eitaa logo
ضرب المثل
32.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
889 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🕊 نیایش صبحگاهی پـروردگـارا ♡ کسیکه در دامان تو پناه گرفت طعم بی‌ پناهی را نمی‌چشد هرکس که مدد از تـو گـرفـت بی‌یاور نمی‌ماند آنکه بتو پیوست تنها نمی‌شود خداوندا کنارمان باش قرارمان باش و یارمان باش 🙏 @zarboolmasall
❤️ خطاپوشی آیة الله مروی (ره)، از علمای بزرگ دوره قاجاریه، روزی در مسجد با جوانی مواجه گردید که مدّعی بود برای درس طلبگی آمده است. آن عالم بزرگوار برای تفقّد حال او، وارد حجره اش شد و سپس برای وضو گرفتن، قبای خود را به دیوار آویزان نمود. ساعتی که درون جیب قبا بود نظر جوان را به خود جلب کرد و آن را ربود. شیخ پس از مراجعت و فهمیدن موضوع، کنار جوان نشست و از او خواست به سبب پاک بودنش برای وی دعایی کند به این مضمون که: خدا گوش های شدیداً سنگین شیخ را شفا بدهد، زیرا وی مضطرب بود مبادا صدای زنگ ساعتِ ربوده شده از درون جیب جوان به گوش آید و موجب رسوایی اش گردد. اتفاقاً این چنین شد و رنگ جوان پرید، اما ماجرای دعایش برای شیخ به یادش آمد و گفت: خدایا شکر تو که گوش های آقا نمی شنود وگرنه به کلی آبرویم می رفت؛ با این روش او متنبّه شد. به نقل از: اخلاق و عرفان، تألیف ابوالفضل بهرام پور، با تلخیص @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یک تهدید نیست ؛ هشدار است عزرائیل در انتظار نتانیاهو و فرماندهان ارشد نظامی رژیم صهیونیستی @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 از حضرت صادق علیه السلام روایت است که چون پروردگار اراده کند که عالم آفرینش را مبعوث فرماید، بر زمین چهل روز باران می بارد قطعات بدن بهم می پیوندند و روی آنها گوشت روئیده میشود. سپس آن حضرت فرمود: جبرائیل نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و دست او را گرفت و به بقیع آورد؛ تا اینکه کنار قبری رسیدند و جبرائیل صاحب آن قبر را صدا زد و گفت: به اذن خدا برخیز! مردی که موهای سر و صورتش سفید بود از میان قبر برخاست و خاک را با دست خود از چهره خود پاک میکرد، و می گفت: الْحَمْدُ لِلهِ وَ اللَهُ أَکْبَرُ. جبرائیل به او گفت: به اذن خدا دو مرتبه در قبر باز گرد! سپس به کنار قبری دیگر آمدند و جبرائیل صاحبش را ندا درداد: به اذن خدا برخیز! از میان قبر مردی با چهره و سیمای سیاه برخاست و می گفت: یَا حَسْرَتَاهُ! یَا ثُبُورَاهُ! و سپس جبرائیل به او گفت: باز گرد به مکانی که بودی به اذن خدا. و پس از آن گفت: ای محمد! این قِسم مردگان در روز قیامت محشور میشوند. مؤمنان میگویند: الْحَمْدُ لِلهِ وَ اللَهُ أَکْبَرُ. و دسته دیگر میگویند: یَا حَسْرَتَاهُ، یَا ثُبُورَاهُ... ٥٨١ @zarboolmasall
خواص عاشورایی: حنظلة بن اسعد شبامی 🔻 حنظله بن اسعد، از شیعیان سرشناس و شجاع کوفه و سخنوری فصیح و قاری قرآن بود. وی یار با وفای امام حسین ع و از قبیله هَم‍ْدان بود. 🔹 حنظله تا آخرین لحظات خود را سپر امام ع در برابر شمشیرها و تیرها و نیزه های دشمن قرار داده بود. او با قرائت آیاتی از قرآن به آنان هشدار می‌داد :" ای قوم! بر شما از روزی مانند روزگار عذاب اقوام پیشین می ترسم! حسین ع را مکشید که خدا شما را در عذاب هلاک می کند". 👈 امام ع در حق حنظله دعا کرد. او پس از کسب اجازه از امام ع از ایشان خداحافظی کرد و راهی میدان شد و آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. نام وی در زیارت ناحیه و زیارت رجبیه آمده است. (مثیرالاحزان، ص۶۵) @zarboolmasall
عنوان قصه: اشک تمساح مرد مسافر، از دور چشمش به مردی افتاد که در وسط بیابان نشسته و بر سر و روی خود می‌زند. با خود گفت: باید نزدیک‌تر بروم تا ببینم چه اتفاقی برای این مرد بیچاره افتاده که این‌طور بی‌قراری می‌کند. مرد مسافر وقتی به مرد بیابانی رسید، دید که او کنار سگی مرده نشسته و گریه می‌کند. مرد بیابانی می‌گفت: چه سگ خوبی بودی! روزها با من به شکار می‌آمدی و هر حیوانی را که با تیر می‌زدم، با زرنگی و چالاکی برایم می‌آوردی. شب‌ها هم نگهبان خانه‌ام بودی. وقتی که تو در حیاط خانه بودی، از هیچ چیز نمی‌ترسیدم و با خیال راحت می‌خوابیدم... اشک مثل باران از چشم‌های مرد بیابانی جاری بود. او آنقدر سوزناک گریه می‌کرد که چشم‌های مرد مسافر نیز پر از اشک شد. خم شد و با مهربانی دست مرد بیابانی را گرفت و او را از زمین بلند کرد. بعد در حالی که گرد و خاک را از لباس‌های او می‌تکاند گفت:عیبی ندارد. یک سگ دیگر پیدا می‌کنی و کارهایی را که این سگ بلد بود، به او هم یاد می‌دهی. سگ حیوان باهوشی است. خیلی زود همه چیز را یاد می‌گیرد. بعد پرسید: راستی! چرا سگت مرد؟ مرد بیابانی دوباره شروع به شیون و زاری کرد و گفت: بیچاره در این بیابان بی‌آب وعلف، از گرسنگی مرد... مرد مسافر با دلسوزی نگاهی به سگ مرده انداخت. اما ناگهان متوجه کیسه‌ی بزرگی شد که مرد بیابانی بر دوش داشت. پرسید: می‌خواهی کمکت کنم و کیسه‌ات را برایت بیاورم؟ مرد بیابانی نگاه تندی به مرد مسافر انداخت و گفت: نه! خودم آن را می‌آورم. مرد مسافر گفت: مگر در این کیسه چه داری؟ مرد بیابانی پاسخ داد؛ مقداری نان. مرد مسافر مدتی با تعجب به مرد بیابانی خیره شد. بعد گفت: تو نان همراه خودت داشتی و آن وقت سگت از گرسنگی مرد؟! تازه، حالا که مرده برای او گریه هم می‌کنی؟ مرد بیابانی در حالی که کیسه نان را بر پشت خود جابه‌جا می‌کرد گفت: چه می‌گویی مرد؟ من برای این نان‌ها کلی پول داده‌‌ام. چطور می‌توانستم آنها را به یک سگ بدهم؟ ولی اشک مجانی است. برای اینکه علاقه‌ام را به سگم نشان بدهم، تا بتوانم برایش اشک می‌ریزم! مرد مسافر دیگر چیزی نگفت: با تأسف سری تکان داد و به راه خود رفت. 🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋 @zarboolmasall
⭕️ورود اسرای اهل بيت عليهم السلام به شهر بعلبک 🔻با ورود اسرای اهل بيت عليهم السلام به شهر بعلبک، قافله اسیران کربلا در ۲۸ محرم از شهر بعلبک گذشت. مردم بعلبک تا ۶ مایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! آنان از نيزه داران با شكر و سويق و آذوقه استقبال کردند. ♦️منظره تاسف آور کودکان شلاق خورده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف، و قهقهه‌های مردم بی‌خبر از همه جا و سخنان شماتت آمیز آن‌ها، نمکی بود بر زخم اسرای کربلا! در این جا بود که دختر امیرالمؤمنین، ام کلثوم س، به آن ها چنین نفرین کرد: «خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانی را که به شما رحم نمی‌کنند بر شما مسلط گرداند.» 🔹حضرت امام سجاد علیه السلام در حالی که قطرات اشک بر چهره اش جاری بود، این اشعار را به مردم غفلت زده بعلبک فرمود: «آری روزگار است و شگفتی های پایان ناپذیر و مصیبت های مداوم آن! .... گویی که ما اسیران رومی هستیم که اکنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفته ایم! وای بر شما، ای مردمان غفلت زده! شما به پیامبر اکرم ص کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی کردید و چون گمراهان راه پیمودید.» @zarboolmasall
✳️✳️✳️ اميري، پزشك ماهري را به حضور پيامبر اسلام (ص) فرستاد تا به معاينه و معالجه مسلمانان بپردازد. وي يك سال در شهر مدينه ماند اما كسي براي معاينه و درمان پيش او نرفت . طبيب نزد پيامبر(ص) رفت و گفت: اي رسول خدا، مرا براي معالجه بيماران فرستاده اند امّا در اين مدت كسي به من مراجعه نكرده و دارويي درخواست نكرده است. پيامبر اسلام (ص) فرمود: اصحاب من روشي در زندگي دارند كه سلامتي و تندرستي برايشان مي آورد. طبيب سؤال كرد: آن چه روشي است؟ پيامبر اسلام (ص) فرمود: آنان تا گرسنه نشده باشند، غذا نمي خورند و هنوز به طور كامل سير نشده ، از خوردن دست مي كشند. به همين دليل كمتر بيمار مي شوند و همواره سلامتند . طبيب پس از شنيدن فرمايشات پيامبر اسلام (ص) از حضور او مرخص شد و به كشور خود بازگشت. سخن آنگه كند حكيم آغاز يا سر انگشت سوي لقمه دراز كه ز ناگفتنش خلل زايد يا ز ناخوردنش به جان آيد لا جرم حكمتش بود گفتار خوردنش تندرستي آرد بار @zarboolmasall
🔰قصه «پناه آوردن» و حرمت «مهمان» 🔸در ضرب المثل های عربی وقتی خواسته اند از «پناه» بودن کسی برای بینوایان سخن گویند، به «ابو حنبل» «مجیر الجراد» (پناه دهنده به ملخ ها) اشاره شده است و گفته اند: «احمی من مجیر الجراد» یعنی فلانی حتی از «مجیر الجراد» هم بیشتر از بینوا و درمانده حمایت می کند. قصه را می گویند این بوده که ابو حنبل می بیند عده ای از قبیله «طی» با ظرف هایی به سمت او می آیند. می گوید: چه کار دارید؟ می گویند: با همسایگان و پناه آوردگان به تو قصد جنگ داریم! می گوید: کدام همسایگان من؟ می گویند: ملخ هایی که در کنار خیمه تو آمده اند! می گوید: اکنون که آنها را «جار» و همسایه من نامیدید دیگر به آنها دست نخواهید یافت. سپس بر اسب خود سوار می شود و نیزه خویش را بر می دارد و قبیله خویش را صدا می زند و می گوید: «قسم به خدا اگر متعرض این ملخ ها شوید شما را خواهم کشت!» در لغت عرب به پناه دادن «اجاره» به پناه دهنده «مجیر» و به پناه گیرنده «جار» گفته می شود. 🔸«پناه» آنقدر اهمیت دارد که در قرآن به این مضمون فرمود که: اگر یک مشرک از تو طلب امان کرد به او امان بده تا آیات قرآن را بشنود و سپس او را به پناهگاهش برسان! 🔸در بین عرب رسم بر این بود که اگر به کسی پناه می دادند برای حفظ او با دشمن می جنگیدند. حتی نوشته اند «اوفی بن مطر مازنی» به مردی با خانواده اش پناه داده بود برادر وی به خاطر رسیدن به زن آن مرد، او را کشت. «اوفی» وقتی متوجه ماجرا شد به حرمت «جوار» برادر خویش را قصاص کرد. و گفت: «سعيت على قيس بذمة جاره لأمنع عرضي إن عرضي ممنّعُ» به این مضمون که «در عوض پناه گیرنده قصد جان برادرم را کردم تا آبروی خویش را حفظ کنم.» 🔸در ماجرای عاشورا نیز نام نیک حضرت «هانی بن عروه» برای حفظ حرمت «پناه دادن» به سفیر اباعبدالله الحسین علیه السلام تا ابد ماندگار شد. 🔸برخی گفته اند حرمت مهمان در زبان پارسی حتی از عربی بالاتر است زیرا عرب مهمان را «ضیف» می خواند «لانه أضیف الینا» یعنی او یکی از ماست اما «مهمان» در زبان پارسی از واژه «مه» به معنای «سرور» گرفته شده است. به هر حال چه در فرهنگ عربی و چه در فرهنگ پارسی حرمت «مهمان» همیشه واجب دانسته شده است. 🔸حرمت «امان دادن» تا آنجاست که در روایتی از امام صادق علیه السلام در کافی شریف نیز به آن اشاره شده است. سكونى گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: معناى فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه فرمود: پايين‌تر درجۀ مسلمانان در مورد امان آنان تلاش مى‌كند» چيست‌؟ فرمود: اگر سپاهى از مسلمانان، گروهى از مشركان را محاصره كردند، و مردى آمد و گفت: به من امان بدهيد تا حاكم و صاحب اختيار شما را ببينم و با او مناظره و تبادل‌نظر كنم و پايين‌ترين سرباز مسلمان به او امان داد، بر بالاترين مقام لشكر واجب است كه به آن امان وفا كند.(۱) (البته دقت شود که جهات فقهی مساله باید توسط فقیه بیان شود.) ✅غرض اینکه خونخواهی رهبر غیور انقلاب ما که از تبار برترین آزادگان عالم است برای یک «مهمان عزیز» از دل این سیره تمدنی ایمانی برخاسته است که طبق بیان سید مقاومت جناب سید حسن نصرالله (حفظه الله) دشمن پلید صهیونی اصلا آن را نمی فهمد. (۱)عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِيِّ عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مَعْنَى قَوْلِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ قَالَ لَوْ أَنَّ جَيْشاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ حَاصَرُوا قَوْماً مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ فَأَشْرَفَ رَجُلٌ فَقَالَ أَعْطُونِي اَلْأَمَانَ حَتَّى أَلْقَى صَاحِبَكُمْ وَ أُنَاظِرَهُ فَأَعْطَاهُ أَدْنَاهُمُ اَلْأَمَانَ وَجَبَ عَلَى أَفْضَلِهِمُ اَلْوَفَاءُ بِهِ . از شرح بی نهایت @zarboolmasall
حکايت سلطان محمود و مرد کارگر: حکایتی زیبا از منطق الطیر ✳️✳️✳️ سلطان محمود، يک شب به صورت ناشناس از جايي عبور مي‌کرد. مردي را ديد که خاک‌ها را در الک مي‌ريزد و پس از الک کردن، آنها را كُپه كُپه، جمع مي‌کند. سلطان محمود خواست که به او کمک نمايد. به همين دليل بازوبند طلاي خود را باز کرد و در ميان خاک‌ها انداخت تا آن مرد بازوبند را پيدا کند و با فروشش پولي به دست آورد تا مجبور نباشد که به کارهاي سخت تن دهد. يك شبي محمود مي شد بي سپاه خاك بيزي ديد سر بر خاك راه كرده بد هر جاي كوهي خاك بيش شاه چون آن ديد،بازوبند خويش در ميان كوه خاك او فكند پس براند آنگاه چون بادي سمند فرداي آن روز سلطان محمود، دوباره به سراغ آن مرد رفت. ديد که همچنان مشغول جمع کردن خاک و الک کردن آن است. به او گفت: که ديشب چيز با ارزشي پيدا کردي که با فروش آن مي‌تواني مدت زيادي را بدون زحمت و تلاش زندگي کني. پس چرا دوباره کار سخت خودت را داري ادامه مي‌دهي؟ آن مرد گفت: من گردنبند قيمتي را در ميان خاک‌ها پيدا کردم اما چرا الک کردن خاکي را که مي‌شود در آن چنين چيزهاي قيمتي پيدا کرد، رها کنم؟! من تا وقتي زنده‌ام اين کار را انجام خواهم داد. @zarboolmasall
❤️ دمی با کافی «همیشه به اهالی منطقه حلبی‌آباد در حاشیه تهران سر می‌زد و به اهالی فقیر آنجا کمک می‌کرد. خانه‌اش همیشه پر از آذوقه بود. با چند نفر از دوستانش، ارزاق را بسته‌بندی می‌کردند و می‌بردند در مناطق فقیرنشین مثل حلبی‌آباد پخش می‌کردند. حاج احمد با توجه به اینکه مجالس متعددی برای سخنرانی می‌رفت، با خیرین زیادی ارتباط داشت و مورد اعتماد آن‌ها بود، به لحاظ مالی دستش باز بود اما هیچ‌وقت از آن موقعیت برای خود و خانواده‌اش سوءاستفاده نکرد. تا آخر عمرش، یک زندگی ساده و معمولی داشت و ترجیح می‌داد از ارتباطاتی که دارد، برای کمک به مردم استفاده کند.» 🔴 چه اشکالی دارد شیخ در خانه آشپزی کند؟ «تمام ایران را برای سخنرانی زیر پا گذاشته‌بود. مدام از این شهر به آن شهر می‌رفت؛ کاشان، شیراز، کرمان، اصفهان و... اما با تمام مشغله‌ای که داشت، از خانواده و همسر و فرزندانش غافل نمی‌شد. ۷ فرزند داشت و ارتباطش با همه آن‌ها خوب بود. برخلاف بعضی مردها که کار در خانه را برای خودشان عیب می‌دانند، شیخ احمد با آن شأن و مقامی که بیرون از خانه داشت، تا از راه می‌رسید با وجود خستگی، عبا و عمامه‌اش را کنار می‌گذاشت و می‌رفت کمک همسرش. در کارهای خانه، مشارکت می‌کرد و حتی سابقه آشپزی هم داشت. با این کار، یک‌جور فرهنگسازی هم در خانواده‌مان انجام داد و کار کردن مردان در خانه، رسم مردان خانواده ما شد.»   ❌ نقل از خواهر شهید کافی @zarboolmasall
📚داستان کوتاه مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها  می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را  می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید  باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است. این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند  بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش. @zarboolmasall