هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: خنده متن حديث الضحك الكلينى عن محمّد بن يحيي عن أحمد بن محمّد بن عيسي عن معمّر بن خلاّد ق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودپسندی
متن حديث
العُجب ابن شعبة الحرّانى قال: و سأله عليه السلام أحمد بن نجم عن العُجْب الّذى يفسد العمل، فقال عليه السلام: العُجب درجات: منها أن يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حسناً، فيعجبه و يحسب أنّه يحسن صنعاً، و منها أن يؤمن العبد بربّه، فيَمنّ علي الله و للّه المنّة عليه فيه.
خودپسندي ابن شعبه حراني گويد: احمد بن نجم درباره خودپسندي كه تباه كننده عمل است، از آن حضرت (ع) سؤال كرد، حضرتش فرمود: خودپسندي درجاتي دارد از جمله آن كه زشتكاريِ بنده را آراسته، و او آن را
زيبا بيند، پس از آن به خود باليده و گمان برد كاري نيك انجام داده است، ديگر آن كه بنده به پروردگارش ايمان داشته بدان بر خدا منّت گذارد حال آن كه منّت خدا بر اوست۱.
منبع حديث
۱- تحف العقول ۴۴۴.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 سلسله کلیپهای #حکومت_موعود 3 🔰 بررسی ویژگی های حکومت #امام_زمان عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 3 : چرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای #حکومت_موعود 4
🔰 بررسی ویژگی های حکومت #امام_زمان عجل الله فی فرجه
🎬 قسمت 4 : مقدار حکومت حضرت چقدر است❓ (بررسی روایات دسته اول)
🎙با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت کشور
👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇
در روایات هست که امام زمان بعد از ظهور اولین کارهایی که انجام میدهد دست بر شیعیان میکشد و عقل های آنها را کامل میکند در مورد این حدیث چند سوال دارم اول صحت خود حدیث؟ دوم آیا منظور دست کشیدن ظاهری و معجزه هست؟ سوم آیا منظور از عقل، علوم مختلف هست؟ چهارم آیا منظور اینه که شیعیان تا قبل ظهور به تکامل و بلوغ فکری نمیرسند که قدر امام رو بدونن؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇
📄بله حدیثش که قابل قبول هست مشکلی نیست،
👈🏻بحث عقول هم یعنی اینکه امام زمان (عج) زمینه هایی را فراهم می کند، زمینه رشد علمی را فراهم می کند، رشد در همه زمینه ها را فراهم می کند و به آن خاطر باعث می شود سطح فکری مردم علی الخصوص شیعیان بالاتر برود. اینجاست آن آیه قرآن که میگوید؛ «هُدًی للْمُتَّقِین» هدایتی است برای متقین، برای همین است که در آنجا نمود خودش را پیدا می کند، که متقیان واقعی شیعیان هستند.
آن هم عرض می کنم امام یعنی زمینه هایی را فراهم می کند برای این رشد عقلی، نه اینکه دست روی سر همه بکشد و عقل بیشتر بشود. چون گناه پایین می آید، چون خداشناسی بالا می رود همه اینها باعث میشود که رشد عقلی انسانها بیشتر بشود.
#پرسش_پاسخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👤پاسخ دهنده: #استاد_احسان_عبادی
(👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: آشنائي سردار محمدرضا محمدزاده بعد از عمليات محرم [۸]، لشكر ۲۵ كربلا كه دست بر و بچههاي ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
گفتم: از هر طرف آتش ميريزن و امكان حركت نيست...
ده دقيقه بعد آقا مهدي خودش آمد پيش ما. وضعيت را بررسي كرد. مشكل ما اين بود كه محل دقيق تيراندازي را پيدا نمي كرديم و اگر هم پيدا ميكرديم، نمي توانستيم بزنيم؛ چون تيراندازيها پراكنده بود و در عين حال حجم آتش دشمن هم بسيار سنگين.
آقا مهدي با نگاه روشني كه در مسايل نظامي داشت، توانست
نقطه اي را كه عراقيها از آنجا نيروهاي ما را زمين گير كرده بودند، تشخيص دهد. يك نفر از بچههاي تخريب و يك نفر هم از بچههاي اطلاعات را با خودش برداشت و رفتند جلوتر. دلهره و نگراني تمام وجودم را گرفته بود. حدود بيست دقيقه از رفتن شان ميگذشت كه يك لحظه تيراندازي دشمن خاموش شد و توانستيم سرمان را بلند كنيم. تا سرمان را بالا آورديم ديديم كه يكي دو نفر از آن سمتي كه آقا مهدي و... رفته بودند با دست به ما علامت ميدهند. ميخواستند بيايند پيش ما. اول گفتيم عراقي اند و ميخواهند ما را فريب بدهند. شايد هم به اين خاطر تيراندازي نمي كنند تا ما را گير بيندازند. قدري منتظر مانديم، ديديم باز هم علامت ميدهند. دقت كرديم آنكه علامت ميداد، خود آقا مهدي بود! همه مان با ديدن آقا مهدي جان تازه اي گرفتيم و در واقع مشكل عمده عمليات حل شده بود و...
بوي سيب و بوي...
سيد ناصر مولايي
بي آنكه به كسي اطلاع داده باشم، اعزام شدم دزفول و در گرداني كه برادرم [۱۲] فرمانده اش بود، سازماندهي شدم. بعد تلفن كردم به مادرم كه نگران نباشد. حالا ديگر توي گردان هم پدرم [۱۳] بود و هم برادرم. پدرم مسوول تداركات گردان بود. بچهها سر به سرم ميگذاشتند، ميگفتند: اينجا يك چادر بزنين و همه ي اهل خانواده رو هم بيارين اينجا.
هر وقت پدرم از تداركات چيزي به بچهها نمي داد، ميآمدند پيش من و ميگفتند كه پدرت مسوول «نداركات! » است.
روزهاي خوش جبهه همين طور گذشت تا اينكه كم كم بوي عمليات همه را به وجد آورد و
مي رفت كه روزهاي انتظار به پايان رسد. لشكر عاشورا در سال ۶۲، به جبهه غرب - منطقه عملياتي پنجوين - عزيمت كرد و گردان ما هم در اين كاروان بود. توي خط
[ صفحه ۳۰]
مقدم پنجوين يك ديده بان بود كه ميگفتند خيلي وقت است به مرخصي نرفته، بالاخره من را به جاي او در ديده باني كاشتند و او رفت مرخصي. تركش كوچكي هم در كتفم جا خوش كرده بود كه اذيتم ميكرد، اما به روي خوم نمي آوردم. دو روز از ديده باني من ميگذشت كه متوجه شدم يك نفر از دوردستها ميآيد و به سنگرها سركشي ميكند. تا نوبت من برسد دلم هزار راه رفت. چه كسي ميتواند باشد؟ براي چه ميآيد و... بالاخره آمد و رسيد به سنگر من، آقا مهدي باكري بود. مثل هميشه سرحال و بشاش، با روحيه و باوقار. تا رسيد كنار من، گفت: مولائي قارداش يورولما. [۱۴].
انگار خستگي از تنم به در رفت. گويي سال هاست كه ديده بانم. چند كلمه اي صحبت كرديم و بعد راهش را گرفت و رفت. پس از رفتنش متوجه شدم كه در سنگرم بيسكويت و سيب گذاشته و رفته... بوي سيب، بوي آقا مهدي در سنگرم پيچيده بود.
عمليات و الفجر چهار [۱۵] انجام گرفت و گردان ما كه قرار بود يك دشت يا يك تپه را از دست عراقيها خارج كند، توانست خيلي سريع به اهداف خود برسد. توي خط مقدم بوديم كه چند روز بعدش خبر رسيد برادرت زخمي شده، وقتي رسيدم كنارش، دراز به دراز افتاده بود. از سرش تركش خورده بود. سرش را به روي زانو
گذاشتم و مشغول صحبت شديم. داشت برايم روحيه ميداد و سفارش ميكرد؛ بايد مقاومت كنيد و... يكي وارد سنگر شد و با
[ صفحه ۳۱]
لحن دلنشين اما قاطعانه گفت: «برادران! منتظرين آقا سيد از دستمون بره، بردارين زودتر به پشت جبهه منتقل كنين.
سيد اژدر را روي برانكارد بردند. پدرم هم قبل از عمليات رفته بود تبريز. حالا من تنها بودم.
وقتي آقا مهدي آمد، از من دلجويي كرد و گفت: سيد كوچك و بزرگوار! تو هم برو تبريز شايد كاري داشته باشن، به خانواده هم سلام برسان و بگو ناراحت نباشن، حال برادرت خوب ميشه...
پس از اين حرفها رفت. مردي كه با آمدنش شور و نشاط و اميد ميآورد و با رفتنش آتش به دلمان ميزد. برگشتم تبريز. اما هنوز شيريني ديدار و تواضع آقا مهدي را در برخورد با نيروهايش فراموش نكرده بودم و هيچ وقت فراموش نمي كنم.
https://eitaa.com/zandahlm1357