eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
-وهرکسی‌بایدبنگرد تابرای‌فردایش‌چه‌چیز ازپیش‌فرستاده؛ 📚[-18‌]
- ناشناس.mp3
3.83M
🎵 تلاوت جزء 14 قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی (تند خوانی)
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: هزار دغدغه تلخ، چون شرنگ شبيخون شعله هاى حوادث، در اين جا و آن جا دنياى مردم را مى افروزند. روزها در پى هم در بستر رودخانه تاريخ به سوى نقطه اى روانند. در بغدادپايتخت شرقهارون روزگار را بحرانى و سپس آن را رهبرى مى كند. او در تلاش است تا روزگار را به سويى كه خود مى خواهد و تاريخ نمى خواهد، براند. هارون برنامه ريزى مى كند. خستگى از سيماى خسته اش مى بارد، گويا با سرنوشتى ناگزير دست و پنجه نرم مى كند. اگر در آن شب كسى مى توانست در كاخ هارون گردش كند، مى ديد كه چگونه با تمام وجود سعى مى كند مسير تايخ را تغيير دهد. ين، رشيد است كه موجى از بيدارى ويرانگر او را در بر گرفته است. بيدارى اى كه باعث شد تا نتواند در آب هاى دجله سفر كند؛ به كاخ هاى برمكيان برود و جام لذت بنوشد. برمكيان براى هميشه نابود شده بودند. رشيد ديگر نمى توانست لذت برد. به بيمارى بى درمانى دچار شده بود. بر سلطنت گسترده اشاز سمرقند تا مرزهاى افريقاهراسى افكنده بود. ابرهاى مسافر، بر سرمين هاى دامنگستر مى باريدند تا طلا و نقره بپراكنند. هارون تا برق سر در بركه لذت فرو رفته؛ همچون نمرودى كه مى خواست بهشت را در سرزمين بر پا سازد. اما آن شب، او را چه مى شد كه چنان گرفته خاطر بود؟ هزاران دغدغه، بسان گرازهاى وحشى در سرش تاخت و تاز مى كردند. او رو به نگهبانى كرد كه همانند تنديسى بى حركت ايستاده بود و گفت: « اصمعى (۴) را بياوريد ». اصمعى با شتاب آمد و نزديك او نشست. اصمعى دانست كه در درون هارون، دغدغه هاى بى شمارى مى گذرد. انتظار به طول انجاميد. كجا بود آن سرخى تندرستى كه هميشه در چهره هارون موج مى زد؟ گلگونى سلامت رفته بود و زردى مرگ جاى آن را گرفته بود. او چهره مردى را يافته بود كه با شتاب به سوى قبر خويش گام بر مى داشت. امپراتور غرب زير لب نجوا كرد: « دوست دارى محمد و عبدالله (۵) را ببينى؟ » آرى اى اميرمؤمنان! دوست دارم آن‌ها را ببينم. اصمعى اين را گفت و خواست برخيزد. رشيد زمزمه كرد: « بنشين اصمعى! خودشان مى آيند ». با اشاره اى كوتاه، نگهبان رفت و آن‌ها را آورد. اصمعى با قدرت بيان خود، گفت و گوها را اداره مى كرد. او مى دانست كه چگونه به دل پادشاهان راه يابد. پاسى از شب گذشته بود كه رشيد پرسيد: « آنان را چگونه يافتى؟ » كسى را از نظر هوشمندى و تيزهوشى مانند آن‌ها نديدم. خدا عمرشان را دراز كند و مردم را از مهربانى آنها بهره مند سازد. رشيد، فرزندانش را به سينه چسباند و بغضى كهنه را در درون پنهان كرد، مدتى منتظر ماند. امين و مأمون با ادبى مناسب مجلس شاهانه برخاستند. كسى كه آن صحنه را مى ديد، آنان را مناسب ولايت عهدى مى دانست. صحنه هاى كهن در خاطره اصمعى زنده شد. نخستين ديدارش با هارون در ساليان دور را به خاطر آورد. آن روزها، فضل برمكى نفوذ پادشاهان را داشت؛ اما شگفتا از چرخش روزگاران! امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
چرا دیر کردی؟ حیدر بن ایّوب می‌گوید: «جلسه ای داشتیم که در محلّه ی قبا تشکیل می‌شد. یکی از اعضای جلسه، محمدبن زید بن علی بود. یک روز محمد دیرتر به جلسه رسید. پرسیدیم: «چرا دیرکردی؟ » گفت: «امام کاظم علیه السلام امروز هفده نفر از فرزندان علی علیه السلام و فاطمه B را دعوت کرده بود و در جمع آن‌ها فرزندش علی را به عنوان وکیل در زندگی و جانشین پس از خود معرفی کرد». [۱] ---------- [۱]: . همان، ص ۴۷ یک قمقمه دریا.... https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا