eitaa logo
آذرخش
56 دنبال‌کننده
353 عکس
377 ویدیو
99 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی تلخ یا شیرین؟! این روز ها هرچه فکر می کنم آخر به نتیجه درستی نرسیدم که ، تلخ است یا شیرین؟ اگر بگوییم است پس انتظار کشیدن برای را چه کنیم؟ مگر شیرین نیست! اگر بگوییم انتظار تلخ است، پس و نویدی که برای دیدن می‌دهد را چه کنیم؟! به گمانم، انتظار هم تلخ و هم شیرین است، از آنجا که مژده ی معشوق می‌دهد شیرین است و از آنجا که درد دارد تلخ است. به گمانم، انتظار، تفسیر روشن انِّ مع العُسرِ یُسراً باشد! همراه با تلخی سختی، شیرینی آسانی است! نظر شما چیست؟ شما چه طور فکر می کنید؟! @zarakhsh
بسمه تعالی بازار فروش اطفال ! به تماشای نشستم و اکنون از کرده‌ی خویش پشیمانم و شیرینی ازدواج اخوی نیز به کامم زهره مار گشت! شاید آن فیلم، بود اما از واقعیتی غمبار حکایت می کرد! حکایتی بلند که با فقر ، بر بی عدالتی نوشته شده بود! آن فیلم، صحنه ای از بازار فروش در را به تصویر کشیده بود! تصویر نوازدان ناز و ملوس و دوست داشتنی که در مادر، بی خبر از جدایی آرمیده بودند! ای کاش همه نوزادان، (ع) می بودند و همه قدرتمندان ستمگر، !! لااقل این طور، نوزادان قصه ی پر غصه ما سرانجام برای شیر خوردن به آغوش مادر بازمی گشتند! اما افسوس و صد افسوس که آمریکا و غرب در لباس دوست، پا به خاک افغانستان نهادند و امنیت، آرامش و ثروت های ملی آنان را به تاراج بردند!! و نفرین بر فقر و ستم و بی داد که بی رحمانه میان و جدایی می افکند مگر نه این است که ، جسم است و ، روح ! و دل برای مهدی موعود (عج) می سوزد! با مشاهده این صحنه،در کویر قلب زنگار بسته ی من ، غم بارید! دل به حال مهدی موعود (عج) می سوزد اوکه قلبی رئوف و از رحمت دارد! نمی دانم اکنون کجاست؟! چه طور زخم دلش را مرهم می کند؟! هرکجا هست به سلامت دارش!! 1401/1/3 @zarakhsh
بسمه تعالی ابلهان باور کنند!! در این روزهای شیرین، داغ درگذشت یکی از زندگی را بر من سخت کرد. خوابم نمی برد! عمامه به سر کردم و برای نماز صبح راهی مسجد روستا شدم! شاید باران دیروز هوا را خیلی سرد کرده بود اما بوی کاه گِل،تمام کوچه ها را فرا گرفته بود و خاصی را به جان آدمی تزریق می کرد. نماز صبح که تمام شد به همراه علی آقا شوهر خاله ام گاو ها را دوشیدیم و گوسفندان را دادیم. هنوز قلبم در سینه بی تابی می کرد، شدیدی گلویم را گرفته بود و باید آن را می شکستم سوار ماشین شدم و خود را به روستای مادرم رساندم، پس از زیارت اهل قبور، به دیدار خاله کهن سالم شتافتم،شاید باورتان نشود به محض اینکه مرا بوسید سر به شانه اش گذاشتم و حسابی گریه کردم!! پير زن ترسیده بود و انتظار خبری را می کشید!! خدا مرا ببخشد جان به لبش کردم! وقتی از ماجرا خبر دار شد لب به سخن باز کرد و میهمان سفره تجربه اش شدم. حرف های پخته ای می زد، لابه لای حرف هایش متوجه شدم میان زن و شوهری، اختلافی عمیق درافتاده است و کار آنان به طلاق رسیده است! عروس و داماد مرا دوست می داشتند و من نیز خدمت آنان ارادتی بلند داشتم، عروس، شیری من بود و داماد، همبازی خردسالی ام به شمار می رفت! برای خودم متاسفم که از احوال آنان بی خبر بودم و جدایی به استخوان نکاح شان رسیده بود! از آشتیکُنان چند روز قبل، اعتماد به نفس گرفته بودم و دوباره به فکر افتادم، به خانه عروس رفتم با روی باز آنان مواجه شدم و خود را از ریز و درشت ماجرا با خبر ساختم. نمی خواستم یک طرفه به بروم باید پای حرف های داماد می نشستم تا حقیقت از پشت ابر های کدورت نمایان شود... از صبح تا اذان مغرب درگیر کار این دو جوان بودم و اینک خسته و کوفته به و کاغذ پناه آورده ام، همان قلمی که دوستم به من هدیه داد و هنوز روی زمین نگذاشته ام، خدا احسان را بیامرزد عجب هدیه ماندگاری به من سپرد! توقع گزافی است که یک روزه بتوان، علف هرز قهر را از دل ها زدود! متأسفانه نتوانستم این دو را به هم برسانم اما خرسندم که دل هایشان نرم شده است و بعد از یک ماه دوری، سه نفری گِرد هم نشستیم و گفت و گو کردیم!! و این قصه ادامه دارد.. از همه شما مؤمنان میخواهم برای موفقیت حقیر دعا کنید و خود را در این کار خیر سهیم سازید. @zarakhsh
بسمه تعالی از دو میدانی بیاموز....! سال هاست ، از کامی های زندگی، بُرنده می‌سازند تا پیکر الهی را زخمی کنند! ما، دوندگان زندگی هستیم! هرچه استعداد رشد به آدمی بدهند همان قدر هم تکلیف می‌خواهند! آنکه در ظاهر از بقیه جلو تر است، دیر تر از همه به پایان می‌رسد! نگاهت را بالا بیاور... @zarakhsh
بسمه تعالی آینه های دورغین! ✍:نمره گرایی امتحانات خرداد به سر آمد و به زودی هر کس، صورت یک علم اندوزی خود را در آینه امتحان به تماشا خواهد نشست! 🔹برخی، از رویارویی با آینه، گریزان و از کاشته یک ساله خویش پریشان اند! و سرزنش، گریبان شان را می فشارد و هزار بار خودشان‌ را تجزیه و تحلیل می کنند! 🔹بعضی، صورت علمی خود را و زننده، دیده و از این زشتی، کک شان هم نمی گزد و اصلا خم به ابرو نیاورند چراکه دلهایشان است! و سرد و تاریک شدن قلب مردار، شگفتی ندارد! 🔹برخی در آینه امتحان ،صورت علمی خود را زیبا یافته و آن جمال دورغین می شوند! 🔹بعضی، آینه حقیقت نمای خود را کدر پنداشته و حساب نمره‌ی نامطلوب را به پای تلاش می گذارند! حال آنکه، حال علمی شان خوب است و آینه را فرا گرفته است! 🔹برخی، صورت علمی خود را زیبا و درخشان یافته، شان کامل و سرانجام شان، سراسر شکر و اخلاص است. ♥️همه باید خدا را بر سالی که شد سپاس گزارند و از آن در برابر حملات آینده بسازند! وجدان های بیدار، از های شکست، سکوی پرش ساخته و از گذشته، نبرد می سازند! ‼️و دل به حال آن فریب خوردگان می سوزد که ، نقابی زیبا بر چهره زشت آنان گذاشته و علمی شان را پوشانده است! زمین خوردن آنان، است و شکست شان اصلا تماشایی نیست! ادامه دارد..... @zarakhsh
بسمه تعالی پیامبر رحمت! مردی ، با ظرفی پر از ، نزد پیامبر آمد و انگور ها را به ایشان هدیه داد... رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع به خوردن کرد و با خوردن هر دانه انگور تبسمی می‌كرد... و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز می‌كرد... اصحاب رسول الله بنابه منتظر این بودند كه آنها را در خوردن شریك نماید و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها نكرد .آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت . یكی از اصحاب پرسید: یا رسول الله عادت بر این داشتید كه ما را در خوردن میكردید، اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!! رسول الله لبخندی زد و فرمود : دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟ انگورها آنقدر بود، كه ترسیدم اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به مبدل شود . @zarakhsh
بسمه تعالی پیامبر رحمت! مردی ، با ظرفی پر از ، نزد پیامبر آمد و انگور ها را به ایشان هدیه داد... رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع به خوردن کرد و با خوردن هر دانه انگور تبسمی می‌كرد... و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز می‌كرد... اصحاب رسول الله بنابه منتظر این بودند كه آنها را در خوردن شریك نماید و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها نكرد .آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت . یكی از اصحاب پرسید: یا رسول الله عادت بر این داشتید كه ما را در خوردن میكردید، اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!! رسول الله لبخندی زد و فرمود : دیدید خوشحالی آن مرد را وقتی انگورها را میخوردم؟ انگورها آنقدر بود، كه ترسیدم اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به مبدل شود . @zarakhsh