15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏞 #قرآن_در_طبیعت
🏞 #آرامش_با_قــرآن
🌱آیةالکرسی باصدایعبدالباسط
امام باقر(ع): هرکس آیةالکرسی را یکبار بخواند، خداوند هزار امر ناخوشایند از امور ناخوشایند دنیا، و هزار امر ناخوشایند از آخرت را از او بر طرف میکند که آسانترین ناخوشایندِ دنیا، فقر، و آسانترین ناخوشایندِ آخرت، عذابِ قبر است.
#آیه_درمانی #فروش_متاع
🌸✨جهت فروش اجناس
آیہ زیر را میان آن قرار دهید↯
فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبہ/۱۱۱)✨
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایده_معنوی 💚
▪️ذکری قرآنی برای
حاجت خانهدار شدن
🔻حتما با نیت و اخلاص بخوانید که انشاءالله حاجت روا بشید
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل
🎙مهدی رسولی
التماس دعا 🙏
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و چهارم استکانها را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتاد و پنجم
ساعت از یازده شب گذشته بود که مراسم تمام شد و جز یکی دو نفر که در حیاط با آسید احمد صحبت میکردند و خانمی که گوشه اتاق به انتظار مامان خدیجه ایستاده بود، همه رفتند که مامان خدیجه به سمتم آمد و با مهربانی صدایم کرد: «قربونت برم دخترم! امشب خیلی کمک حالم بودی! ان شاءالله اجر زحمتت رو از خود آقا بگیری!» و من هنوز در حضور این آقا تردید داشتم که لبخند کمرنگی زدم و با گفتن «ممنونم!» مشغول جمع کردن خُردههای دستمال کاغذی از روی فرش شدم که دستم را گرفت و با حالتی مادرانه مانعم شد: «نمیخواد زحمت بکشی مادر جون! خیلی خسته شدی، دیگه برو استراحت کن! فردا صبح تمیز میکنیم!» و هر چه اصرار کردم تا کمکش کنم، اجازه نداد و تا دمِ در خانه خودمان بدرقهام کرد و با صمیمیتی شیرین همچنان تشکر میکرد که دید مجید با دست چپش جارو برداشته تا حیاط را تمیز کند که با ناراحتی شوهرش را صدا زد: «حاج آقا!» و همین که آسید احمد رویش را به سمت ایوان برگرداند، با دست اشاره کرد تا مانع مجید شود. آسید احمد با عجله به سمت مجید رفت و باز سرِ شوخی را باز کرد: «بابا جون ما هم هستیم! انقدر ثواب جمع کردی دیگه چیزی به بقیه نمیرسه!» رنگ از صورت مجید پریده و به نظرم حسابی خسته شده بود، ولی در برابر آسید احمد با شیرین زبانی پاسخ داد: «مگه نگفتید منم مثل پسرتون میمونم؟ پس شما برید استراحت کنید، من حیاط رو تمیز میکنم!» ولی آسید احمد هم مثل من نگران حالش شده بود که جارو را از دستش گرفت، اشارهای به من کرد و با حاضر جوابی شیطنتآمیزی، مجید را تسلیم کرد: «ببین خانمت جلو در منتظره! اگه تا چند لحظه دیگه نری، دیگه راهت نمیده!» مجید لبخندی زد و با گفتن «هر چی شما بگید!» خداحافظی کرد و به سمت من آمد که من هم به مامان خدیجه شب بخیر گفتم و وارد خانه شدم. از چند ساعت پشت سر هم کار کردن، خسته شده بودم و روی مبل نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با محبت، از زحماتم تشکر کرد: «خیلی خسته شدی الهه جان! دستت درد نکنه!» و همانطور که روبرویم نشسته بود، با کف دست چپش، بازو و ساعد دست راستش را فشار میداد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم: «خیلی درد میکنه؟» لبخندی زد و با خونسردی جواب داد: «نه الهه جان! چیزی نیس.» پلکهای بلندش از بارش بیوقفه اشکهایش سنگین شده و آیینه چشمانش میدرخشید و میدیدم هنوز محبت امام زمان (علیهالسلام) در نگاهش میجوشد که زیر لب صدایش کردم: «مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان (علیهالسلام) زنده اس، درسته؟» از سؤال بیمقدمهام جا خورد و من با صدایی گرفته اعتراف کردم: «آخه ما... یعنی اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارن که امام زمان (علیهالسلام) هنوز متولد نشده و هر وقت زمان ظهورش برسه، به دنیا میاد.» گمان کرد میخواهم دوباره سر بحث و مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد ارشاد داشتم، نه خیال مباحثه و حقیقتاً میخواستم به حقیقت حضورش پی ببرم که با صداقتی معصومانه سؤال کردم: «خُب شما چرا فکر میکنید الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟» سپس مستقیم نگاهش کردم و برای اینکه کتب فقه و اصول شیعه و سُنی را تحویلم ندهد، با حالتی منطقی توضیح دادم: «خُب حتماً علمای اهل سنت دلائل خودشون رو دارن، علمای شیعه هم برای خودشون دلائلی دارن.» و برای اینکه منصفانه قضاوت کرده باشم، تبصرهای هم زدم: «البته از بین علمای اهل سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان (علیهالسلام) الان در قید حیات هستن، ولی اکثریتشون اعتقاد دارن بعداً متولد میشن.» و حالا حرف دل خودم را زدم: «ولی من میخوام بدونم تو چرا فکر میکنی الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟»
https://eitaa.com/zandahlm1357