eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 نتفلیکس افشا کرد: ۱. طبق تبصره الحاقیه قانون اساسی آمریکا،به بردگی گرفتن زندانیان مجاز است😲😱 ۲. زندان در آمریکا یک بیزنس پرسود است. میلیاردرها و صاحبان کمپانی ها زندان می سازند تا...... https://eitaa.com/zandahlm1357
❌ تجربه جدید کرونا در آمریکا پانزده دقیقه یا یک هفته؟ دو روزی میشه که حالم خوب نیست، صبح روز سوم، تصمیم گرفتم برای انجام برم و آزمایش بدم. همه جا تماس گرفتم گفتن آخر هفته تست انجام نمیدیم! فقط دوشنبه تا جمعه آنهم باید وقت قبلی بگیرید. چک کردم "تست سریع" نزدیک ترینش دو ساعت رانندگی هست آن هم سه روز بعد با وقت قبلی! تست پی سی آر هم نزدیک ترین زمانش دوشنبه است که نتیجه اش بین سه تا پنج روز بعد مشخص میشه. این یعنی یک هفته باید منتظر بمانم. با خودم گفتم اینطوری نمیشه بالاخره باید راهی باشه، یعنی کسی آخر هفته کرونا نمیگیره و حالش بد نمیشه؟؟ درد شدیدی دارم و در کم حوصله ترین حالت ممکن به سر میبرم. با خودم میگم وضعیت من بدتر بشه چه کسی پاسخگو هست؟ اگر تا دوشنبه صبر کنم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ با کمی تحقیق و پرس و جو متوجه شدم شهر کناری که به قولی بالاشهر هست یه جایی داره تست میگیره، پانزده دقیقه ای هم جوابش رو میدن. خب، خبر خوبی بود، اما خبر بد اینه که نوع بیمه منو اونجا قبول نمیکنن و باید از جیب بدم. مبلغش هم صد و پنجاه دلار. رفتم و تست دادم جوابش به سرعت اومد؛ مثبت! بیشتر ازینکه از نتیجه ناراحت باشم از وضعیت پیش آمده ناراحت بودم. یعنی تو این مملکت پول داشته باشی لحظه ای کارت راه میافته، نداشته باشی باید آرام آرام مرگ خودت را تماشا کنی. پانزده دقیقه کجا و یک هفته کجا! می خواهید بدانید فرق فقیر و غنی در امریکا در کجاست مثالش همین جاست، نه سبد های خرید، نه تبدیل دلار به تومن، و نه مقایسه درآمد ها، یکی از مثال هایش در حوزه سلامت است، با پول نقد و بیمه های آنچنانی پانزده دقیقه ای کارت راه میافتد و با بیمه ساده و بی پولی یک هفته ای، البته اگر زنده بمانی! شاید بگویید صد و پنجاه دلار برای امریکایی عددی نیست. واقعیت این است که حدود پنجاه درصد امریکایی ها کمتر از هزار دلار در حساب هایشان ذخیره دارند. به همین دلیل هر چی در می آورند به ماه بعد نمی‌رسد. گرانی بنزین، کرایه خونه بالا، و نبود کار وضعیت رو برای میلیون ها امریکایی سخت تر کرده. من اگر پول نقد نمی داشتم مثل میلیون ها امریکایی باید صبر می کردم، و به احتمال بالا بعد از یک هفته یا بستری می شدم یا اینکه به لقاءالله می پیوستم! پ.ن. در یک هفته گذشته بیش از یک میلیون مبتلای جدید و بیش از دوازده هزار مرگ در امریکا بخاطر کرونا ثبت شده. کشته ها تا این لحظه از مرز هفتصد هزار نفر عبور کرده. پ.ن.۲. الحمدالله مشکل تنفسی ندارم و فعلا در قرنطینه هستم. 🕯 🆔https://eitaa.com/zandahlm1357
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ی شهدای استان زنجان 🇮🇷 فرمانده صلوات @zandahlm1357
↙️ ابراز ناراحتی رهبر معظم انقلاب از بی عدالتی در فضای مجازی 🔹 رهبر معظم انقلاب: امروز در فضای مجازی انسان گاهی اوقات بی‌عدالتی مشاهده میکند؛ خلاف میگویند، تهمت میزنند، دروغ میگویند، قول بغیر علم میگویند؛ اینها بی‌عدالتی است، اینها نباید انجام بگیرد. 🔹 آن کسی که با فضای مجازی سر و کار دارد، باید خودش مراقبت کند، و آن کسی که فضای مجازی را در اختیار دارد، بایستی مراقبت مضاعف بکند که این کارها انجام نگیرد. یاد بگیریم، عادت کنیم که عادلانه با مردم رفتار بکنیم؛ عادلانه. 🔹 حرف هم که میزنیم، شما ممکن است با یک نفری بد باشید، او را قبول هم نداشته باشید؛ عیبی ندارد، نظر شما است، ممکن است نظر درستی هم باشد امّا این را با تهمت، با دروغ، با اهانت، با این چیزها نبایستی آلوده کرد؛ آلوده شدنِ اینها خیلی بد است. فرمانده صلوات @zandahlm1357 🇮🇷
🔴 تشییع جنازه‌های عظیم شهدا باید در تاریخ ثبت شود 🔺 رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ی شهدای استان زنجان: یکی از چیزهای مغفولی که باید حتماً توجّه بشود، تشییع جنازه‌ی شهدا است. در دوران جنگ هر چند روز یکبار در این شهرها تشییع جنازه‌های عظیمی راه می‌افتاد، مردم می‌آمدند، شعرا شعر میگفتند، نوحه درست میکردند، سینه میزدند، به نام شهدا، به یاد شهدا؛ اینها در هیچ جای دنیا نیست، اینها به یاد ماندنی است،‌ اینها را باید ثبت کرد و نگه داشت. ۱۴۰۰/۰۷/۲۴ 🇮🇷 فرمانده صلوات @zandahlm1357
رئیس‌جمهور: اقتصاد کشور را به مذاکره گره نمی‌زنیم حجت الاسلام رئیسی در سخنانی پیش از بیانات رهبر معظم انقلاب: 🔹سند گام دوم انقلاب راهنمای تحول در همه بخش‌های کشور و پاسخ به نیاز مردم است. 🔹امروز با واکسیناسیون گسترده گام بزرگی در صیانت از سلامت مردم برداشته شده و با تأمین کالاهای اساسی نگرانی‌ها در این زمینه رفع شده است. 🔹 سیاست خارجی کشور تعامل گسترده با دنیا به‌ویژه همسایگان است. 🔹 اقتصاد کشور را به مذاکره و مانند آن گره نمی‌زنیم، ما به آنچه تعهد کردیم پایبند هستیم اما آمریکا و اروپایی‌ها دچار بحران در تصمیم‌گیری هستند. 🇮🇷 فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلام ناب رهبر انقلاب حفظه‌الله درباره تخت جمشید افتخاریست برای ما در کشتی زندگی می کنیم که سکان این کشتی، به دست رهبری با درایت و بصیرت است.♥️ 🇮🇷 فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و ششم عبدالله از روی صندلی بلند شد و با قدم‌هایی سنگین از اتاق بیرون رفت تا راحت‌تر صحبت کنم و من قفسه سینه‌ام از حجم بغض به تنگ آمده و باز عاشقانه مقاومت می‌کردم که به شیرینی پاسخ دادم: «من خوبم! تو چطوری؟ خیلی درد داری؟» به آرامی خندید و به گمانم به همین خنده، درد در بدنش پیچید که برای چند لحظه ساکت شد و بعد با صدایی که از شدت درد بُریده بالا می‌آمد، جواب داد: «منم خوبم، با تو که حرف می‌زنم هیچ دردی ندارم. دردِ من فقط نگرانی برای تو و اون فسقلیه! شما که خوب باشید، منم خوبم!» و چه حرفی زد که قلبم از زخم جدایی حوریه شکاف خورد و چقدر خدا خدا می‌کردم که بوی خون این قلب زخمی در صدایم نپیچد و باز با متانت جوابش را بدهم: «منم وقتی صدای تو رو میشنوم آروم میشم...» و ترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از سوز صدایم به آتش سینه‌ام پی ببرد که ساکت شدم تا او شروع کند: «الهه جان! شرمندم! بازم به خاطر من اذیت شدی! اگه یخورده بیشتر حواسم رو جمع کرده بودم، شاید اینجوری نمی‌شد!» از دردِ دل مردانه‌اش، چهارچوب بدنم به لرزه افتاده و سراپای وجودم از غصه می‌سوخت که اگر همه سرمایه زندگی‌مان از دست رفته و او خودش را سرزنش می‌کرد، من پاره تنم را از دست داده بودم که همچنانکه به آهنگ دلنشین صدایش دل سپرده بودم، بی‌صدا گریه می‌کردم تا باز هم برایم بنوازد: «ولی نمی‌ذارم تاوان اشتباه منو شما بدین! از هر جا شده قرض می‌کنم و پول پیش خونه رو جور می‌کنم. هر طور شده یه خونه خوب براتون تهیه می‌کنم. تو فقط غصه نخور!» و شاید نفس‌های خیسم را از پشت تلفن می‌شنید که او هم شیشه صدایش از بارش گریه نَم زد و با لحنی که از سوختن زخم‌هایش هر لحظه بیشتر می‌لرزید، تمنا کرد: «قربونت بشم الهه جان! آروم باش عزیز دلم! اگه غصو بخوری، حوریه هم غصه می‌خوره! به ماه دیگه فکر کن که حوریه به دنیا میاد! پس به خاطر حوریه آروم باش!» و دیگر حوریه‌ای در جانم نبود که به هوای آرامش قلب کوچکش خودم را آرام کنم که گلویم از هجوم بغضی مادرانه به تنگ آمد و باز به خاطر مجیدم، با دست دهانم را گرفته بودم تا زمزمه گریه‌های بی‌صدایم را نشنود، ولی سکوت سنگینم بوی یأس و مصیبت می‌داد که پای دلش لرزید: «الهه... چیزی شده؟» از شدت گریه چانه‌ام به لرزه افتاده و زبانم قدرت تکان خودن نداشت، ولی نغمه ناله‌های نمناکم را حِس می‌کرد که نفس‌هایش به تپش افتاد: «الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! چی شده؟» و مگر می‌توانستم در آغوش گرم و مهربان مرد زندگی‌ام بیش از این صبوری کنم که شیشه شکیبایی‌ام شکست و ناله‌ام به گریه بلند شد. دیگر نمی‌فهمیدم مجید چه می‌گوید و از ضجه‌های دردناکم چه حالی شده که موبایل از دستم افتاد. تمام ملحفه سفید را روی صورتم مچاله کرده بودم و طوری جیغ می‌کشیدم که عبدالله و پرستار وحشتزده وارد اتاق شدند. نفسم از شدت گریه بند آمده و می‌دانستم با این هق هق گریه، نفس مجیدم را هم به شماره انداخته‌ام. پرستار با عجله به سمت من آمد و عبدالله فهمید چه خبر شده که سراسیمه موبایل را از روی تخت برداشت و صدا زد: «مجید نترس! نه، نه! چیزی نشده! بهت میگم چیزی نشده. الهه... الهه فقط یه خورده دلش گرفته!» و مجید چطور می‌توانست باور کند این ضجه‌ها از یک دلتنگی ساده باشد که دیگر دست از سر عبدالله بر نمی‌داشت و عبدالله با درماندگی پاسخ می‌داد: «چیزی نشده مجید! نترس! الهه حالش خوبه...» و من که می‌دانستم دل عاشق مجید دیگر این دروغ‌ها را باور نمی‌کند، از تهِ دل نام حوریه را صدا می‌زدم و دیگر به حال خودم نبودم که با مجیدم چه می‌کنم که از سوزِ دل ضجه می‌زدم: «بچه‌ام از دستم رفت! دخترم از دستم رفت! دلم براش تنگ شده! به خدا دلم خیلی براش تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار بغلش کنم! فقط یه بار بوسش کنم...» و تاوان این ناله‌های بی‌پروایم را عبدالله می‌داد: «مجید نترس! میگم، بهت میگم چی شده! آروم باش...» چند پرستار دورم ریخته و می‌خواستند به هر وسیله‌ای آرامم کنند و آرامش من تنها بوسه به صورت دخترم بود که به درگاه خدا التماس می‌کردم: «خدا... من بچه‌ام رو می‌خوام... من فقط بچه‌ام رو می‌خوام...» با ما همراه باشید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357