بسم رب الحسین.
یک روضه و یک منبر!
«لبخند بزن»
میدانم اکنون هنگامه #گریستن است!
اما هر زمان که از هیئت بیرون آمدی به زندگی و زندگان لبخند بزن!
بگذار در عصر اضطراب ها و نابسامانی ها، لبخند تو سامان بخش دل های #افسرده باشد.
مگر از هیئت نیامده ای؟!
چرا #آرامش درونت را در لباس لبخند به مردم، هدیه نمی دهی.....؟!
چرا نشان نمی دهی که باک لبخندت با گریه در هیئت شارژ می شود...؟
#جامعه_حسینی، جامعه ابرو درهم کشیدگان نیست!
یادت باشد #لبخند بزن!
پیامبر رحمت (ص) : تَبَسُّمُكَ في وَجهِ أخيكَ صَدَقةٌ...
یک #روضه :
افتاده راه قافله ی آبشارها
بر سرزمین فاصله ها، شوره زارها
افتاده راهشان به زمینی که سالها
مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها
باید که فیض آب نصیب زمین شود
تاشاخه های خشک بگیرند بارها
دستان مستجاب همین خانواده را
این خاک دیده است نه یک بار، بارها
این خاک دیده است که دارا شدند از
دریای فیضشان همه، حتی ندارها
این خاک دیده است که دریا رسید و بعد
عزت گرفت کرببلا در دیارها
دست زلال حضرت دریا اگر نبود
پوشانده بود آینه ها را غبارها
ما بهتر از قبیله ی دریا ندیده ایم
قربانشان شود همه ایل و تبارها
اما شکست حرمت دریا در این زمین
اما گرفت قلب زمان از هوارها
این خاک شاهد است به جای زلال آب
افتاد در مراتع گندم شرارها
این خاک دیده است که نی ها مکیده اند
از پاره های حنجره آب انارها
این خاک دیده است که از برگ لاله ها
غارت شدند لاله و هم گوشوارها
شد نبش قبر غنچه ی در پشت خیمه ها
شد روبه راه کارهمه نیزه دارها
پا مال شد مسیر نفس های تشنه ای
با نعل های تازه ی مرکب سوارها
روئید لاله ها به سر نیزه های سرخ
مانده است در زمین تن بی جان یارها
... وقت عبور فصل زمستان رسیده است
وقت شکوفه دادن در اقتدارها
با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است
پس جستجو کنید مرا در بهارها
(لا ادری)
التماس دعا
@zarakhsh
بسم رب الحسین.
#نغمه_های_حسینی
«لبخند بزن»
میدانم اکنون هنگامه #گریستن است!
اما هر زمان که از هیئت بیرون شدی به زندگی #لبخند بزن!
بگذار در عصر اضطراب و نابسامانی ها، لبخند تو سامان بخش دل های #افسرده باشد.
مگر از هیئت نیامده ای؟!
چرا #آرامش درونت را در لباس لبخند به مردم، هدیه نمی دهی.....؟!
چرا نشان نمی دهی که باک لبخندت با گریه در هیئت شارژ می شود...؟
#جامعه_حسینی، جامعه ابرو درهم کشیدگان نیست!
یادت باشد #لبخند بزن!
پیامبر رحمت (ص) : تَبَسُّمُكَ في وَجهِ أخيكَ صَدَقةٌ...
یک #روضه :
افتاده راه قافله ی آبشارها
بر سرزمین فاصله ها، شوره زارها
افتاده راهشان به زمینی که سالها
مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها
باید که فیض آب نصیب زمین شود
تاشاخه های خشک بگیرند بارها
دستان مستجاب همین خانواده را
این خاک دیده است نه یک بار، بارها
این خاک دیده است که دارا شدند از
دریای فیضشان همه، حتی ندارها
این خاک دیده است که دریا رسید و بعد
عزت گرفت کرببلا در دیارها
دست زلال حضرت دریا اگر نبود
پوشانده بود آینه ها را غبارها
ما بهتر از قبیله ی دریا ندیده ایم
قربانشان شود همه ایل و تبارها
اما شکست حرمت دریا در این زمین
اما گرفت قلب زمان از هوارها
این خاک شاهد است به جای زلال آب
افتاد در مراتع گندم شرارها
این خاک دیده است که نی ها مکیده اند
از پاره های حنجره آب انارها
این خاک دیده است که از برگ لاله ها
غارت شدند لاله و هم گوشوارها
شد نبش قبر غنچه ی در پشت خیمه ها
شد روبه راه کارهمه نیزه دارها
پا مال شد مسیر نفس های تشنه ای
با نعل های تازه ی مرکب سوارها
روئید لاله ها به سر نیزه های سرخ
مانده است در زمین تن بی جان یارها
... وقت عبور فصل زمستان رسیده است
وقت شکوفه دادن در اقتدارها
با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است
پس جستجو کنید مرا در بهارها
التماس دعا
@zarakhsh