eitaa logo
آذرخش
56 دنبال‌کننده
353 عکس
377 ویدیو
99 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خالق لبخند 🍪بیسکویت!!!🍪 🏃‍♂🏃‍♂با خودش را به فرودگاه🛫 رساند و آنقدر دست پاچه بود که فراموش کرد ظرف غذایش را بردارد باید خودش را به می رساند.✈️ وقتی وارد فرودگاه شد متوجه شد پرواز نیم ساعت⏰ تاخیر خواهد داشت از بوفه خرید 🍪و در سالن انتظار روزنامه‌ به دست نشست..... کنارش مردی میان سال با موهای جوگندمی نشسته بود آن مرد بسته بیسکویت را بازکرد و مشغول خوردن یکی از آن ها شد، مسافر با دیدن این پرویی مرد، عصبانی شد و یک دانه از بیسکویت ها را برداشت... آن مرد همان طور که مشغول روزنامه خواندن بود، یکی یکی بیسکویت ها را می خورد و هم کوتاه نمی آمد تا اینکه فقط یک بیسکویت باقی مانده بود، مرده غریبه همان را هم کرد و با آرامش داخل دهانش گذاشت!!!! مسافر که از شدت خونش به جوش آمده بود از جا برخاست و با نگاهی زننده راهی گیت پرواز شد!! با خودش می گفت :انسانی به پر رویی و گستاخی این مرد ندیده ام!!! وقتی به دستور کمر بند خود را بست و می خواست را از کیفش بردارد به محض بازشدن کیف نگاهش به زمین دوخته شد!!! جعبه بیسکویت، باز نشده و پلمب داخل کیفش بود!!! مسافر جعبه مرد غریبه را با جعبه بیسکویت خود گرفته بود!!! @zarakhsh
به نام خالق لبخند 🍪بیسکویت!!!🍪 🏃‍♂🏃‍♂با خودش را به فرودگاه🛫 رساند و آنقدر دست پاچه بود که فراموش کرد ظرف غذایش را بردارد باید خودش را به می رساند.✈️ وقتی وارد فرودگاه شد، فهمید که پرواز نیم ساعت⏰ تاخیر خواهد داشت از بوفه خرید 🍪و در سالن انتظار روزنامه‌ به دست نشست..... کنارش مردی میان سال با موهای جوگندمی نشسته بود آن مرد بسته بیسکویتش را بازکرد و مشغول خوردن یکی از آن ها شد، مسافر با دیدن این پرویی مرد، عصبانی شد و یک دانه از بیسکویت های خودش را برداشت... آن مرد همان طور که مشغول روزنامه خواندن بود، یکی یکی بیسکویت ها را می خورد و هم کوتاه نمی آمد تا اینکه فقط یک بیسکویت باقی مانده بود، مرده غریبه همان را هم کرد و با آرامش خاطر داخل دهانش گذاشت!!!! مسافر که از شدت خونش به جوش آمده بود از جا برخاست و با نگاهی زننده راهی گیت پرواز شد!! با خودش می گفت :آدم به پر رویی این مرد ندیده ام!!! وقتی به دستور کمر بند خود را بست و می خواست را از کیفش بردارد به محض بازشدن کیف نگاهش به زمین دوخته شد!!! جعبه بیسکویت را ، باز نشده داخل کیفش یافت !!! مسافر، بیسکویت مرد غریبه را با بیسکویت خود گرفته بود!!! @zarakhsh
بسمه تعالی ع ✍این بچه کیه؟ میگن یه روز بین دوتا زن، سر یه دعوا شد!! یکی میگفت: این بچه منه! اون یکی می گفت : نه خیر بچه منه! از مولا علی ع خواستن کنه! حضرت‌ گفت :بچه رو با شمشیر از وسط کنید و هر زن یه سهم برداره! تا شمشیر رو بردن بالا که بچه رو دو شقه کنن!! یه نفر از اون دوتا داد زد : نه! دست نگه دار! این بچه من نیست! نکشش! امام علی گفت : مادرش همینه که از گذشت چون نمیخاد بچش از بین بره! حالا بعد فوت پیغمبر تو اون شرایط بحرانی که یه عده داخلی راه انداخته بودن! یه عده از برگشته بودن! امپراطوری و هم سر جنگ با اسلام داشتن! یه دعوا دیگه هم سر خلافت، راه افتاد و هر لحظه ممکن بود آشوب داخلی و جنگ خارجی ، اسلام رو نابود کنه! اینجا بود که مادر دلسوز اسلام، از حق خودش گذشت! مولا ع کوتاه اومد! @zarakhsh