⁉️ من چند وقت پیش ماشینی با قولنامه دستی خریدم، اما قبل از اینکه تنظیم سند کنیم، فروشنده فوت شدن، الان من چی کار باید بکنم؟
❇️پاسخ: چون سند رسمی تنظیم نکردین خودرو هنوز جز اموال متوفی حساب می شود، باید صبر کنید تا ورثه انحصار وراثت انجام بدن، بعد به طرفیت همه آن ها دعوای تنظیم سند رسمی اقامه کنید، تا سند رسمی خودرو به نام شما تنظیم شود.
#معامله
#انتقال_سند_خودرو
Mr_Vakiil2
.......:
🔸گفت و گو با دختر 13 ساله ای که سرکرده باند سرقت بود!
🔹نیروهای تجسس کلانتری سناباد مشهد که با هدف پیشگیری از جرم، طرح های ویژه ای را به اجرا گذاشته بودند اعضای یک باند سرقت را به دام انداختند که دختر 13 ساله نقش هدایت این باند مرموز را به عهده داشت.
🔹بازجویی های تخصصی از اعضای این باند 3 نفره، راز چندین فقره گوشی قاپی و سرقت های دوچرخه را نیز برملا کرد.
🔹این دختر نوجوان که مدعی بود خلافکاری هایش را از سرویس بهداشتی مدرسه آغاز کرده است، خواهر 19 ساله و دوست پسر 18 ساله اش را نیز به عنوان اعضای باند به پلیس معرفی کرد.
🔻گفتوگو با سارق ۱۳ ساله:
🔹 «ز» نام دارم اما «مهشید» صدایم می زنند.
🔹 نام مستعارم است دوست داشتم دیگران نام اصلی مرا ندانند.
🔹 13 ساله هستم.
🔹به چه جرمی دستگیر شدی؟ سرقت و اعتیاد.
🔹 برادر ندارم، یک خواهر دوقلو دارم که خیلی درس خوان است. به گونه ای که او را «دکتر قلابی» صدا می کنیم و خواهر بزرگترم که با من دستگیر شده است.
🔹 او دختری با وقار، با حجاب، درس خوان و نمازخوان است که به جز تحصیل به چیز دیگری نمی اندیشد. وقتی در این زندگی آشفته و پر از دود مواد مخدر، درس می خواند، معلوم است که «دکتر» می شود.
🔹چگونه سرقت ها را انجام می دادید؟ به بهانه جمع آوری ضایعات در خیابان حرکت می کردم و از پارکینگ خانه هایی که باز بودند، دوچرخه می دزدیدم البته اگر دوچرخه ها را قفل و زنجیر نزده بودند و در گوشه ای رها شده بود خیلی راحت سوار می شدم و از پارکینگ بیرون می آمدم حتی بعضی دوچرخه ها را که در کنار فروشگاه ها و کارگاه ها قفل و زنجیر نداشتند هم سرقت میکردم.
🔹ولی به گوشی قاپی هم اعتراف کرده ای؟ بله! سرقت گوشی که کاری ندارد من ترک موتورسیکلت دوستم بهداد می نشستم و هنگامی که زن یا دختری در حاشیه خیابان و بی خیال سرگرم مکالمه تلفنی بود از کنارش عبور می کردیم و من به راحتی گوشی را می قاپیدم.
🔹کیف قاپی چطور؟ آن هم که معمولا خانم ها یک بند روی شانه خودشان آویزان می کنند که کار سختی نبود البته خانم های سهل انگار و بی خیال، خودشان ما را وسوسه می کردند که کیف یا گوشی آن ها را به سرقت ببریم.
🔹در خیابان های خلوت سرقت می کردید؟ نه! ربطی به خیابان نداشت! بستگی به فردی داشت که چقدر از کیف و گوشی خود مراقبت می کرد یا اصلا حواسش به اطراف نبود گاهی آن گوشی را طوری در دست می گیرند که به دزد «چشمک» می زند! اگر اصول ایمنی را رعایت می کردند مگر من دیوانه بودم که خودم را به خطر بیندازم تا گوشی شان را سرقت کنم!
🔹چند سال است اعتیاد داری؟ از 3 سال قبل معتاد شدم.
🔹چگونه خلافکار شدی؟ 10 ساله بودم که با یکی از دوستانم در سرویس بهداشتی مدرسه و به صورت پنهانی سیگار می کشیدیم. بعد که کرونا شیوع پیدا کرد و مدارس تعطیل شد من به خانه همان دوستم می رفتم که همسایه ما بود. پدر «مهسا» هم مانند پدر من اعتیاد داشت و بساطش همیشه داخل خانه پهن بود. وقتی دیدم که دوستم کنار منقل پدرش مواد مصرف می کند من هم ترغیب شدم و از آن جا خلافکاری هایم شروع شد.
🔹کسی از اعتیادت خبر داشت؟ نه! ولی از یک سال قبل همه فهمیدند که دیگر به یک معتاد حرفه ای تبدیل شده بودم!
🔹پدرت چیزی نگفت؟ او که خودش غرق در دنیای اعتیاد بود، چه می توانست به من بگوید! من هم یکی مثل خودش!
🔹هزینه هایت را چه کسی می داد؟ اول با جمع آوری ضایعات تامین می کردم بعد هم آرام آرام سرقت را از لوازم کوچک شروع کردم تا این که الان به همراه دوستم بهداد کیف، گوشی، دوچرخه و موتورسیکلت سرقت می کردم.
🔹منظورت همین «بهداد» است که الان دستگیر شده؟ بله! او را دو سال قبل پدرش از خانه بیرون کرد و بعد به دام شوهر خواهرم افتاد که در کار خلاف بود. شوهر خواهرم او را به خانه آورد که من هم با او آشنا شدم.
🔹شوهر خواهرت الان کجاست؟ او الان به جرم قاچاق فروشی در زندان است شوهر همین خواهر 19 ساله ام است که در پرونده من جرم مالخری دارد.
🔹خواهرت چگونه عضو باند تو شد؟ وقتی شوهرش به زندان افتاد او به مشتریان شوهرش مواد می فروخت ولی اموالی را که من و «بهداد» هم سرقت می کردیم به او می فروختیم و او آن ها را بلافاصله در سایت دیوار می فروخت تا هزینه هایش تامین شود.
🔹چرا خواهرت را لو دادی؟ چاره ای نداشتم انگار پلیس لحظه به لحظه ما را تعقیب کرده بود! آن ها همه چیز را می دانستند. وقتی مرا در حین سرقت دوچرخه دستگیر کردند دیگر نتوانستم از زیر سوالات فنی آن ها فرار کنم!
#در چنگ قانون
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت شصت وشش: سکوتی عجیب.. چیزی محکم به زمین کوبیده شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت شصت وهفت:
سرو صداهایِ بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام با نفسی راحت، سرش را به دیوار تکیه دارد (شروع شد.. ) جمله ی زیرِ لبی اش، وحشتم را چند برابر کرد. چه چیزی شروع شده بود؟
لرزشی که به گِل نشسته بود، دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد. انقدر که صدایِ بهم خوردنِ دندانهایم را به وضوح میشنیدم. نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساسِ انجماد میکردم؟؟
صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید ( مدارکو.. اون مدارکو از بین ببرید..)
ناگهان با لگد زدن به در، وارد اتاق شد. چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود.
بی معطلی به سراغِ من آمد با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد. حسام با چهره ایی بی رنگ، و صدایی پرصلابت فریاد زد ( بهش دست نزن..)
و قنداقِ اسحله ی عثمان بود که رویِ صورتش نشست. اما حسام فقط لبخند زد (چی فکر کردی؟؟ که اینجا تگزاسو تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی ؟ )
عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردنِ گلویش، از زمین جدایش کرد (ببند دهنتو.. اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم.. جفتتونو با خودم میبرم.. )
حسام خندید ( من اگه جات بودم، تنهایی در میرفتم.. ما رو جایی نمیتونی ببری.. ارنست دستگیر شده.. پس خوش خدمتی فایده ایی نداره.. توام الان یه مهره ی سوخته ایی، عین صوفی.. خوب بهش نگاه کن.. آینده ی نچندان دورت جلو چشمات پخشِ زمینه..)
عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبید ( دروغه.. )
حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم،عثمان را خطاب قرار داد ( واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردن؟؟ که مثه عراق و افغانستانو الی آخره ؟؟ که میاین و میزنینو میدزدینو تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟؟ کسی هم کاری به کارتون نداره..؟ نه دیگه، اشتباه میکنید. از لحظه ایی که اولین جرقه ی استفاده از دانیال به سرتون خورد، تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن قهوه تو کافه های آلمان، تا دادنِ موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین.. اینجا، ایراااانِ .. ایراااااااان.. )
باورم نمیشد، یعنی تمامِ مدت، زیرِ نگاهِ حسام و دوستانش بودم؟؟ اما دلیلِ این همه بازی چه بود؟
صدایِ ساییده شدنِ دندانهایِ عثمان رویِ یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود. با صدایی خفه شده از فرط خشم، حسام را زیرِ مشت و لگدش زندانی کرد. (لعنتی.. میکشمت آشغال..)
بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم. نمیدانستم دلیلش چیست.. مظلومیتِ حسام یا ترسِ بی حد و حسابِ خودم..
چند مردی که از همراهانِ عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند. صدایِ تیراندازی در نقاطِ مختلف شنیده میشد..
عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آورد (خفه شو .. دهنتو ببند.. )
آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از درد و وحشت، معجونی بی توقف از جیغهایِ بی اراده تحویلم داده بود. عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم.
ناگهان حسام با تمام توانِ تحلیل رفته اش، با او درگیر شد. عثمان محکوم به مرگ بود. چه دستگیر میشد. چه فرار میکرد. پس حسودانه، همراه میطلبید برایِ سفرِ آخرتش.
تازه نفسیِ عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردنِ منِ جنازه شده از ترس با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد. حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود. کشان کشان خود را بالایِ سرش رساندم. شرایطش اگر بدتر از من نبود، یقین داشتم که بهترنیست.
نفسهایم به شماره افتاده بود. صدای فریادها و تیراندازی ها، مبهم به گوشم میرسید. صورتِ به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد. چشمانِ بسته اش، هنوز هم مهربان بود. ناخواسته در کنارش نقشِ زمین شدم.. تاریک و بی صدا..
ادامه دارد..
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 49 👈اهمیت حالت سجده در دعا ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 74.mp3
5.31M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 50
👈ثلث آخر شب و نماز شب
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-6 - یا رب.mp3
2.26M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
یا رب وَ رندان مست مِیخانت
(یارب به مستان می خانه ات (قسمت میدهم))
وَ حق پرستان دِیْری دیوانت )
به حق پرستان شیدای دیوانه ات (قسمت میدهم) )
وَ یا رب یارب شُو زنده داران
)به ندای یارب یارب شب زنده داران (قسمت میدهم) )
كزه ی سُز دل "آزیزم" دوعای بیماران
(به سوز دل دعای بیماران (قسمت میدهم))
وَ آو دیده ی دل سُختََگانت
(به اشك چشم دل سوختگانت (قسمت میدهم))
عشاق صادق دایم گریانت
(عشاق صادق همیشه گریانت(قسمت میدهم))
آی وای امان های داد خُوا
(ای وای، امان، هی داد خدایا)
همسران دردم له سر تا و پا آلوده ی دردم
(همنشین با دردم،ازسر تا به پا درد وجودم را گرفته)
آی وای امان های داد خُوا
مجنون سُخته ی بیاوان گردم
(مجنون سوخته ی بیابان گردم)
له عشق لیلی و بی كس مِردم
(از عشق لیلی و در بی كسی مُردم)
هجر دوس بردم وشرای مردن
(دوری یارم را در لحظه مرگ احساس كردم)
كس نمزانو دردم چه دردن
(كسی نمیداند دردم چه دردیست)
باد مرادت بدَر كمانه
(باد مرادت را بر ما بفرست
تا نار عشقم بده ی زبانه
(تا آتش عشقم زبانه كشد)
#حیرانعلی_شاه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ظلم به #امام_زمان»
👤 استاد #عالی
امام هادی علیه السلام
۲۵۷. بر شما باد به دعا و نیایش و دارا بودن حالت انتظار.
بحار الانوار
۲۵۸. انتظار فرج، بهترین عمل شیعیان ما در دوران غیبت است.
بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525