eitaa logo
ذره بین 🔍
822 دنبال‌کننده
45.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
240 فایل
📚 افراد عادی به دنبال سرگرمی و افراد خاص به دنبال یادگیری بیشتر هستند...... جهت انتقادات و پیشنهادات 🆔 جهت تبادلات 🆔 ‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 پیرو حواشی تجمع اعتراضی اخیر طلاب در مدرسه فیضیه و سخنرانی جنجالی #رحیم_پور_ازغدی در موضوع #حوزه_سکولار ، نظر #رهبرمعظم_انقلاب را در لینک زیر مطالعه کنید: goo.gl/wnac6V ❤️ به عقیق دعوتید http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردم اتیوبی 42 میلیون رأس گاو دارند اما از فقیرترین کشورهای جهان به شمار میروند، اما هلند فقط با 11 میلیون گاو نخستین صادر کنندۀ لبنیات جهان است 🔆🔆👇به عقیق دعوتید👇🔆🔆 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
لیختن اشتاین کشوری کوچک در اروپای مرکزی است که بالاترین سطح زندگی در دنیا را دارد. جمعیت این کشور ۱۰۰درصد باسواد هستند و میزان جرم و جنایت به حدی کم است که در خانه ها قفل ندارد 🔆🔆👇به عقیق دعوتید👇🔆🔆 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
شبی مخوف در کال جنی! کال یعنی دره یا مسیر ایجاد شده توسط سیلاب و چون اهالی منطقه این مکان را محل حضور جن‌ها می‌دانسته‌اند بخش دومِ نام را به آن اضافه کرده‌اند! 🔆🔆👇به عقیق دعوتید👇🔆🔆 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
این تصویر زیبا از قله دماوند را یک عکاس روس در حین سفر هواییش به امارات ثبت کرده است. تقابل نور خورشید و ابرهای تیره و تار، جلوه جالبی به عکس بخشیده‌اند. 🔆🔆👇به عقیق دعوتید👇🔆🔆 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین بازمانده ی دیروز .. 💕⚜به عقیق ملحق شوید⚜💕 🙏لطفا نشرررر
پلاستیک سوزوندم،بابام اومد گفت بوی چی میاد؟تریاک میکشی؟ گفتم چه پدری هستی که فرق پلاستیک و تریاک نمیدونی، زد توگوشم گفت تو چرا فرقشون میدونی😐😐😐 💕⚜به عقیق ملحق شوید⚜💕 🙏لطفا نشرررر
زوجی 👫 بر سر یک چاه آرزو رفتند، 🚶♀🚶 مرد خم شد، آرزویی کرد و یک سکه به داخل چاه انداخت. 👱 زن هم تصمیم گرفت آرزویی کند ولی زیادی خم شد و ناگهان به داخل چاه پرت شد.🤔 مرد چند لحظه ای بهت زده شد بعد لبخندی زد و گفت: 😶 😂😂😂 "این چاه واقعا کار می کنه 😅👏 💕⚜به عقیق ملحق شوید⚜💕 🙏لطفا نشرررر
مژده 😍 . مژده😍 . . .☹️ . . . . . . . . مژده.مژده . . .😕 چیه راه افتادی دنبال من !!🤔 دارم مژده رو صدا میزنم تو مژده ای؟😝 نه میخوام بدونم تو مژده ای ؟؟؟؟ 💕⚜به عقیق ملحق شوید⚜💕 🙏لطفا نشرررر
ذره بین 🔍
قصه شب آخرین آرزو (قسمت سی وپنجم) جواب آزمایشی که از قبل هم قابل پیش بینی بود تأثیری عمیق بر روحیه
قصه شب آخرین آرزو (قسمت 36) مهدی و نرگس همراه تورج و کامران برای عیادت ایرج و گفتن تصمیمشان به او به بیمارستان رفتند. وقتی به اتاق ایرج رسیدند ماریا کورسی پرستار بخش داخل اتاق بود و داشت به پیرزنی کمک می کرد که به روی تختش منتقل شود. بیمار قبلی که روی آن تخت بستری بود و زخم معده داشت عصر روز قبل ترخیص شده بود. ایرج طبق معمول قرآن کوچکش را در دست داشت و با صدای آهسته که با خاطر سرفه های زیاد هم دچار گرفتگی زیاد شده بود داشت آن را قرائت می کرد. مهدی و کامران و تورج و نرگس روی لبه های تخت ایرج نشستند. ایرج قرآن را بست و سلام آن ها را پاسخ گفت. کامران گفت: شما بازم دارید می خونید؟ ایرج لبخندی زد و گفت: بله. تورج هم گفت: خوب یادمه ایرج از بچگی هم اهل قرآن و مسجد بود و خواندن اشعار مذهبی که دیگه اسمش یادم رفته. مهدی گفت: مداحی منظورتونه؟ تورج گفت: آره آره خودشه ایرج صدای خوبی داشت همیشه هم تو مسجد هم قرآن می خوند و هم مداحی. بعداً هم که رفت دانشگاه رشته الاهیات رو انتخاب کرد که البته اون موقع بهش یه چیز دیگه می گفتن. ایرج گفت: معقول و منقول. مشغول صحبت بودند صدایی از رو به روی تخت گفت: Hello (سلام) همگی به طرف صدا برگشتند. باربارا رو به روی تخت ایستاده بود. باربارا به انگلیسی گفت: اجازه هست کنار شما بنشینم؟ کامران گفت: بله بفرمایید. تورج گفت: این خانم کیه؟ نرگس گفت: فکر کنم خبرنگاره میخاد با بابا صحبت کنه. همین که باربارا خواست لبه تخت پایین پای ایرج بنشیند سر و کله ی ژولی سرپرستار بخش پیدا شد و گفت: اینجا چه خبره؟ این همه آدم اینجا چکار می کنن؟! از اینجا برین بیرون و اینجا رو خلوت کنید مریضی که تازه آمده سرطان ریه داره باید محیط آرام باشه. تورج گفت: بچه ها بهتره بریم کافی شاپ بیمارستان اونجا برای صحبت کردن راحت تره. همگی موافقت کردند و از ایرج خداحافظی کردند که به کافی شاپ بروند. وقتی که بلند شدند تا از در اتاق خارج شوند، دختر جوانی وارد اتاق شد و به طرف تخت پیرزن رفت. دختر تابی بسیار نازک با شلوارکی کوتاه و تنگ پوشیده بود به نحوی که سوتینش از زیر لباسش کاملاً پیدا بود. مهدی فوراً سرش را پایین انداخت و نگاهش را از او گرفت و این حرکت از چشم باربارا پنهان نماند و او را متعجب کرد. در اتاق بودند که صدای ناله ی بیمار دیگر که تازه جراحی کرده بود بلند شد. مهدی به طرف میز کنار تختش رفت و از پارچی که روی میز بود اندکی آب داخل لیوان کنار پارچ ریخت و به مرد داد. و وقتی با نگاه متعجب بقیه رو به رو شد گفت: وقتی این جوری ناله می کنه آب میخاد منم بهش می دم یه بار خودش اینجوری آب خواست. این حرکت باربارا را بیشتر متعجب کرده و توجه او را معطوف مهدی کرد. ادامه دارد.... 🔮 دعوتید به عقیق 👇 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93