📲نظر لطف یکی از مخاطبان و همراهان گرامی در رابطه با #کانال_زنگ_دانایی که برای ما ارسال شده است. 🌹🌹🌹
🔶همراهان گرامی شما هم #نظرات و #پیشنهادات خود را در رابطه با این کانال برای ما به آدرس زیر ارسال کنید👇👇
@admin_zange_danaei
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 #زنگ_جشن
#نماهنگ زیبا در رابطه با #حضرت_محمد (ص)👌
💐ولادت پیامبر مهربانی ها حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) مبارک باد.
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
هدایت شده از زنگ دانایی
📣📣 #زنگ_خبر
⛅️مسابقه بزرگ
#پیک_خورشید_پنهان
به مناسبت #نهم_ربیع_الاول سالروز آغاز امامت امام مهدی(عج)
🎁همراه با 30 جایزه ویژه برای افراد برگزیده👌🤩🤩
👥ویژه دانش آموزان ابتدایی
📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت فایل PDF رایگان پیک مسابقه به کانال #زنگ_دانایی در ایتا به نشانی👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3962962055C0c62d5f1d5
مراجعه نمایید.
⏰ #آخرین_فرصت_شرکت_در_مسابقه
🗓 23 آبان 1400 مصادف با ولادت امام حسن عسکری(علیه السلام)
💠 #جهت_شرکت_در_مسابقه :
ابتدا پیک مسابقه خورشید پنهان را با دقت مطالعه کنید و از طریق لینک زیر و پاسخ به سوالات موجود در آن، در مسابقه شرکت نمایید.
👇👇👇
https://formafzar.com/form/9fmin
🎉اعلام برندگان : جمعه 28 آبان 1400
☁️🌥⛅️🌤☀️
🔔🔔کانال #زنگ_دانایی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3962962055C0c62d5f1d5
هدایت شده از زنگ دانایی
پیک خورشید-1.pdf
10.06M
📚 فایل PDF #پیک_خورشید_پنهان
🎁 همراه با جوایز ویژه برای 30 نفر برگزیده🤩🤩👌👌
📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر در رابطه با #مسابقه_پیک_خورشید_پنهان و چگونگی شرکت در این مسابقه، به کانال #زنگ_دانایی در ایتا مراجعه کنید.
🔔🔔کانال #زنگ_دانایی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3962962055C0c62d5f1d5
هدایت شده از شکوفه های باغ انتظار
#داستان
#میلاد_امام_صادق_علیه_السلام
فراموش کردی... 🤔
در چوبی را هل داد. در باز شد. وارد حیاط شد. بز سیاه که زیر درخت انجیر بسته شده بود، با دیدن او مع مع کرد. «ابامُهزَّم لبخند زد و جلو رفت. دوتا گوش بز را توی دستهایش گرفت. گوشهای بلند بز، مثل دو تکه ی نمد بود، سلام بر خوشگل گوش نمدی ام! مثل این که گرسنه ای، آره؟ بعد رفت مقداری علف از کنار انباری حیاط برداشت و جلوی بز گذاشت. مادرش در خانه را باز کرد. کوزه ی آب را از گوشه ی ایوان برداشت. نگاهی به پسرش ابومُهزَّم کرد. ابومُهزَّم سلام کرد. مادر با اخم، آهسته لبش جنبید. از دست پسرش ناراحت بود و رفت توی خانه. ابومُهزَّم نگاهی به شاخه های درخت انجیر کرد. انجيرها هنوز سبز بودند. آن وقت از پله ها بالا رفت. کم کم داشت هوا تاریک می شد. مادر چراغ را روشن کرد. بعد رفت توی ظرف بزرگ گلی، مقداری آرد و آب ریخت و جلوی چراغ نشست. ابومُهزَّم کتاب را از زیر لباسش بیرون آورد و روی تاقچه ی گلی گذاشت. آرام آمد کنار مادر نشست. نگاهی به مادر کرد. هنوز اخمهایش توی هم بود: «سلام مادرجان!» 😍 و سرش را جلو برد و صورت مادر را بوسید. مادر با اخم گفت: «خودت را لوس نکن!» بعد صورتش را به طرف دیگر گرفت، تا لبخندش را پسرش نبیند. مادرجان ببخشید! از کار صبحم معذرت می خواهم و دوباره مادر را بوسید.😘 رفتارت درست نبود؛ آن هم جلوی دیگران! صبح سر موضوعی عصبانی شده بود و بر سر مادرش فریاد کشیده بود. بعد متوجه خدمت کار دم در شد. خدمت کار امام صادق علیه السلام بود. پیغامی برایش آورده بود. ابومُهزَّم گفت: «می دانم مادر! اشتباه کردم. 😔
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇