eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
727 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
119 ویدیو
1.4هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
حسود.pdf
106.5K
مریم جهانگیری زرگانی @zane_ruz
خدایا صمیمی‌تر ازهمیشہ سر بر آستان ملڪوتیت میگذارم ودر دل دعا میڪنم و ازتو میخواهم ڪہ آرامش،برڪت وسلامتی رابرای خودم، همہ‌ی مردم، عزیزان،دوستانم وخانوادہ‌ام ارزانی داری بسم الله الرحمن الرحیم @zane_ruz
🌸🍃🌸🍃 حضرت محمد (ص) میفرمایند: علی (علیه‌السلام) با حق است و حق با علی؛ این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند، تا بر سر حوض (کوثر) در روز قیامت بر من وارد شوند ۳ص۶۲ @zane_ruz
و واج بزرگ ترین آبشار جهان زیر آب شاید براى همه ما بزر گترین آبشار شناخته شده جهان آبشار نیاگارا باشد. آبشارى که بیش از سه هزار تن آب در هر ثانیه از روز، ازآن فرو مبریزد و هشت میلیون بازدیدکننده سالانه را به خود جذب میکند. اما این آبشار در مقایسه با بزر گترین آبشار جهان هیچ 3 کیلومتر عمق دارد و جریان آب آن تقریبا دو هزار برابر آبشار است. بزر گترین آبشار جهان، آبشار بزرگ تنگه دانمارك است که در نیاگارا است. با وجود این ویژگى چشمگیر، آبشار بزرگ تنگه دانمارك تا حد زیادى ناشناخته است به دلیل آ نکه این آبشار زیر آبهاى عمیق اقیانوس اطلس بین گرینلند و ایسلند واقع شده است. این آبشار بزرگ زیر آبى عجیب به نظر میرسد، اما امکانپذیر است، چون آب سرد بسیار چگال تر از آب گرم است و وقتى آب گرم و سرد به هم می رسند، آب سرد به کف اقیانوس سرازیر میشود و بزر گترین آبشار کره زمین را تشکیل میدهد. @zane_ruz
#عطار_باشی دارندگان گروه AB خونى نیاز به توجه کامل به لیست غذاها و آشنایى با عادات غذایى هر دو گروه خونى A و B دارند تا بتوان به نتیجه مطلو ب ترى دست یافت.دکتر دهقان پزشک طب سنتى گفت: گروه خون AB کمتر از هزار سال سابقه دارد و به صو رت کمیاب بوده، (شامل 2 تا 5 درصد جمعیت جهان) و از نظر بیولوژیکى پیچیده است. این گروه خونى به راحتى در میان سایر گروه ها جا نمى گیرد. بر همین اساس، در رژیم غذایى گروه AB نیاز به توجه کامل به لیست غذاها و آشنایى با عادات غذایى هر دو گروه خونى A و B دارد تا بتوان به نتیجه مطلو ب ترى دست یافت. @zane_ruz
حسنا احمدی مردى در حالى که چهره اش از شرم برافروخته بود خود را به نزدیک على رساند. على نگاهى به چهره مرد کرد و هیچ نگفت. مرد لحظه اى تأمل کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین من حاجتى دارم. على رو به مرد گفت:حاجتت را روى زمین بنویس که من گرفتارى تو را در چهره تو میبینم و لازم نیست بیانش کنى. مرد دست به کار شد و روى زمین نوشت: من فقیرى محتاج هستم. على قنبر را فراخواند و به او گفت: قنبر این مرد را با دو جامه ارزشمند بپوشان. مرد فقیر بسیار شادمان شد و شروع کرد به خواندن چند بیت شعر تا به این وسیله از على تشکر کرده باشد. شعرخوانى مرد که به پایان رسید، على رو به قنبر کرد و گفت: یکصد دینار نیز به او بده. چندى از دوستدارن على که آ نجا نشسته بودند به على گفتند: یا امیرالمؤمنین این مرد را ثروتمند کردى! لبخندى روى لبان على نقش بست یاد حبیبم محمد در دلش زنده شد، بعد رو به دوستان خود گفت: من از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: مردم را در جایگاه خود قرار دهید و به شخصیتشان احترام بگذارید. على چند لحظه سکوت کرد و سپس ادامه داد: من به راستى تعجب می کنم از بعضى از مردم که بردگان را با پول می خرند ولى آزادگان را با نیکی هاى خود نمی خرند. مرد فقیر باز هم تشکر کرد و از محضر على مرخص شد. على در دلش شادمان بود که توانسته است مؤمنى را از غم و اندوه برهاند. . منبع: بحارالانوار، ج 41 ، ص 34 @zane_ruz
#گفتگو(۱) فاطمه اقوامی شما الان 8 فرزند دارید و خانواده پرجمعیتى به حساب م ىآیید، این فرزندآورى با تصمیم و هدف خاصى شروع شد یا صرفا علاقه به فرزند باعث آن بود؟ نه علاقه خالى نبود. خدا بعد دو پسر، یک دختر هم به ما هدیه داد و در حقیقت همه چیز طبق روال بود و زندگى مان شیرین. من هم دوباره در دانشگاه شرکت کرده بودم و یک برنامه چند ساله براى به اتمام رساندن کارهایى که در طول این سالها ناتمام رها شده بود، براى خودم در نظر گرفته بودم. یک سال هم بر اساس همین ایده جلو رفتیم تا اینکه صحبتهاى حضرت آقا درباره فرزندآورى مطرح شد. از طریق چند نفر از دوستان همسرم هم با واسطه شنیده بودیم که آقا در جمع هاى خصوصى فرموده بودند چهار فرزند هم کم است. به همین خاطر نظرمان عوض شد، با همسرم تصمیم گرفتیم به این تعداد فرزند اکتفا نکنیم و فرزند بیشترى داشته باشیم البته تعدادش را مشخص نکردیم. براى همین زمانى که مجتبى را باردار شدم با خودم نیت کردم و به خدا گفتم از این فرزند به بعد را طور دیگر از من قبول کن. دیگر بارداریهاى من به خاطر هوس فرزند داشتن یا به دست آوردن فرزند دختر یا پسر نیست چرا که از هر دو جنس فرزند دارم. از اینجا به بعد دلم میخواهد با توجه به مباحثى که گفته میشود خدمتى به اسلام کنم. @zane_ruz
#گفتگو(۲) شما چند بارى حس شیرین مادرى را تجربه کرده اید، کمى از این حس زیبا برایمان تعریف کنید؟ من نه بار این حس را تجربه کردم که البته یک بار آن تلخ بود و دوقلوهایم عمرشان به دنیا نبود. طرز فکرها در این زمینه متفاوت است اما به نظرم یک حس خاص بین همه مادرها مشترك است. وقتى بچه به دنیا می آید و او را در آغوشت میگذارند حس میکنى تک هاى از وجودت است و یکدفعه همه سختى هایى که کشیدى برایت لذتبخش میشود. خدا در قرآن فرموده این حس و محبت را ما در دل مادر میگذاریم. واقعا هم اگر این کار خدایى نباشد، مادر بچه را میگذارد و میرود. به صورت کلى هر کارى که براى شما سختى و ناراحتى ایجاد کند، شما نسبت به آن احساس بدى دارید ولى با وجود اینکه هنگام باردارى و تولد فرزند بیشترین سختى و زجر را تحمل میکنى نسبت به فرزندت سرشار از محبت هستى، قطعا خدا این محبت را در دل مادرها انداخته است. من باردارى و تولد فرزند را براى زنها در برابر مردان یک نقطه امتیاز میدانم. خدا اینقدر به یک زن محبت داشته و آنقدر بین آ نها فرق گذاشته که زنها را واسطه خلقت قرار داده است. یعنى خدا خلق میکند به واسطه من! من مادرى را براى خودم یک شأن میدانم. شأنیت و جایگاهى که خدا به مادر داده است. گفته شده بهشت زیر پاى مادران است این سخن بزرگى است اما به نظر من بزر گتر آن است که خدا من را واسطه خلقت قرار داده است. این براى من خیلى عظمتش بیشتر است و از آن بسیار لذت میبرم. @zane_ruz
#کدبانوگری کباب تابه ای ترکیه ای مواد لازم گوشت چرخ کرده مخلوط: نیم کیلو پیاز خرد شده نگینى: 2 عدد درشت پیاز رنده شده: 1 عدد کوچک نمک، ادویه، فلفل: به میزان کافى روغن: به اندازه کافى طرز تهیه گوشت چرخ کرده را به همراه نمک، فلفل و پیاز رنده شده که آب آن را گرفتیم خوب ورز دهید تا ادویه جات به خرد گوشت بروند و گوشت حالت چسبندگى به خود بگیرد. داخل تابه اى مناسب کمى روغن بریزید و گوشت آماده شده را داخل آن پهن کنید و بعد تمام پیاز هاى نگینى خرد شده را روى گوشت پهن شده بریزید. در تابه را ببندید تا کباب ها با حرارت ملایم کاملا سرخ و پخته شوند. سپس طرف دیگر کباب ها را بر گردانید تا سرخ شوند. کباب آماده شده و خوش طعم ترکیه اى را در ظرف مناسب بکشید و به همراه گوجه فرنگى و سیب زمینى با برنج یا نان نوش جان کنید. @zane_ruz
#دانستنی سمورهای آبی در هنگام خوابیدن دستهای یکدیگر را می گیرند تا جریان آب آنها را از یکدیگر دور نکرده و همدیگر را گم نکنند. @zane_ruz
#داستان دلتنگی(قسمت دوم) مرضیه ولی حصاری اولین قسمت داستان دلتنگى خواندیم که مأموران ساواك لیلا را دستگیر کرده و او را تهدید کردند که اگر با آن ها همکارى نکند هم برادر دستگیر شده اش و هم خود او به دردسر خواهند افتاد... آن ها از لیلا خواسته اند به یک گروه سیاسى که برادرش در آن فعالیت مى کرده نفوذ کرده و اطلاعاتشان را در اختیار ساواك قرار دهد... حالا باید ببینیم لیلا چه تصمیمى مى گیرد... و اینک ادامه داستان... @zane_ruz
دلتنگی2.pdf
1.32M
#داستان مرضیه ولی حصاری @zane_ruz
🌸به تو ای دوست سلام 🌺حالت آيا خوبست ؟ 🌸روزگارت آبي ست ؟ 🌺همه اينجا خوبند 🌸ني لبك ميخواند 🌺قاصدك ميرقصد 🌸دريا آرام است 🌺باد عاشق شده است 🌸و كسي هست 🌺در اين خاك غريب 🌸كه به يادت جاري ست 🌺به تو ای دوست 🌸سلامی به بلندای وفایت کنم و 🌺به اندازه پیوند افق های امیدم 🌸از ته دل دعایت کنم و 🌺تندرستی تو آغاز کلامم باشد 🌸آمدم تا که سلامی 🌺به تو ای دوست کنم 🌸غم ومحنت همه را از دل تودورکنم #مهدی_اخوان_ثالث 🌸صبح بخیر ای مهربان دوست🌸 @zane_ruz
🌸🍃🌸🍃 حضرت محمد (ص) میفرمایند: اگر کسی تمام نعمت های خدا را در خوراک و مادیات ببیند، این عملش کم است و عذابش نزدیک شده است سه نعمت بزرگ که خدای متعال به ما مرحمت کرده: یکی ایمان، بدنت را بر آتش جهنم حرام کرده است دوم خدا عافیت به تو داده است، کمک بر بندگی خدا بر تو فراهم شده است سوم هم عزت نفس و قناعت داده و از آبرو ریختن تو را حفظ کرده است ٢ص٢١٥ @zane_ruz
زیبایى انسان استادى از شاگردان خود پرسید: به نظر شما چه چیز انسان را زیبا میکند؟ هر یک جوابى دادند؛ یکى گفت: چشمانى درشت دومى گفت: قد بلند دیگرى گفت: پوست شفاف و سفید در این هنگام استاد دو کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به این دوکاسه نگاه کنید اولى از طلا درست شده است و درونش سم است و دومى کاسه هاى گلى است و درونش آب گواراست، شما از کدام کاسه می نوشید؟ شاگردان یک صدا جواب دادند: از کاسه گلى. استاد گفت: زمانى که حقیقت درون کاسه ها را در نظر گرفتید، ظاهر آ نها برایتان بی اهمیت شد. آدمى هم همچون کاسه است. آنچه که آدمى را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را. @zane_ruz
بهشت آباد گلاب بانو یک کتاب داشت که نشان مان نمى داد. خودش هم نمى دانست چى توى کتاب نوشته، الکى مى گرفت جلوى چشمش که یعنى دارم مى خوانم. چیزهایى هم مى گفت که سر و ته داشت. داستان دخترى را مى خواند که توى یک دهات زندگى مى کرده، اسمش شبیه روستاى خودمان بود ولى کمى فرق داشت.مه لقا سرش را کج کرد و گفت: همین جا را مى گویى خانه خودمان؟ معصومه سرش را به علامت نفى تکان داد و گفت: نه بابا جان! خانه خودمان که اسمش این نیست. اسمش همان بود. اما مه لقا وقتى قانع مى شد که بقیه داستان را بشنود و ناتمام نماند. دخترك بزرگ نمى شد، همان جا توى روستا این طرف و آن طرف مى رفت و به مردم کمک مى کرد. ما عجله داشتیم بدانیم چه خبر است. کى دختر بزرگ مى شود؟ کى عروسى مى کند؟ این را سعیده مى خواست بداند، یک دست و یک پایش از آوار بیرون مانده بود. مادرش داد مى زد: سعیده جان من را هم با خودت ببر، مگر نمى خواستى عروس شوى؟ ِ سعیده به عروسى با قاسم خیلى حساس بود، مى خواست بداند این دختر توى قصه هاى معصومه یک وقتى چشمش دنبال قاسم، پسر چوپان روستا نباشد. آب پیچیده بود توى دره و سیل گوسفندها را با خودش برده بود. قاسم را که اصلا پیدا نکردند. معصومه هم قاسم را دوست داشت. توى قصه هایش معلوم بود اما هیچ وقت به زبان نمى آورد. توى قصه ها قاسم پسرى بود مهربان که زبان حیوانات را مى فهمید و به همه آدم ها کمک مى کرد. حتى زبان گنجشک ها و کلاغ هاى ده را مى فهمید و با آن ها حرف مى زد. اسم قاسم توى قصه هاى معصومه قاسم نبود، سلیمان بود، اسم سلیمان که مى آمد چشم هاى سعیده گردتر مى شد. یک تکه از دنباله موهاى سیاهش را به ِ دندان مى گرفت و مى جوید، دنبال سلیمان قصه هاى معصومه بود. مدام مى پرسید: خب! سلیمان چى شد؟ سلیمان کجا رفت؟ سلیمان چى گفت؟ حتى اگر سلیمان چیزى هم مى گفت معصومه به زبان نمى آورد و ساکت مى شد و آدم دیگرى را توى قصه هایش مى آورد. چند وقتى هم با سلیمان قهر کرد و گذاشت توى همان دره، کنار گوسفندهایش بماند. محلش نگذاشت تا سعیده آرام بگیرد. توى قصه ها، هر کى مى آمد و مى رفت و هر کارى که دلش مى خواست را انجام مى داد. سعیده گوش مى کرد و بى توجه توى ذهنش دنبال قاسم راه مى افتاد تا آخر آبادى، تا آن جا که از آن به بعد مرتع است و به کوه مى رسد. چیزى را بهانه مى کرد و تا آن جا مى رفت و بعد دلتنگ، باز مى گشت. دلتنگ و خوشحال از این که خودش تنهایى دنبال قاسم مى رود و کس دیگرى نیست دنبال قاسم بیاید اگرچه همه مردم آبادى دنبال قاسم مى گشتند. هر کس در گله قاسم گوسفندى داشت دنبالش آمده بود. جنازه گوسفندها بعد از فرو کش کردن آب و نفوذ آب در خاك، داخل باتلاق هاى کوچک و بزرگ فرو رفته بود و پر از مگس و پشه شده بود. همه از قاسم مى پرسیدند. فکر مى کردند با چند تا گوسفند فرار کرده به سمت قله یا خودش رفته که بابت این خسارت پنهان شود. اهالى هم دلشان مى سوخت و هم مى دانستند قاسم مقصر نیست. اما نمى دانستند قاسم کجاست. روزهاى بعد گشتند دنبال قاسم، هیچ کجا نبود. @zane_ruz
غذای فاسد نخوریم کتاب، غذا و نوشیدنى روح است و اگر مقوى باشد، روح را تقویت میکند. باید مواظب باشیم مبادا نوشیدنى مسموم، گندیده و مضر، با رنگ آمیزى خیلی خوب، دست مردم داده شود. @zane_ruz
#یار_مهربان ذوالفقار کتاب «ذوالفقار» برش هایى از خاطرات شفاهى درباره حاج قاسم سلیمانى فرمانده نیروى قدس سپاه پاسداران به اهتمام «على اکبرى مزدآبادى» مى باشد. این کتاب در 248 صفحه خاطراتى را براى اولین بار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدت هایى که در جبهه مقاومت سوریه و عراق شکل گرفته را بیان مى کند.نویسنده کتاب هم چنین براى نخستین بار حدود 100 صفحه از این کتاب را به انتشار تصاویر ناب و دیده نشده اى از سرلشکر سلیمانى اختصاص داده است.کتاب «ذوالفقار» به خاطرات شهیدان هم رزم سپهبد شهید قاسم سلیمانى از زبان این سردار امنیت پرداخته است.این خاطرات از زبان سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانى بیان شده و متعلق به سال هاى 1360 تا 1393 است، خاطراتى جذاب و خواندنى که به بیان ابعاد جنگ تحمیلى، روابط و رویداد هایى که در خلال هشت سال دفاع مقدس براى رزمندگان اسلام رخ داده پرداخته است. @zane_ruz
#دانستنی برخی افراد دچار عارضه ای بنام فلج تصمیم گیری هستند. آنها بقدری در مورد یک مساله فکر می کنند که مغزشان در حالتی فلج مانند قرار گرفته و دیگر قادر به تصمیم گیری در مورد آن مساله نمی باشد. @zane_ruz
#داستان روز وصال صدیقه شاهسون به سر شده بود. هر دو با مهربانى سرى به علامت تأیید تکان مى دهند و جلوتر از آن ها مى روند. دختر جوان خودمانى تر مى شود و پا به پاى پیرزن راه مى رود. پیرزن همان طور که پالتوى بلند خاکسترى قد کوتاهش را پوشانده و با عصا سلانه سلانه راه مى رود، مى پرسد: «شما براى چى امروز اومدین اینجا... چرا نرفتین استقبال امام؟» نگاه دختر جوان چون کبوترى از لانه چشم هایش رها مى شود و از آدم هایى که تک و توك اطرافشان مى پلکند مى گذرد. از درختان سرو با برگ هاى سوزنى کمرنگشان عبور مى کند و روى قبرهاى تازه پر شده و بى سنگ مى نشیند. ـ یک سال پیش نامزد پسر عموم شدم... با هم تو تظاهرات شرکت مى کردیم... اعلامیه چاپ مى کردیم، پخش مى کردیم، دیوارنویسى مى کردیم خلاصه هر کارى مى کردیم تا راه براى اومدن آقا باز بشه، نامزدم چند وقت پیش تو تظاهرات هدف گلوله رژیم قرار گرفت و شهید شد. هر کارى کردم امروز نتونستم برم استقبال امام؛ دلم مى خواست امروز کنار نامزدم باشم. مادر و زن عموم هم تنهایى نذاشتن بیام براى همین دنبالم اومدن. ادامه داستان را از دست ندهید. @zane_ruz
خدایا 🌟نعمتهای نیکویت را برما تداوم بخش 🌟خدایا بربنده خوارت 🌟که زبانش گنگ وعملش اندک است 🌟رحم کن و او را زیر سایه ی 🌟بلندت حمایت فرما صبح بخیر⏰ @zane_ruz
🌸🍃🌸🍃 حضرت محمد (ص) میفرمایند: هيچ يک از شما نبايد احدی از بندگان خدا را خوار و بی‌مقدار شمارد، زيرا نمی‌داند كه كدام يک از آنها دوست و ولیّ خداست ۷۵ص۱۴۷ @zane_ruz