eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: نقشه ترور امام در حمام بار ديگر مامون عباسى براى رهايى از امام عليه السلام به تلاش ديگرى دست مى زند. اما اين بار نيز همانند گذشته با هوشيارى امام رضا عليه السلام تيرش به سنگ مى خورد. او مى خواست امام عليه السلام را در حمام به قتل برساند. آن هم با يك نقشه از پيش طراحى شده. نقل كرده اند كه وى طى نامه اى از امام رضا عليه السلام درخواست كرده بود تا به حمام رفته و حجامت كند. حضرت به هيچ وجه حاضر نشد در آن وقتى كه او گفته بود، به حمام برود و با اين كه مامون پافشارى زياد مى كرد، همچنان حضرت از رفتن خوددارى ورزيد تا اين كه همان روز فضل بن سهل معروف به ذوالرياستين توسط عده اى به وسيله شمشير در حمام كشته شد. به دنبال اين ماجرا عده اى از سپاهيان و از فرماندهان به در خانه مامون رفته و مى گفتند مامون او را كشته است. نماز باران حضرت يك هفته از واقعه نماز عيد قربان گذشت. سخن روز مردم، خشكسالى اصفهان، رى و خراسان بود. دهان شايعه سازان سم مى پراكند.: خشكسالى فقط به خاطر ولايتعهدى است. آسمان، باران را از ما دريغ مى كند. (۱۱۷) اگر خليفه شود، آن وقت چه خواهد شد؟! در جهانى لبالب از فتنه ها، آشوب‌ها و دسيسه ها، فضل بن سهل برنامه ريزى مى كرد تا ضربه هايش را فرود آورد. مأمون هم در انديشه چيرگى بر وليعهد و به كار گرفتن وى در راه اهدافش و پايين آوردن ارج و احترام او بود. اين كار، عزل را در زمان مناسب آسان مى كرد. در جهان حقيرى كه مى توان با مشتى پول انسانى را خريد، امام تبلور آرامش و پاكى و پاكدامنى بود. حتى هشام بن ابراهيم كه روزگارى دوست امام بود، اينك جاسوسى گماشته مأمون و فضل است. مأمون و وليعهدش از سايه سار درختانى كه غبار پژمردگى و خشكسالى بر آن‌ها نشسته بود، عبور كردند و به انتهاى شهر رسيدند. ارتفاعات بيرون شهر آشكار شدند. مأمون گفت: اى اباالحسن! من مدت‌ها به چيزى فكر كردم و حالا راه حلش را پيدا كردم. به خودم و شما فكر كردم؛ به نسبت شما و ما. ديدم كه فضيلت هر دوى ما يكى است. فهميدم كشمكش پيروان ما در اين باره، تنگ نظرى و هواى نفس است. » امام هم چنان كه به افق دور دست مى نگريست، گفت: « اين سخن پاسخى دارد. اگر بخواهى برايت مى گويم و اگر نمى خواهى، نمى گويم. » خليفه آزمندانه گفت: « اين حرف را زدم تا جوابش را بگيرم. » اى امير مؤمنان! سوگندت مى دهم كه بگويى اگر آفريدگار پيامبرش محمد (ص) را بار ديگر زنده كند و او از پشت يكى از اين تپه‌ها به نزد ما بيايد و از دخترت خواستگارى كند، به او دختر مى دهى؟ مأمون حيرت زده پاسخ داد: « پناه بر خدا! كسى پيدا مى شود كه مايل به اين كار نباشد؟! » فكر مى كنى او مى تواند از من دخترم را بخواهد؟ مأمون خاموش ماند و پس از لختى انديشه در سكوت، گفت: « سوگند به پروردگار كه شما از نظر خويشاوندى به رسول خدا نزديك تريد. » گردبادى برخاست. فرصتى پيش آمد تا خليفه مسير سخن را تغيير دهد. اى اباالحسن! دعا كن تا باران ببارد و بركت همه جا را فراگيرد. روز دوشنبه اين كار را خواهم كرد. چرا روز دوشنبه؟ پيامبر را در خواب ديدم كه به من فرمود: « پسرم! چشم انتظار دوشنبه باش. به بيابان برو و باران بخواه. خداوند والا به زودى مردم را سيراب خواهد كرد. » (۱۱۸) مأمون به برخى از گزمگانى كه دورادور از آنان مراقبت مى كردند، اشاره كرد و گفت: « بگوييد فضل بيايد. » گزمه اى روى اسب پريد. خليفه به حرف هايش با امام ادامه داد و گفت: « اى اباالحسن! چرا در كارهاى دولتى دخالت نمى كنى؟ تو مى توانى كارگزاران را عزل يا نصب كنى. » من با شرط هايى ولايتعهدى را پذيرفتم؛ نه فرمان دهم، نه باز دارم و نه عزل كنم. فرمان دادن و بازداشتن، براى فرمانروايان لذت بخش است. در مدينه سوار بر مركبم در كوچه‌ها رفت و آمد مى كردم. مردم از من درخواست هايى مى كردند و من به آنها پاسخ مثبت مى دادم، آنها هم چون بستگانم شده بودند. اكنون نامه هايم در همه سرزمين‌ها نفوذ دارد. اما من نمى توانم به تنهايى كشور را اداره كنم! حضرت بى پرده پاسخ داد: « ما با هم قرارهايى داشتيم. اگر به آن وفا كنى من هم به آن وفا كنم. » مأمون شكست خورده زير لب گفت: « آرى، وفا مى كنم. » (۱۱۹) مأمون دست كم مطمئن شد امام سوداى سلطنت در سر ندارد. در همين لحظه، فضل از راه رسيد و با صداى بلند گفت: « اى امير مؤمنان! مژده. » .؟! لشكريان ما آبادى هاى زيادى در اطراف كابل تصرف كرده اند. مأمون شادمانى كرد. امام در آن لحظه به خليفه سرمست از باده پيروزى اندرزى داد: آيا تصرف آبادى هاى كشور، تو را شاد مى كند؟ مأمون بى درنگ پاسخ داد: « جاى خوشحالى نيست؟ » امام با شجاعت انسانى كه جز به سود اسلام و مسلمانان نمى انديشد، فرمود: « اى امير مؤمنان! در مورد مسلمانان از خدا بترس. منصبى دارى ؛ اما كار مسلمانان را رها كرده اى و آن را به فردى واگذاشته اى كه فرمانى جز فرمان خدا مى راند. » مأمون پر
سيد: « چه بايد بكنم؟ » امام بى ذره اى چشم داشت، پندى اين چنين داد : « نظرم اين است كه بايد اين سرزمين را ترك كنى و به شهر پدر و نياكانت بازگردى. در آن جا به كار مسلمانان بپردازى و اين كار را هرگز به ديگران وا مگذارى.. » امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخستین سجده بی بی نجمه می‌گوید: «علی را که در شکم داشتم ابداً احساس سنگینی نمی کردم و وقتی می‌خوابیدم، صدای آوایی ملکوتی از کودکی که در شکم داشتم می‌شنیدم که نام خدا را ترنّم می‌کرد». وقتی فرزندم به دنیا آمد، دست هایش را روی زمین گذاشت و سر خود را به سمت آسمان بالا برد، لب‌های کوچک فرزندم تکان می‌خورد؛ انگار که با خدا سخن می‌گفت! » [۱] ---------- [۱]: . عیون اخبار الرّضا علیه السلام، ج ۲، ص ۲۵۰ یک قمقمه دریا.... https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا