بسمه تعالی
تلخ یا شیرین؟!
این روز ها هرچه فکر می کنم آخر به نتیجه درستی نرسیدم که #انتظار، تلخ است یا شیرین؟
اگر بگوییم #تلخ است پس انتظار کشیدن برای #افطار را چه کنیم؟ مگر شیرین نیست!
اگر بگوییم انتظار تلخ است، پس #امید و نویدی که برای دیدن #محبوب میدهد را چه کنیم؟!
به گمانم، انتظار هم تلخ و هم شیرین است، از آنجا که مژده ی #وصال معشوق میدهد شیرین است و از آنجا که درد #فراق دارد تلخ است.
به گمانم، انتظار، تفسیر روشن انِّ مع العُسرِ یُسراً باشد! همراه با تلخی سختی، شیرینی آسانی است!
نظر شما چیست؟
شما چه طور فکر می کنید؟!
#انتظار
#موعود
#مهدی
@zarakhsh
بسمه تعالی
بازار فروش اطفال !
به تماشای #کلیپی نشستم و اکنون از کردهی خویش پشیمانم و شیرینی ازدواج اخوی نیز به کامم زهره مار گشت!
شاید آن فیلم، #تلخ بود اما از واقعیتی غمبار حکایت می کرد! حکایتی بلند که با #قلم فقر ، بر #کاغذ بی عدالتی نوشته شده بود!
آن فیلم، صحنه ای از بازار فروش #اطفال در #افغانستان را به تصویر کشیده بود! تصویر نوازدان ناز و ملوس و دوست داشتنی که در #آغوش مادر، بی خبر از #توفان جدایی آرمیده بودند!
ای کاش همه نوزادان، #موسی (ع) می بودند و همه قدرتمندان ستمگر، #فرعون !! لااقل این طور، نوزادان قصه ی پر غصه ما سرانجام برای شیر خوردن به آغوش مادر بازمی گشتند!
اما افسوس و صد افسوس که آمریکا و #مستکبران غرب در لباس دوست، پا به خاک افغانستان نهادند و امنیت، آرامش و ثروت های ملی آنان را به تاراج بردند!!
و نفرین بر فقر و ستم و بی داد که بی رحمانه میان #جسم و #روح جدایی می افکند مگر نه این است که #مادر، جسم است و #فرزند، روح !
و دل برای مهدی موعود (عج) می سوزد! با مشاهده این صحنه،در کویر قلب زنگار بسته ی من ، #باران غم بارید!
دل به حال مهدی موعود (عج) می سوزد اوکه قلبی رئوف و #لبریز از رحمت دارد!
نمی دانم اکنون کجاست؟!
چه طور زخم دلش را مرهم می کند؟!
هرکجا هست #خدایا به سلامت دارش!!
#رهگذر
1401/1/3
@zarakhsh
بسمه تعالی
ابلهان باور کنند!!
در این روزهای شیرین، داغ درگذشت یکی از #دوستانم زندگی را بر من سخت کرد.
خوابم نمی برد! عمامه به سر کردم و برای نماز صبح راهی مسجد روستا شدم! شاید باران دیروز هوا را خیلی سرد کرده بود اما بوی کاه گِل،تمام کوچه ها را فرا گرفته بود و #آرامش خاصی را به جان آدمی تزریق می کرد.
نماز صبح که تمام شد به همراه علی آقا شوهر خاله ام گاو ها را دوشیدیم و گوسفندان را #علوفه دادیم.
هنوز قلبم در سینه بی تابی می کرد، #بغض شدیدی گلویم را گرفته بود و باید آن را می شکستم سوار ماشین شدم و خود را به روستای مادرم رساندم، پس از زیارت اهل قبور، به دیدار
خاله کهن سالم شتافتم،شاید باورتان نشود به محض اینکه #پیشانی مرا بوسید سر به شانه اش گذاشتم و حسابی گریه کردم!! پير زن ترسیده بود و انتظار خبری #تلخ را می کشید!! خدا مرا ببخشد جان به لبش کردم! وقتی از ماجرا خبر دار شد لب به سخن باز کرد و میهمان سفره تجربه اش شدم.
حرف های پخته ای می زد، لابه لای حرف هایش متوجه شدم میان زن و شوهری، اختلافی عمیق درافتاده است و کار آنان به #پرتگاه طلاق رسیده است!
عروس و داماد مرا دوست می داشتند و من نیز خدمت آنان ارادتی بلند داشتم،
عروس، #خواهر شیری من بود و داماد، همبازی خردسالی ام به شمار می رفت!
برای خودم متاسفم که از احوال آنان بی خبر بودم و #کارد جدایی به استخوان نکاح شان رسیده بود!
از آشتیکُنان چند روز قبل، اعتماد به نفس گرفته بودم و دوباره به فکر #قهر_زدایی افتادم، به خانه عروس رفتم با روی باز آنان مواجه شدم و خود را از ریز و درشت ماجرا با خبر ساختم.
نمی خواستم یک طرفه به #قاضی بروم باید پای حرف های داماد می نشستم تا #آفتاب حقیقت از پشت ابر های کدورت نمایان شود...
از صبح تا اذان مغرب درگیر کار این دو جوان بودم و اینک خسته و کوفته به #قلم و کاغذ پناه آورده ام، همان قلمی که دوستم #احسان به من هدیه داد و هنوز روی زمین نگذاشته ام، خدا احسان را بیامرزد عجب هدیه ماندگاری به من سپرد!
توقع گزافی است که یک روزه بتوان، علف هرز قهر را از #بوستان دل ها زدود!
متأسفانه نتوانستم این دو را به هم برسانم اما خرسندم که دل هایشان نرم شده است و بعد از یک ماه دوری، سه نفری گِرد هم نشستیم و گفت و گو کردیم!! و این قصه ادامه دارد..
از همه شما مؤمنان میخواهم برای موفقیت حقیر دعا کنید و خود را در این کار خیر سهیم سازید.
#دلنوشته
@zarakhsh
بسمه تعالی
از دو میدانی بیاموز....!
سال هاست ، از #تلخ کامی های زندگی، #تیری بُرنده میسازند تا پیکر #عدل الهی را زخمی کنند!
ما، دوندگان #میدان زندگی هستیم! هرچه استعداد رشد به آدمی بدهند همان قدر هم تکلیف میخواهند!
آنکه در ظاهر از بقیه جلو تر است، دیر تر از همه به #خط پایان میرسد!
نگاهت را بالا بیاور...
#کلام
@zarakhsh
بسمه تعالی
آینه های دورغین!
✍:نمره گرایی
امتحانات خرداد به سر آمد و به زودی هر کس، صورت یک #سال علم اندوزی خود را در آینه امتحان به تماشا خواهد نشست!
🔹برخی، از رویارویی با آینه، گریزان و از کاشته یک ساله خویش پریشان اند!
#چنگال_یأس و #پنجه_دیو سرزنش، گریبان شان را می فشارد و هزار بار خودشان را تجزیه و تحلیل می کنند!
🔹بعضی، صورت علمی خود را #زشت و زننده، دیده و از این زشتی، کک شان هم نمی گزد و اصلا خم به ابرو نیاورند چراکه دلهایشان #مرده است!
و سرد و تاریک شدن قلب مردار، شگفتی ندارد!
🔹برخی در آینه امتحان ،صورت علمی خود را زیبا یافته و #فریفته آن جمال دورغین می شوند!
🔹بعضی، آینه حقیقت نمای خود را کدر پنداشته و حساب نمرهی نامطلوب را به پای تلاش #نامطلوب می گذارند!
حال آنکه، حال علمی شان خوب است و آینه را #غبار_فراموشی فرا گرفته است!
🔹برخی، صورت علمی خود را زیبا و درخشان یافته، #تلاش شان کامل و سرانجام شان، سراسر شکر و اخلاص است.
♥️همه باید خدا را بر سالی که #سپری شد سپاس گزارند و از آن #سپری در برابر حملات آینده بسازند!
وجدان های بیدار، از #خِشت های شکست، سکوی پرش ساخته و از #آه گذشته، #آهن نبرد می سازند!
‼️و دل به حال آن فریب خوردگان می سوزد که #نمره، نقابی زیبا بر چهره زشت آنان گذاشته و #فقر علمی شان را پوشانده است! زمین خوردن آنان، #تلخ است و شکست شان اصلا تماشایی نیست!
ادامه دارد.....
#پندانه
@zarakhsh
بسمه تعالی
پیامبر رحمت!
مردی #فقیر، با ظرفی پر از #انگور، نزد پیامبر آمد و انگور ها را به ایشان هدیه داد...
رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع به خوردن کرد و با خوردن هر دانه انگور تبسمی میكرد...
و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میكرد...
اصحاب رسول الله بنابه #عادت منتظر این بودند كه آنها را در خوردن شریك نماید و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها #تعارفی نكرد .آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت .
یكی از اصحاب پرسید:
یا رسول الله عادت بر این داشتید كه ما را در خوردن #شریك میكردید، اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!!
رسول الله لبخندی زد و فرمود :
دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟
انگورها آنقدر #تلخ بود، كه ترسیدم اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به #افسردگی مبدل شود .
@zarakhsh
بسمه تعالی
پیامبر رحمت!
مردی #فقیر، با ظرفی پر از #انگور، نزد پیامبر آمد و انگور ها را به ایشان هدیه داد...
رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع به خوردن کرد و با خوردن هر دانه انگور تبسمی میكرد...
و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میكرد...
اصحاب رسول الله بنابه #عادت منتظر این بودند كه آنها را در خوردن شریك نماید و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها #تعارفی نكرد .آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت .
یكی از اصحاب پرسید:
یا رسول الله عادت بر این داشتید كه ما را در خوردن #شریك میكردید، اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!!
رسول الله لبخندی زد و فرمود :
دیدید خوشحالی آن مرد را وقتی انگورها را میخوردم؟
انگورها آنقدر #تلخ بود، كه ترسیدم اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به #افسردگی مبدل شود .
@zarakhsh