فرمودند: خود را در چه حالي مي‌يابي و چگونه مي‌بيني؟ عرض كرد: مرگ را ملاقات كردم «و مقصودش اين بود كه در شدت مرضم» حضرت فرمود: مرگ را چگونه ملاقات كردي. [صفحه ۹۹] عرض كرد: مرضم بسيار شديد و سخت است. آن بزرگوار فرمود: اين شدت مرض مرگ نيست بلكه آنچه مي‌يابي بعضي از احوالات مرگ را به تو مي‌نماياند و تو را مي‌ترساند. سپس فرمودند: مردم در مردن بر دو قسمند: ۱- يك قسم مردماني هستند كه به مردان راحت مي‌شوند «يعني مردن اول راحتي آنها است» ۲- قسم ديگر كساني هستند كه چون مي‌ميرند مردم از ايشان راحت مي‌شوند. حضرت فرمودند: پس تو ايمان خود را به خدا و نبوت و ولايت ما خانواده تازه كن تا راحت شوي آن مرد چنين كرد «ايمان خود را تجديد كرد» و گفت: يابن رسول الله من گروهي از ملائكه پروردگار را مي‌بينم و ايشان را اجازه مرحمت فرمائيد تا در خدمت شما بنشينند. امام عليه السلام فرمودند: اي ملائكه پروردگار بنشينيد و حضرت به آن مريض رو كردند و فرمودند: از اين ملائكه بپرس كه آيا مأمورند كه نزد من بايستند؟ [صفحه ۱۰۰] مريض گفت: من پرسيدم اما ايشان گفتند: اگر تمام ملائكه اي را كه خداوند سبحان خلق فرموده نزد شما حاضر شوند نمي نشينند تا زماني كه به ايشان اجازه دهيد و مرخص فرمائيد، و ايشان به همين كيفيت از جانب خداوند متعال مأمورند پس آن مرد چشم‌هاي خود را بر هم نهاد و گفت السلام عليك يابن رسول الله اين است شخص تو «شخصيت شما» و پيامبر خدا و امامان بعد از پيامبر، اين كلمات را بيان كرد و از دنيا رفت. مسلم و مبرهن و قطعي است كه در حال احتضار و هنگام مرگ، پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام حاضرند و به دوستان خود نظر مرحمت دارند و براي دوستان چه لذتي بالاتر از اين كه هنگام مرگ و وقت جان دادن چشمش به جمال محبوبان خود بيفتند و بگويد: آن جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم يا بگويد: [صفحه ۱۰۱] در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم علي الصباح قيامت كه سر ز خاك برآرم بگفتگوي تو خيزم بجستجوي تو باشم [صفحه ۱۰۲] https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 در آخرین توقیع امام به نائب چهارم، امام از شخص «تهمت زننده» یاد کرده است. منظور امام چیست؟ این موضوع رو یه مقدار شرح دهید ممنون از زحمات شما. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 📩آن نامه ای که امام به نائب چهارم نوشت بحث تهمت زننده نیست، بحث این است که هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای ارتباط با من را بکند «مَنْ يَدَّعِی الْمُشَاهَدَةَ... فَهُوَ كَذَّابٌ مُفْتَر» او کذاب و دروغگو و افتراء زننده است. 👈🏻هر کس بخواهد ادعای ارتباط با امام زمان (عج) را در زمان غیبت یعنی زمان فعلی بکند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)