بسمه تعالی
سفر نامه پایتخت
حرم امام خمینی....
راستش را بخواهید وقتی که همت بر #زیارت مقبره امام خمینی ره گماشتم، هیچ نمی پنداشتم که فضایی #معنوی داشته باشد و درونی را #منقلب سازد!
باخود می گفتم : « امام خمینی ره هرچه قدر هم که بزرگ باشد بالاخره امام #معصوم نیست لذا توقع #تحول از زیارت قبر ایشان نداشتم»
تا اینکه از تاکسی پیاده شدم! نگاهم به ساختمان افتاد! ناخودآگاه گام هایم را کوتاه کردم و دریای درونم توفانی شد!
باخود سخن می گفتم و با امام ره #نجوا می کردم! از نفس مطمئنه اش می گفتم و التماس دعا داشتم!
از دلِ بندْ شکسته اش، مدح می خواندم و التماس دعا داشتم بلکه دعای خیر ایشان #قیچی شود و بندهای دل آدمیان را بُگسَلَد! به قول مولانا : «بند بگسل باش آزاد ای پسر...»
وقتی وارد حرم شدم و نگاهم به قبر سبز رنگ ایشان افتاد بی اختیار اشک هایم بر گونه هایم می غلتید!!
انگار کسی درونم #روضه می خواند!!
مدام چهره امام ره در برابرم زنده میشد!!! خودم را به ضریح رساندم و تا جایی که جان داشتم گریه کردم!!!
این چه حالی بود!!
از #آسمان ادب، چند بیت شعر ، همچون آذرخش بر صفحه #قلبم تابید و چند لحظه آسمان تاریک دلم را روشن کرد!!
دریغ که نتوان نوشت آن اشعار را...!!
دلم نمی خواست از حرم خارج شوم، زیارت نامه هم در آنجا معنا #نداشت که خود را به خواندن مشغول سازم و حظی از این بوستان صفا ببرم!!
آری!! زیارت نامه ی حرم خمینی، بر صفحه قلب آدمی نگاشته شده است لذا صفحه دل گشودم و 45 دقیقه زیارت نامه خواندم....
زیارت نامه نبود! #بهانه نامه بود! بهانه ای بود که #مأموم نزد امامش حاضر شود و نسخه بگیرد!! امامی که از جنس خودمان است اما من جنس اسفل و ایشان جنس اعلی....
#منتظران در پی من بودند و من دل را به ضریح گره زده بودم!! تلفن همراهم زنگ می زد و میان امام و مأموم فاصله می انداخت باید وداع می کردم با اینکه مرا میل ماندن بود!!!
اولین بار بود امام ره را زیارت می کردم امیدوارم #آخرین بار نباشَدَم!!
@zarakhsh
بسمه تعالی
نامه ای به مادرم!
«بسم الله الرحمن الرحیم»
از پسری درراه مانده و سرشکسته به مادری رهبر و سربلند!
از حالی آشفته و پریشان به تجلی مقلِّبُ القلوب والاحوال!
از فرزندی پوچ و بی خاصیت به مادری که معنا بخش گستره گیتی است!
از اشکی به گونه غلتیده به مادری زِ غصه خمیده!
مادر خوبم!
نمی دانم اکنون کجایی؟! و چگونه شبت را سحر می کنی؟!
نمی دانم؟! و همین ندانستن و ندیدن است که گاهی دلم را تاریک می کند و سرمای #زمستان زندگی استخوان هایم را می سوزاند!
نمی دانم کجایی؟! اما به نیکی می دانم که هرگز #ادب را زیر پا نمی گذاری و تکالیف مادری را به #نیکی میشناسی و به #شایستگی می انجامی!!! از این رو چون بانگی برآید که فردا، عقد #ازدواج فلانی را می خوانند! خود را به مراسم عقد می رسانم بلکه #حضورت را احساس کنم!!
هرکس نداند من خوب میدانم که ازدواج فرزندانت را وظیفه مادری خود میدانی! با اشک شوق در مراسم عقدشان حاضر میشوی! در حقشان #دعای خیر میکنی!! و عروس و داماد را به #خدا میسپاری!! وقتی که آسمان دل «علی» خالی از قرص ماهِ #همسر بود و این خلأ، آزارش می داد! آدرس تو را دادم و گفتمش : «به مادرت فاطمه زهرا (س) بگو، اینک زمان سُکنا گزیدن #کشتی جوانی اَم در ساحل ازدواج فرا رسیده است! لطفا هوای دل پسرت را داشته باش!!».....
بعد از آن #مناجات صميمانه بود که علی با دعای خیر مادر، غروب آفتاب سه روز بعد ازدواج کرد!!
نمی دانم کجایی؟! اما چونکه بانگی برآید فلان خواجه #مُرد!! شستم خبر دار میشود، می توان حضورت را در تشیع جنازه احساس کرد و صدای گریه ای که لااله الا الله می گوید را #شنود و #شهود کرد!!
مگر می شود کسی سالیان سال سیاه پوش عزای پسرت #حسین (ع) باشد و تو در تشیع جنازه اش مشارکت نکنی!!
مادر خوبم!
هر بار که #اندوه دلم، #انبوه می گشت!! دلم گوشه چادرت را می خواست که سر بر دامن ت گذارم و یک #دریا اشک ریزم!!
بارها و بارها با یقینی کامل برایت #نامه نوشتم!
می دانستم با همه #تاریکی هایم! در زمانی مناسب و مکانی مساعد پاسخم خواهی داد!
دیشب عجیب آسمان می بارید!! انگار درد فراقت بر سینه اش سنگینی می کرد!
از حرم که خارج شدم و زیر باران گام بر می داشتم، #خیمه ها را اشک بار تماشا می کردم، کاروانی سیاه پوش با نوایی دلنشین، #قاب نگاهم را ربود! هوا سرد بود و همگی خیس شده بودند اما با #حرارتی نشاط بخش به سرزنان به سوی حرم می تاختند!!
ناگهان جمله ای به ذهنم رسید که اشک هایم را دوچندان کرد : «ای کاش همین کاروان امشب در #مدینه اقامه عزا می کرد 😭....»
ای مادر مهربان!
ای #بهانه گردش خورشید و ماه!
ای #بهانه آفرینش آسمان و زمین!
ما را بدون تو زمستانی است سخت!
که اگر دستان پر مهرت بر سرمان نباشد، قلب هایمان یخ خواهد بست!
#مراقب_قلب_هایمان_باش!
@zarakhsh
بسمه تعالی
سفر نامه پایتخت...
حرم امام خمینی....
راستش را بخواهید وقتی که همت به #زیارت قبر امام خمینی ره گماشتم، هیچ گمان نمی کردم که فضایی #معنوی داشته باشد و درونی را #منقلب سازد!
باخود می گفتم : « امام خمینی ره هرچه بزرگ باشد بالاخره امام #معصوم نیست لذا توقع #تحول از زیارت قبر ایشان نداشتم»
تا اینکه از تاکسی پیاده شدم!
نگاهم به ساختمان افتاد! ناخودآگاه گام هایم را کوتاه کردم و دریای درونم توفانی شد!
باخود سخن می گفتم و با امام ره #نجوا می کردم! از نفس مطمئنه اش می گفتم و التماس دعا داشتم!
از دلِ رهیده اش، مدح می خواندم و التماس دعا داشتم بلکه دعای خیر ایشان #قیچی شود و بندهای دل آدمیان را بُگسَلَد! به قول مولانا : «بند بگسل باش آزاد ای پسر...»
وقتی نگاهم به قبرِ سبز َرنگ ایشان افتاد بی اختیار اشک بر گونه هایم می غلتید!!
انگار کسی درونم #روضه می خواند!!
مدام چهره امام ره در برابرم زنده میشد!!! خودم را به ضریح رساندم و تا جایی که جان داشتم گریه کردم!!!
این چه حالی بود!!
از #آسمان ادب، چند بیت شعر ، همچون آذرخش بر صفحه #قلبم تابید و چند لحظه آسمان تاریک دلم را روشن کرد!!
دریغ که نتوان نوشت آن اشعار را...!!
دلم نمی خواست از حرم خارج شوم، زیارت نامه هم در آنجا معنا #نداشت که خود را به خواندن آن مشغول سازم و حظی از این بوستان باصفا ببرم!!
آری!! زیارت نامه ی حرم خمینی، بر صفحه قلب آدمی نگاشته شده است لذا صفحه دل گشودم و 45 دقیقه زیارت نامه خواندم....
زیارت نامه نبود! #بهانه نامه بود! بهانه ای بود که #مأموم نزد امامش حاضر شود و نسخه بگیرد!! امامی که از جنس خودمان است اما من جنس اسفل و ایشان جنس اعلی....
#منتظران در پی من بودند و من دل را به ضریح گره زده بودم!! تلفن همراهم زنگ می زد و میان امام و مأموم فاصله می انداخت باید وداع می کردم با اینکه مرا میل ماندن بود!!!
اولین بار بود امام ره را زیارت می کردم امیدوارم #آخرین بار نباشَدَم.
5 دیماه 1400.
1400/10/5
سالروز ارتحال امام خمینی ره را تسلیت عرض می کنم
#سفرنامه
@zarakhsh
بسمه تعالی
بی انصاف!
👨🏫دیروز در شورا خاطرهی ای بر من گذشت که سخت به کامم تلخ آمد.... خاطره ای که غروب #انسانیت را نشان می داد!
👨✈️👨✈️از کسی #طلب داشت و سر صبح #پاشنه در خانه اش را از پا در آورده بود، مرد خانه سر کار بود و خانم اش هم پولی در خانه نداشت! انقدر سر وصدا به راه انداخته بود که وقتی مرد خانه رسید، #پلیس، مشغول متفرق ساختن تماشاچیان بود بلکه در سایه آرامش، گره از کارشان بگشایند.
👨🚀🎅 مرد بدهکار که #بنّای زحمت کشیده و مُتِدَیّنی بود تا آخر ماه مهلت میخواست.
بابت مسئله ای بدهکار شده بود و پولش را با #کمک پسرش آرام آرام پرداخت می کرد و فقط همین ١۵ ميليون باقی مانده بود.
⚖⚖طلبکار، گوشش بدهکار نبود و عزمش بر #شکایت بسیار راسخ بود! هرچه می گفتم : «این آقا انسان #شریف و زحمت کشیده ای است تا به حال 100 میلیون از قرض خود را پرداخت کرده است، اصلا رنگِ مالِ مردم خوری به #رخسارش نمی نشیند!
🎎امروز موش ِنداری به انبار ِزندگی اش افتاده و گرنه عمری با #عزت، روزگارْ سپری کرده است.»
🤑🤑با اینکه به آن پول نیازی هم نداشت، باز گوشش بدهکار نبود، در همین حال و هوا بود که عروس اش فاکتور به دست آمد و #حلقه ی ازدواجش را به طلبکار سپرد.
📝نگاهی به طلبکار کردم و گفتم : «بفرمایید! این را برای شما آورده اند!!»
آبْ خوردن را #بهانه کردم و از این همه بی انصافی به خانه و #نوشتن پناه آوردم!!
@zarakhsh
بسمه تعالی
سفر نامه پایتخت...
حرم امام خمینی....
راستش را بخواهید وقتی که همت به #زیارت قبر امام خمینی ره گماشتم، هیچ گمان نمی کردم که فضایی #معنوی داشته باشد و درونی را #منقلب سازد!
باخود می گفتم : « امام خمینی ره هرچه بزرگ باشد بالاخره امام #معصوم نیست لذا توقع #تحول از زیارت قبر ایشان نداشتم»
تا اینکه از ماشین پیاده شدم!
نگاهم به ساختمان افتاد! ناخودآگاه گام هایم را کوتاه کردم و دریای درونم توفانی شد!
باخود سخن می گفتم و با امام ره #نجوا می کردم! از نفس مطمئنه اش می گفتم و التماس دعا داشتم!
از دلِ رهیده اش، مدح می خواندم و التماس دعا داشتم بلکه دعای خیر ایشان #قیچی شود و بندهای دل آدمیان را بُگسَلَد! به قول مولانا : «بند بگسل باش آزاد ای پسر...»
وقتی نگاهم به قبرِ سبز َرنگ ایشان افتاد بی اختیار اشک بر گونه هایم می غلتید!!
انگار کسی درونم #روضه می خواند!!
مدام چهره امام ره در برابرم زنده میشد!!! خودم را به ضریح رساندم و تا جایی که جان داشتم گریه کردم!!!
این چه حالی بود!!
از #آسمان ادب، چند بیت ، همچون آذرخش بر صفحه #قلبم تابید و چند لحظه آسمان تاریک دلم را روشن کرد!!
دریغ که آن اشعار را نمی توان نوشت....!!
دلم نمی خواست از حرم خارج شوم، زیارت نامه هم در آنجا معنا #نداشت که خودم را به خواندن آن مشغول سازم و حظی از این بوستان باصفا ببرم!!
آری!! زیارت نامه ی خمینی، بر صفحه رفاقت نگاشته شده است لذا صفحه دل گشودم و 45 دقیقه زیارت نامه خواندم....
زیارت نامه نبود! #بهانه نامه بود! بهانه ای بود که #مأموم نزد امامش حاضر شود و نسخه بگیرد!! امامی که از جنس خودمان است اما او جنس اعلی و ما جنس اسفل....
#منتظران در پی من بودند و من دل را به ضریح گره زده بودم!! تلفن همراهم زنگ می زد و میان امام و مأموم فاصله می افکند، باید وداع می کردم با اینکه مرا میل ماندن بود!!!
اولین بار بود امام ره را زیارت می کردم امیدوارم #آخرین بار نباشَدَم.
5 دیماه 1400.
1400/10/5
سالروز ارتحال امام خمینی ره را تسلیت عرض می کنم
#سفرنامه
@zarakhsh